خوابزدگی یا سینمازدگی؟!

«تجربه همگانی یک خواب مشترک» ایدهای است که «خوابزدهها» تمام هستی و نیستی خود را تنها روی آن متمرکز کرده است و بس؛ و البته ناگفته نماند که فیلم همچون اغلب آثار این سینمای بیدر و پیکر، صرفا در حد و اندازههای ایدهای رها شده باقی مانده است. از تم جذاب «مرگآگاهی» نیز بهره گرفته و البته آن را نیز همچون ایده مرکزیاش، با نگرشی سطحی و تکبعدی به ورطه انحطاط کشانده است. خط داستانیاش که بر پایه محور آشنای داستانی کوشش مجدانه غنی برای کسب حلالیت از فقیر استوار شده است، هم بیش از اندازه تکراری است و هم فاقد ذرهای خلاقیت و ظرافت و جذابیت. هم گرهافکنیاش قابل استیضاح است و همگرهگشاییاش و هم حتی مساله مرکزیاش؛ گویی از همان ابتدا با درامی اساسا بیعلتالعلل مواجهیم.
مردی ثروتمند و عیاش و بیقید و بند و «فیروز» نام، خواب مادرش را میبیند که مادر در آن، مرگی قریبالوقوع را به فیروز هشدار میدهد و جهت جلوگیری از بدفرجامی، به او توصیه میکند که رضایت دختری «نازگل» نام را جلب کند. حتی جدی جلوه کردن خواب مذکور نیز یعنی تحقق رگههایی از تم «مرگآگاهی» مدنظر فیلمساز اما فیلم در کمال حیرت، هیچ تلاشی برای اینکه مخاطب قانع شود که مرگی قریبالوقوع در انتظار فیروز است نمیکند و صرفا به نمایش یکی، دو نشانه عمومی از خواب مادر (همچون ساعت) و همچنین بیان شفاهی (و نه نمایش عینی) تجربه همگانی این خواب اکتفا میکند. در ادامه، فیروز باید رضایت نازگل فقیر و در آرزوی ثروتمند شدن را جلب کند که علاوه بر او، بر مادرش (اختر) نیز بدی کرده؛ حتی همین دستمایه نیمبند نیز بهرغم تکراری بودن، ظرفیت ورود به درون کاراکتر نازگل، ورود به زندگی او به عنوان نمایندهای از قشر تهیدست، نمایش تفاوتهای میان دو نوع زندگی تهیدستانه و عیاشوار، آسیبشناسی نوع زندگی فیروز به عنوان کاراکتر در شرف تحول و به تبع آن، شکلدهی تحولی اصیل در فیروز و نهایتا نجات درام را دارا بود اما با بدسلیقگی هر چه تمامتر، فقط و فقط منحصر شد در محورهای داستانی دمدهای همچون بازی موش و گربهوار میان فقیر و غنی، دوقطبیای میان عاشق دلباخته ثروتمند و معشوق عبوس و عشوهگر فقیر و تلاش برای چاپیدن اموال غنی توسط فقیر. حتی جذب دختر فقیر به سوی دنیای اغنیا که از «بانوی زیبای من» به این سو، همواره یکی از تمهای پرکاربرد تاریخ سینما بوده و در «خوابزدهها» نیز میتوانست به تم فرعی جذاب و محرک درام اصلی بدل شود، چه در فیلمنامه لیلا لاریجانی و رحمان سیفیآزاد و چه در میزانسن فریدون جیرانی، آنقدر جامپکاتی و بیپرداخت است که هم به لحاظ نمایشی و هم به لحاظ منطق روایی، نه نحوه جذب نازگل به سوی دنیای مذکور را میتوان صرفا به مدد انگیزهاش برای انتقامگیری از فیروز و چند ثانیه آرزوی تصویری پشت شیشههای فروشگاه لباس باور کرد و نه نحوه دل کندن از آن دنیا را صرفا به سبب عتاب چندثانیهای مادر و رفتار دلقکمآبانه آذر و دروغهای هومن.
عقیم ماندن ظرفیتهای تماتیک «خوابزدهها» البته به همینجا ختم نمیشود. کمدی جیرانی که اقتباسی آشکار از کمدی ایتالیایی به نام «52 ساعت مهلت» است، حتی نتوانسته سادهترین و در عین حال اصلیترین لازمه تم اصلی خود (اهمیت ضربالاجل زمانی تعیینشده) را رعایت کند؛ فیلم درباره مردی است که 24 ساعت مهلت دارد از مرگ خود جلوگیری کند اما حتی حس گذر زمان و از دست رفتن فرصت نیز به رغم یادآوری چندباره در داستان، در میان انبوهی از عناصر حاشیهای یکبار مصرف و در عین حال پرتکرار و موتیفگونه و بیارتباط با درام که جهت خنده گرفتن از مخاطب و خلق کمدی بهکار گرفته شدهاند اما عملا زمینهساز فکاهی شده و بر تشتت و آشفتگی درونی اثر افزودهاند، مفقود میشود.
