جستجو در سایت

1398/06/29 00:00

(سرکوب) قصه ای با یک تجربه گرایی نمایشی

(سرکوب) قصه ای با یک تجربه گرایی نمایشی

  

زمانی که یک کارگردانِ نمایش به سینما می آید و می خواهد فیلم بسازد تمرکز اولیه اش در ساختار و اجرا است به همین دلیلِ مشخص در بعضی از این فیلم اولی ها میزانسن مهم ترین عنصری است که به چشم می آید اصولا هم در اجرا موفق می شوند چرا که کارگردان نمایش اشراف بیشتری به ترکیب و چیدمان دارد و همچنین فیلم هایی که کارگردان های نمایش آن ها را ساختند از حرکات دوربین بیشتری برخوردارند، کارگردان نمایش در درام پردازی مهارت و سلیقه بیشتر یا بهتری دارد تمامی نکاتی که گفته شد در اولین فیلم سینمایی رضاگوران قابل مشاهده است اما اینکه تا چه اندازه گوران از عناصر نمایش در سینما استفاده کرده قابل بررسی است، گوران بعد از ساختن چند نمایش به سینما آمده تا خودش را محک بزند آن چیزی که از دور معلوم است او توانسته به موفقیت برسد اما کامل نیست چرا که وقتی در فیلم متمرکز می شویم ضعف ها یا حفره های داستان مشخص می شوند، سرکوب از لحاظِ فیلمنامه آسیب دیده است و این به دلیلِ ذوق فیلمساز در تجربه گرایی سینمایی است گوران با استفاده از تجربه و مهارت در نمایش سازی فیلمی ساخته به مشابه یک نمایش اما فقط در اینجا یک قاب وجود دارد و یک تدوین، اما شمایل کلی فیلم به یک نمایش شباهت دارد تک لوکیشن بودن فیلم و ایجاد روابط بین شخصیت ها، این عناصر تا مقداری قابل قبول است اما باید دید که فیلمساز از این پرداخت ها چه هدفی دارد؟ سه خواهر یک مادر که فراموشی دارد و یک پرستار، قرار است فیلم با این چند شخصیت جلو برود اما موضوع اصلی فیلم درباره پدر خانواده است که در فیلم حضور ندارد، ما فقط درباره این پدر می شنویم که پدر ظالم بوده که ظالم بودن پدر باعث شده این سه خواهر زندگی معمولی نداشته باشند حتی آزار و اذیت های پدر باعث شده که فرزند پریسا به بیماری اوتیسم مبتلا شود که سرمنشا آن به استرس های فراوان پریسا برمی گردد، پروانه و پریا و پریسا حتی زندگی رو به روالی ندارند و نتوانستند یک زندگی مستقل و رابطه ای محکم را ادامه دهند، و آنها تربیت اشتباه و عملکرد خشمناک پدر را مسبب نافرجامی خود در زندگی می دادنند و حالا هر کدام به نوعی وارد داستان می شوند و درباره پدر حرف می زنند ، پدر غایب است و اگر قرار است پدر به واسطه دیالوگ تبدیل یه یک شخصیت بشود باید بیشتر با آن آشنا شویم و احساس همذات پنداری میان مخاطب با سه خواهر باید رخ دهد اما گوران برای اینکه شغل پدر را باز نکند ترجیح داده که تعریف ها در سطح بماند به طور مثال ارتباط پریا با یک مردمتاهل دلیل مهمی برای شناخت پدر و نحوه ی تربیتش نیست چرا که این رویه امکان دارد برای هرکسی پیش بیاید، در یک سکانس پریا در حال گریه کردن است که در اتاق تعداد زیادی زونکن و پرونده به صورت نامنظم چیده شده که باز این معلوم نمی کند شغل پدر چیست! بازپرس است یا مامور اطلاعات؟ آیا مامور اطلاعات اجازه انبار کردن این پرونده ها را در خانه دارد؟ هر از گاهی دوربین در تنهایی مادر را گیر می آورد و مادر به زبان ترکی دیالوگ هایی درباره شوهرش می گوید که منطق این دیالوگ ها به زبان ترکی مشخص نمی شود، اینکه مادر واقعا آلزایمر دارد یا خودش را به فراموشی زده است شما را ارجاع می دهم به سکانسی که مادر خودش را در دستشویی حبس کرده و زمانی که تلفن زنگ می خورد و خبر از مرگ پرویز می دهند مادر خودش مات زده بیرون می آید! این تعلیق وجود دارد که آیا مادر آلزایمر دارد یا نه، دختر کوچک خانواده اساسا کارکردی برای فیلم ندارد جز پیدا کردن مدارک خسرو! از طرفی دیگر فیلم بعد از بیست دقیقه از ریتم می افتد و گوران مسئله صیغه شدن ملیحیه را پیش می کشد که اساسا تاثیری در روند فیلم ندارد و جالب است که وقتی پریسا موضوع صیغه شدن ملیحه و پدر را می فهمد به پریا و پروانه نمی گوید که باز هم منطق این نگفتن مشخص نمی شود، در یک سکانس پریسا به ملیحه می گوید که پسرش به بیماری اوتیسم مبتلاست حضور این بچه در چند سکانس جلوتر چه معنایی دارد؟ زمانی که آقای ابراهیمی هم با یک سری آدم برای جمع آوری پرونده ها می آید بازهم شغل پدر معلوم نمی شود و مخاطب دچار حدس و گمان می شود و زمانی که پرونده خسرو پیدا می شود تا حدودی کار پدر رو می شود اما نه واضح و شفاف، فیلمساز برای اینکه فیلمش دوباره دچار افت ریتم نشود در سکانس های پایانی مرگ خسرو را پیش می کشد که باید بگویم غافلگیرکننده است اما توضیحش کافی نیست. سکانس آخر ورود دخترِ ملیحه و بارش باران تمثیل است که با موضوع فیلم مطابقتی ندارد، ترک کردن اهالی خانه می توانست بهترین پایان برای فیلم باشد.

سرکوب برای یک فیلمساز اولی تجربه قابل قبولی محسوب می شود اما گوران اگر در فیلمنامه و روند روایی آن تمرکز بیشتری انجام می داد و از ایجاد حفره های فیلمنامه جلوگیری می کرد و اگر می توانست به شکلی ملموس به شغل پدر بپردازد شکل اثر راضی کننده تر بود اما محتوای سرکوب تحت تاثیر ذوق زدگی هایی قرار گرفته که باعث نافرجامی اصل ماجرا و سرکوبی کلیت فیلم شده است، ریتم داستان اگر چه کُند است اما تدوین بهرام دهقانی کمک بزرگی به آن کرده اما دو ضعف جدی در ساختار دیده می شود یک: دوربین سرکشی که التهاب بیش از حدی دارد و چرخش ها و حرکات اضافی اش منطق قابل قبولی ندارد دوم: موسیقی متن که در بیشتر نماها شروع به نواختن می کند که کارکردی ندارد. از نکات مهم فیلم می شود به بازی های بازیگران اشاره کرد که رضاگوران به دلیل سابقه تئاتری اش توانسته به درستی بازی بگیرد.