جستجو در سایت

1398/02/21 00:00

روایت نفس گیر آبیار از یک داستان واقعی

روایت نفس گیر آبیار از یک داستان واقعی

ترجمه اختصاصی سلام سینما

در این فیلم که ترکیبی از یک درام سیاسی ، رخدادهای تاریخی و یک داستان عاشقانه اما دلهره آور است ، نرگس آبیار با روایتی نفس گیر جایگاه خود را به عنوان یک استعداد نوظهور در سینمای ایران تثبیت می کند. بعد از دو فیلم قبلی او که درباره ی ارزش انسان در جنگ ایران و عراق بود (شیار 143 و نفس) ، او به دنبال یک داستان واقعی بسیار دلهره آور با محوریت القاعده رفته است. این فیلم موفق شد تا جایزه بهترین فیلم ، بهترین کارگردانی و سه جایزه بازیگری را در جشنواره فیلم فجر در ماه فوریه از آن خود کند و احتمالا هرجای دیگری که به نمایش درآید ، جایزه های بیشتری می برد. 

این فیلم را نمی توان یک فیلم کامل دانست ، زیرا این فیلم موفق نمی شود تا داستان را از نگاه تمام کاراکترهای اصلی اش تعریف کند و همین باعث می شود تا تغییرات ناگهانی آنها را درک نکنیم. و مدت زمان فیلم که بیشتر از دو ساعت است ، برای اینکه بتوان حق مطلب را درباره ی القاعده ادا کرد ، بسیار کم است. اما چیزی که این کمبود عمق را در فیلم جبران کرده ، شور کارگردانی در فیلمسازی است. از دیگر جذابیت های فیلم می توان به بازیگران نقش های اصلی آن اشاره کرد. به خصوص «الناز شاکردوست» که نقش زنی جوان و خنده رو ایفا می کند و تا آنجا که خودش را وسط یک کابوس می یابد ، از خواب بیدار نمی شود.

در سکانس افتتاحیه فیلم «عبدالحمید»(هوتن شکیبا) را می بینیم که جلوی مغازه اش دختر زیبایی را می بیند که مردی مزاحم او شده و با آن مرد درگیر می شود. خیلی زود خود عبدالحمید از همان دختر خواستگاری می کند. نام این دختر جوان «فائزه»(الناز شاکردوست) است که زندگی امنی در کنار مادر و برادرش دارد. پس از اسرار فراوان بالاخره روز عروسی آنها فرا می رسد اما حضور یک مهمان ناخوانده شرایط را کمی ناخوشایند می کند. لحن تهدیدآمیزی که در نیمه ی اول فیلم مشاهده می کنیم ، نتیجه کار برجسته ی «حمید نجفی راد» به عنوان تدوینگر است. این مسئله باعث می شود که مخاطب خیال کند که داستان با همین لحن تا پایان پیش می رود اما این اتفاق نمیافتد. 

زوج جوان ماه عسلی جادویی را در منطقه بلوچستان که هم مرز با کشور پاکستان است ، پشت سر می گذارند و با تعدادی از بستگان صحرانشین عبدالحمید نیز ملاقات می کنند.  این زوج غرق در عشق و شادی هستند و انگار لذت آنها از زندگی جدیدشان هرگز پایانی نخواهد داشت. اما وقتی که آنها برای اقامت به خانه ی مادر عجیب و غریب داماد یعنی «غمناز»(با نقش آفرینی درخشان فرشته صدرعرفایی) ، فائزه کمی احساس خطر می کند. در همین زمان پلیس به درون خانه می ریزد و در حالی که یک از برادران عبدالحمید را دستگیر کرده ، مقدار زیادی اسلحه و پول در حیاط آن خانه کشف می کند. 

این اتفاق باعث می شود که فائزه به بستگان همسرش شک کند که مبادا آنان درگیر کارهای غیرقانونی هستند. این شک فائزه تا جایی ادامه می یابد که او از عبدالحمید می خواهد تا او و نوزادشان را به اروپا ببرد. عبدالحمید نیز موافقت می کند اما به او می گوید که برای دریافت ویزا باید به پاکستان بروند تا بتوانند از کمک برادرش استفاده کنند. عبدالحمید نیز زودتر به پاکستان می رود.