از سویی دیگر، «خوابزدهها» در شرایطی زندگی آدمهایش را به خواب تشبیه میکند و خوابزدگی آنان را به عنوان اصلیترین وجه جهان تماتیک خود قرار میدهد که به استثنای خواب فیروز در ابتدای فیلم، در هیچ کجای جهان «خوابزدها»، نهتنها هیچکدام از شمایل مرسوم و متعارف دنیای ذهنی و سوررئال و خلاقانه خواب از جمله ناخودآگاهمحوری، وقایع عجیب و غیرقابل پیشبینی، کند یا تند شدن سیر زمانی، تغییرات نامتعارف مکانی، جابهجایی ناگهانی شخصیتها و... به چشم نمیخورد، بلکه تماما با جهان رئالیستی سهلانگار و ابتر منبعث از فتورمانی نازل و بیمایه مواجهیم که حتی از اثبات عینیت خود نیز عاجز است؛ چه برسد به پای گذاشتن در وادی ذهنیت.
اما «خوابزدهها» را سوای تناقضهای تماتیکش، شاید حتی بتوان کلاسیکترین فیلمفارسی امسال سینمای ایران نیز لقب داد. تقریبا هیچ فرآیند داستانی در فیلمنامه یافت نمیشود و پیشبرد داستان و وقایع، نه از طریق سیر علت و معلولی بایسته درام و روابط دراماتیک میان کاراکترها، بلکه تماما آنی و از طریق عنصر تصادف صورت میگیرد. فیلمنامه، تکموقعیتی و تکچالشی است و دارای پلات مرکزی نحیف و در غیاب موقعیتهای فرعی، برای سرپوش گذاشتن بر خلأ داستانی خود، به بسط دادن و اگزجره کردن تنها موقعیت خود روی آورده است. هیچ شخصیتی را نمیتوان در فیلم یافت و آدمها به سبب معرفیهای ناقص و پلاتهای پرحفره درنظر گرفته شده برای هر کدامشان، جملگی باسمهای و بیمنش و تککنشیاند و تیپ و گاها حتی همچون کاراکتر نگین، بیکارکرد و اضافه. بیان، حتی به رغم پلات مرکزی سهلالوصول فیلمنامه، به لحاظ سینمایی الکن است و از این رو، فیلم در بسیاری از اوقات، بویژه در ابتدا و انتهای داستان، به گلدرشتگویی و صدور خطابه روی آورده است. به رغم دارا بودن ظاهری کمدی و بهرهمندی از ایده و دستمایهای که ذاتا پتانسیل خلق کمدی موقعیت را داراست، تقریبا هیچکدام از عناصر کلیدی لازم جهت خلق کمدی (چه از نوع کمدی موقعیت و چه از نوع کمدی کلامی) را نمیتوان در فیلم یافت تا جایی که فیلم برای خوشآمدگویی به گیشه و خنده گرفتن از مخاطب، ناچار به شوخی غلیظ با لهجه آذری و شوخیهای زشت و توسل به اعمالی همچون دست در دماغ کردن و آوازخوانی با عشوه و نشستن روی قوری چای و امثالهم میشود.
از این همه اما یک پرسش اساسی نیز برمیآید و آن اینکه فلسفه وجودی اثری همچون «خوابزدهها» در چیست؟ «خوابزدهها» البته اگرچه حقیرتر و سهلتر و عقیمتر از آن است که بتوان موشکافانه و همهجانبه نقدش کرد و از پس آن به جهانی و تفکری و حدیث نفسی دست یافت اما با این حال میتواند وصفی ناخواسته اما کامل از احوالات این روزهای خالقش تلقی شود. فیلمساز ما ظاهرا مدتهاست که در دنیای روشنفکری خود به ته خط رسیده و چندی است که میخواهد نقدش کند؛ زندگی روشنفکرانه را همچون خوابی دیده و حال، عالم و آدم را خوابزده میپندارد؛ حتی خودش را. اما نه خوابزده است و نه روشنفکرزده؛ سینمازده است. همچون مهرجویی و پوراحمد و برخی دیگر از همقطاران قدیمی، عاصی و بیحوصله شده؛ به دارایی و دانایی سینماییاش چوب حراج زده و لحن و بیان از کف داده است. بزرگترین مصیبتش در «من مادر هستم» همین بیان الکن بود که کار را به صدور خطابه کشاند و حال در «خوابزدهها» نیز فقط و فقط آمده است برای اعلام حضور؛ تا جایی که 90 دقیقه هذیان عینیتنیافته را تهی از هرگونه پرداخت، لحن، بیان، فراز و فرود، بحران، چالش، مساله و دغدغه جدی به معنای سینمایی آن، به خورد مخاطب میدهد و نامش را خواب میگذارد و سرآخر، خطابهگونه جمع میزند که: «شاید زندگی همگیمان تنها یک خواب است و شاید همگی خوابزدهایم» و حال این یعنی شاید همگی زندگیزدهایم؟! بس است شوخی!
شاید «خوابزدهها» نوعی دهانکجی به فشارهای وارده به فیلمساز در رابطه با اثر پیشینش باشد؛ نوعی انتقام کودکانه از معترضان به «من مادر هستم». شاید هم با مددگیری از فرمول «بیگانه» اورسن ولز در سال 1945، آنقدر مخاطبش را دست کم گرفته که فقط برای فروش هر چه بیشتر ساخته شده است تا پیشنیازهای اقتصادی لازم برای ساخت فیلم بعدی فراهم شود؛ که اگر اینگونه باشد باید پرسید آیا فیلمساز ما تا این اندازه سینمازده شده که مخاطبش را اینچنین خوابزده تصور میکند؟!