جستجو در سایت

1394/03/23 00:00

ماری چرا آن قدر ساده بود؟!

ماری چرا آن قدر ساده بود؟!
آثار برخی از فیلمسازان خواسته یا ناخواسته با سابقه و فیلم های قبلی آن ها مقایسه می شود. محمدحسین لطیفی یکی از همین کارگردانان است. لطیفی از آن دست کارگردانانی است که چه در تلویزیون و چه در سینما نشان داد که ذائقه مخاطب عام را می شناسد و در عین حال فیلم هایی می سازد که مخاطب خاص و منتقدین نیز به آن روی خوش نشان دهند. لطیفی در سال های پایانی دهه 70، فیلم خوب «عینک دودی» را ساخت و در دهه 80، چهار فیلم موفق «دختر ایرونی»، «خوابگاه دختران»، «روز سوم» و «توفیق اجباری» که همگی نه تنها به لحاظ تجاری بسیار موفق شدند بلکه به فیلم هایی بیادماندنی در تاریخ سینمای ایران بدل گشتند. او همچنین با کارگردانی مجموعه های تلویزیونی ای چون «همسایه ها»، «فرار بزرگ»، «صاحبدلان»، «دودکش» و این اواخر «قلب یخی» نشان داد که با ذائقه مخاطب ایرانی آشناست و می تواند توده عظیم تر مخاطبین را نیز راضی نگاه دارد. «اسب سفید پادشاه» شاید فیلم بدی نباشد اما برای کارگردانی که تعداد زیادی فیلم و سریال های تلویزیونی موفق را در کارنامه ی خود دارد کار چندان مطلوبی به شمار نمی رود. فیلمنامه «اسب ...» داستانی خطی دارد و بر پایه روش کلاسیک فیلمنامه نویسی بنا شده است. داستان فیلم، داستانی عامه پسند درباره عشق دختری جنوب شهری (الناز شاکردوست) به نام ماری به همسر تازه به دوران رسیده و خیانتکارش، سهیل است و سختی هایی که در راه این عشق متحمل می شود. داستان فیلم با آزاد شدن ماری از زندان آغاز می شود و با ورود او به منزل تنها خواهرش ادامه می یابد. «اسب سفید پادشاه» در میانه های خود به مخاطب یادآوری می کند که یک مثلث عشقی خفیف نیز در حال شکل گیری است. برادرِ شوهرخواهر ماری (علی طباطبایی) که از او چندسالی هم کوچک تر است عشق عمیقی به دختر دارد و در این میان شوهر خواهر (فرهاد قائمیان) که ماری را به عنوان انسانی بی بند و بار می شناسد تمایلی به شکل گیری رابطه میان برادر و خواهرزنش ندارد. خواهر ماری، مینا (لیدا عباسی) در قامت کلیشه رایج و آشنای زن هایی از این قشر و طبقه، با آن که به شدت نگران وضعیت خواهر جوانش است اما تابع و پیروی همسر خود می باشد و دخالتی در تصمیم گیری های بی رحمانه (!) مرد نمی کند. حضور یاشار (مجید یاسر) به عنوان همکار سهیل که برادرانه به کمک ماری می شتابد و در لحظه لحظه زندگی در کنارش است ابتدا این شائبه را ایجاد می کند که شاید او نیز دلبسته ی ماری شده اما پایان فیلم این ابهام را می زداید. از بزرگ ترین اشکالات فیلم آن است که فاقد جذابیت های دراماتیک است و بسیاری از روابط عِلّی آن بی پایه و اساس و غیرقابل باورند. فیلم در جاهایی که دچار نقصان اطلاعات و یا ناتوانی در چفت کردن عناصر خود به یکدیگر می شود به ناچار دست به گریزهایی می زند که منطقی نیستند و به لحاظ علّی نیز کمکی به پیشبرد درام نمی کنند؛ یکی از بارزترین این مصادیق مرگ سعید است. مرگ سعید دردناک است، اما در حالی که هیچ گونه رابطه عمیقی میان ماری و سعید شکل نگرفته و حتی ماری متوجه عشق پسر نمی شود مرگ او چه کمکی به درام می کند؟! درواقع حذف یکی از شخصیت های ظاهراً اصلی فیلم که حضور او منفعل است و برخورد سمپاتیک با شخصیت اصلی ندارد نه یک نقطه اوج در درام محسوب می شود و نه می توان آن را بخشی از عناصر اصلی آن به شمار آورد. سکانس پایانی فیلم نیز آنچنان منطقی و تأثیرگذار از آب درنیامده است. با آن که فیلمساز سعی می کند در سکانس ماقبل آخر با بهره گیری از تمهیداتی به مخاطب رودست بزند (مثلاً مخاطب به این فکر کند که شاید ماری خودش را زیر کامیون بیندازد) گرچه این اتفاق رخ نمی دهد، اما این بخش نیز آنچنان مخاطب را در تعلیق نگه نمی دارد. حجم موسیقی فیلم بسیار زیاد است، آن قدر که گاه از خود فیلم پیشی می گیرد و بر آن سوار می شود. شاید این یک نظر شخصی باشد اما به اعتقاد نگارنده بهره گیری از موسیقیِ باکلام روی فیلم و پر کردن آن با تصاویری از پرسه زدن قهرمان توی شهر و یا نماهای عمومی و باز از شهرها و ... به لحاظ بصری وجهه چندان زیبایی در فیلم ندارد و آن را دچار سکته می کند. این اتفاق در «اسب سفید پادشاه» رخ داده است و گاه به