مادر جوان و فرزندش به همراه برادرش به پاکستان سفر می کند و پس از گذشتن از جاده های کثیف با خودرو های مسلح ، به خانه ای در حوالی شهر «کوئتا» می رسند و با عبدالحمیدی روبرو می شوند که ریشش را بلند کرده و مادرش که بیش از قبل در زندگی آنها دخالت می کند. عبدالحمید به همسرش می گوید که کل این خانه ملک عبدالمالک برادرش است اما او هیچوقت در خانه حضور ندارد. 

در این قسمت فضای فیلم کمی به سمت خیال پردازی پیش می رود. فائزه چشمانش را به روی حقیقت می بندد تا از زندگی کودکانه ، بی مبالات و ثروتمندانه اش لذت ببرد در حالی که اتفاقات بسیار بدی پیرامون او در حال رخ دادن است. وقتی که فضا کمی برای او تیره و تاریک می شود ، پرسش هایی را از خود می پرسد که برای مخاطبان نیز مطرح است: عبدالحمید وقتی بیرون از خانه است ، مشغول چه کاری است ؟ آیا او یک سرباز است؟ یک زورگیر است؟ یک تروریست است؟

او بالاخره تا حدود زیادی به حقیقت پی می برد و روزی در خانه ی قصرگونه اش از خواب بیدار می شود اما می بیند که درها قفل است ، بچه اش نیست و نگهبانان مسلحی نیز بیرون از خانه هستند. برادر بی عرضه ی فائزه نیز هنگامی که می خواهد به سفارت ایران بگریزد ، توسط افرادی ربوده می شود و سرنوشت او با خشونت بی رحمانه ای گره می خورد. تروریست ها به مادر بی خبر فائزه زنگ می زنند و از او می خواهند تا پسرش را در شبکه العربیه ببیند. این ها همه یک قصه ی واقعی است. برادر جهادی عبدالحمید از او می خواهد تا همسر کافرش را پس از به دنیا آوردن دوقلوهایش به قتل برساند و بچه هایش را بزرگ کند زیرا آن بچه ها بعدها به عنوان شهید استفاده می شوند. 

از آنجا که داستان واقعی فیلم بیش از اندازه درگیر خشونت و خون ریزی می شود و این حجم از خشونت را نمی توان برای یک فیلم داستانی استفاده کرد که این یکی از مشکلات لاینحل این فیلم است ، آبیار تصمیم می گیرد تا برای باورپذیر کردن این رویدادها به کمپ القاعده در نزدیکی مرز افغانستان برود و صحبت های واعظ وحشت آور آنها یعنی عبدالمالک را به تصویر بکشد. در سکانسی می بینیم که افراد او به سردستگی عبدالحمید در صحرا با نیروهای دولتی درگیر می شوند. اگر چه این درگیری های صحرایی مانند فیلم «مد مکس» از آب درنیامده اما به مخاطب کمک می کند تا کم کم از فائزه دور شود و به ذهن عبدالحمید نزدیک شود. 

اما حسرت اصلی درباره ی فیلم جایی است که آبیار و نویسنده ی فیلم یعنی «مرتضی اصفهانی» تلاش می کنند تا دو پایان برای فیلم رقم بزنند در حالی که تنها یک پایان برای این فیلم وجود دارد. در سکانسی یکی از کاراکترهای فیلم که کمتر او را دیدیم (بانیپال شومون) ، تلاش می کند تا شاکردوست را از تله ای که در آن گیر افتاده نجات دهد اما شاکردوست حاضر نمی شود تا بدون فرزندانش آنجا را ترک کند.  با اینکه سکانس پایانی فیلم بسیار تیره و تاریک است اما صحنه پردازی بسیار زیبا و رنگارنگ است. دیالوگ های این فیلم نیز به زبان فارسی و بلوچی است.

منبع : هالیوود ریپورتر

مترجم : وحید فیض خواه