نظر می رسد نماهای متعدد و به هم چسبانده شده ی پرسه زدن ماری در تهران بیش از اندازه در فیلم تکرار می شود و شاید صرفاً به این جهت در فیلم قرار گرفته اند که بستری برای عرضه ی موسیقی فیلم باشند. تعدد دیالوگ های شعارزده از دیگر اشکالات فیلم است. پیام ها در قالب دیالوگ ها منتقل می شوند و این امر به شکلی کاملاً مستقیم و بی واسطه صورت می گیرد. حتی این شعارزدگی به لحاظ محتوائی نیز در برخی بخش های فیلم خودنمایی می کند، مثلاً پایان فیلم، اتفاقی که برای سهیل می افتد و تصمیم ماری از بخش هایی از کار است که ظاهراً تنها به منظور صدور بیانیه اخلاقی به این شکل طراحی شده است. به نظر می رسد فیلمنامه نویس در شخصیت پردازی، بیشتر وجوه کلی و ظاهری آدم های قصه را مد نظر قرار داده است و از واکاوی درون آن ها، احساسات و درونیاتشان و توجه به ظرایف باطنی سربازده است. «ماری» سمبل یک دختر جنوب شهری ست که پدر و مادری ندارد، صاف و ساده است، قلب پاکی دارد و از یک جوانک شمال شهری رودست خورده است و ... این اتفاق درباره «یاشار»ِ جوانمرد نیز رخ می دهد، جوانی مسوولیت پذیر و باوجدان که سعی دارد خطاهای دوست گناهکارش را جبران کند. اگر بخواهیم این مسئله را درباره دیگر کاراکترها نیز برشماریم می توانیم این گونه نتیجه گیری کنیم که همه شخصیت های فیلم بیشتر به تیپ های آشنای فیلم های عامه پسند پیش از انقلاب شباهت دارند تا شخیصت هایی ملموس و باورپذیر امروزی. به تناسب همین مسئله، بسیاری از کنش ها و واکنش های شخصیت ها، طرز تفکر و رفتارشان و ... نیز به نظر خام دستانه و پرداخته نشده می رسد. سادگی دختری مثل ماری با شیوه و نوع زندگی و موقعیت اجتماعی اش در تناقض است. دختر به هر دلیلی در زندان بوده، حتا اگر او واقعاً تقصیری هم نداشته و تاوان اشتباهات همسرش را پس داده است به هر حال او مدت زمان یک سال را در محیط زندان سپری کرده و امکان ندارد تا این حد ساده و بی دست و پا باشد که همه ی دروغ های یاشار درباره ی سفر دوبی سهیل را باور کند و حتا اصراری برای گرفتن شماره تلفن او نکند. در تمام مدتی که دختر در زندان بوده همسرش حتی یک بار هم به او سر نزده، حتا او با چشم های خود می بیند که سهیل (که به گقته یاشار دوبی است!) برای خانه مشتری آورده اما باز هم متوجه نمی شود و به جای آن که کمی سوالات اساسی از همسرش بپرسد از او می خواهد که به یاد گذشته او را به شمال ببرد! انتخاب این رفتارها برای دختری مثل ماری دور از ذهن است و این میزان سادگی اصلاً به او نمی آید! پس از آن که ماری متوجه واقعیت می شود و پی می برد که سهیل نامزد دارد باز هم در مقابل خبر ازدواج او و دیدن کارت عروسی اش واکنش هایی شدید نشان می دهد، مگر او نمی داند که سهیل زن داشته، پس چرا مجدداً واکنشی مشابه بار اول را نشان می دهد؟! دگرگونی و تحول یک شبه شوهرخواهر ماری نیز امری دور از ذهن و باورناپذیر است. درباره انتخاب بازیگران فیلم باید گفت که الناز شاکردوست انتخاب مناسبی برای نقش ماری بوده و بازی قابل قبولی را ارائه می کند. مجید یاسر نیز در نقش خود جا افتاده و بازی او متناسب با شخصیت یاشار است اما از دیگر اشکالات فیلم عدم همخوانی بازی های آن با یک دیگر است. برخی از بازیگران فیلم مثل بازیگر نقش سهیل تازه کار به نظر می رسند و در بده بستان ها از بازیگران حرفه ای عقب می افتند و نمی توانند پا به پای آن ها حرکت کنند بنابراین جنس بازی های فیلم یکدست و همخوان نیست. «اسب سفید پادشاه» را می توان شکل مدرن شده بسیاری از ملودرام های پیش از انقلاب دانست که در آن عشق های رویاگونه و یک طرفه ی غیرقابل باور ترسیم می شدند. نباید از یاد برد که مخاطب امروزی سینما آن قدر ساده نیست که هر چیزی را به سادگی بپذیرد. او مخاطبی است که فیلم و سریال خارجی می بیند و ایرادها و کاستی ها را به سرعت متوجه می شود.در مقابل هر نقصان روایی - بصری واکنش نشان می دهد و سوال می پرسد، مخاطب امروز سینما را نمی توان فریب داد بلکه باید با او به همان هوشمندی خودش برخورد کرد. لطیفی در کارهای پیشین خود چه در ژانر خانوادگی،چه جنگی و چه کمدی نشان داد که مخاطبِ سینما را به فراخور زمان می شناسد و اگر این اتفاق در «اسب سفید پادشاه» نیز رخ می داد قطعاً کار موفق تر از آب در می آمد.