جستجو در سایت

1400/04/13 00:00

حساب‌شده در موقعیت‌نگاری، بی‌تأمل در فرجام‌نگاری!

حساب‌شده در موقعیت‌نگاری، بی‌تأمل در فرجام‌نگاری!

جدیدترین اثر خالق «تاوان»، بسیار سریع و بی‌مقدمه و بدون اضافه‌گویی موقعیت داستانی‌اش را آغاز می‌کند؛ به گونه‌ای که تقریباً در همان پانزده دقیقه‌ی نخست معلوم می‌شود که هم شخصیت اصلی کیست و هم فیلم درباره‌ی چیست. در این زمینه، تدوین دینامیک اساسی‌ترین نقش را در تند کردن ضرباهنگ روایت بازی می‌کند و رنگ‌بندی تند و تیره، افکت و موسیقی مخوف و صدای پس‌زمینه‌ای مربوط به محیط و دوربین سوبژکتیو، در فضاسازی حس وحشت درونی شخصیت نقش ایفا می‌کنند؛ حس وحشتی که برای اصالت وقوع یافتن داخل درام، از طریق همسان‌سازی زاویه‌ی دید مخاطب با شخصیت، با مخاطب به اشتراک گذاشته می‌شود و اصطلاحاً ابژکتیو و عینی می‌شود.

فیلم جو رایت در ادامه، جهت شخصیت‌پردازی و پردازش بیماری شخصیت اصلی‌اش («آنا») و اساساً پیشبرد موقعیت داستانی‌اش، بازی درهم‌آمیختن ذهنیت با عینیت و تصویر با تصور را به راه می‌اندازد؛ به گونه‌ای که هم ما به عنوان مخاطب و هم «آنا» به عنوان شخصیت اصلی، در برخی موارد تردید و گم می‌کنیم که کدام مشاهدات و موقعیت‌ها واقعی و عینی و کدام مشاهدات و موقعیت‌ها ذهنی و توهم هستند؛ و همین پاندول شدن میان انتزاع و واقعیت است که بخشی از جذابیت، مرموز بودن، مخوف بودن و پیش‌برندگیِ موقعیت داستانی فیلم را می‌سازد. در این مسیر، بخش‌های آشنایی از معمایابی، کشف جنایت، کابوس و حس وحشت و تعقیب و گریزهای واقع در فیلم‌های «پنجره عقبی» هیچکاک، «مکالمه» کاپولا و «تا تاریکی صبر کن» ترنس یانگ، کولاژگونه با هم درآمیخته می‌شوند؛ گویی فرمال فیلم در این است که به میزان دلخواه فیلمساز، هر نما، میزانسن، موقعیت و فصل مورد علاقه از هر فیلمی که فیلمساز دوستشان داشته یا می‌خواسته به آن‌ها ادای دین کند برداشته شده و در این فیلم، کنار هم گردآوری و چیده شده؛ کولاژسازی که شاید جو رایت نتوانسته باشد مؤلف آن واقع شود اما توانسته میان قطعات متفاوت آن تناسب ساختاری برقرار کند و در راستای اقتضای موقعیت داستانی‌اش، به آن‌ها موضوعیت و اصالت دهد.

از جذابیت، مرموز بودن و مخوف بودن موقعیت داستانی فیلم جدید جو رایت سخن گفتیم؛ مسأله‌ای که مرهون نوع گره‌افکنی فیلم، نوع صورت‌بندی موقعیت داستانی و جنس شکل‌دهی قهرمان و ضدقهرمان نیز هست و در این زمینه، «مک‌گافین» و ردگم‌کنی، نقش اصلی را بازی می‌کنند؛ «مک‌گافین» هم در حیطه‌ی موقعیت داستانی و هم در حیطه‌ی صورت‌بندی ضدقهرمان و بدمن؛ وقتی مخاطب انتظار دارد درام حول همان تریلر روان‌شناسانه‌ی شخصی که از ابتدا بنا نهاده شده بود پیش برود اما موقعیت داستانی فیلم، تدریجاً به سمت گونه‌ی معمایی-جنایی شیفت پیدا می‌کند و مسأله‌ی بیماری «آنا» به حاشیه می‌رود؛ همچنانکه در ساحت ضدقهرمان نیز مخاطب انتظار دارد «آلیستور راسل» را در یک سیر روایی، به عنوان ضدقهرمان بشناسد اما در ادامه، «آلیستور» یک بدمن به حاشیه رفته می‌شود و قرار است «ایتان» بدون هیچ رد داستانی، در یک غافلگیری داستانی، به عنوان ضدقهرمان به مخاطب معرفی شود؛ مسأله‌ای که فیلم جو رایت از آن ضربه خورده است.

 در واقع، «زنی پشت پنجره» جو رایت، از عدم تناسب گره‌گشایی با گره‌افکنی‌اش ضربه خورده است؛ وقتی گره‌گشایی فیلم به قوت گره‌افکنی‌اش نیست. یعنی سوای نوع غلط ایجاد غافلگیری داستانی که در یک «جامپ‌کات» روایی ضدقهرمان‌سازی می‌کند، اصلاً نوع خطابه‌ایِ گره‌گشایی از ماجرای قتل و پمپاژ پیاپی اطلاعات راهگشا به صورت رگباری و بدون خلاقیت در یک‌سوم پایانیِ فیلم است که در قیاس با آن نوع گره‌افکنی پلکانی و تو در تو، قوام داستانی فیلم را زیرسئوال می‌برد و توی ذوق مخاطب می‌زند؛ آن هم در فیلمی که قادر است تم احیای شخصیت را در یک سیر دارای منطق روایی و دراماتیک و با یک پایان‌بندی متوازن و متناسب با داده‌های درام به ثمر برساند، قادر است از کلیشه‌های نمایشیِ ژانر وحشت به انضمام دوربین سوبژکتیو، در جهت پاندول کردن فضای فیلم میان انتزاع و واقعیت استفاده کند، قادر است از پلات موقعیت به شخصیت و پیشینه‌اش برسد، قادر است موقعیت خاص بیماری شخصیت‌اش را پلاریزه کند و با هر نوع مخاطبی به اشتراک بگذارد، اما در فرجام‌نگاری وجه معمایی داستان جنایی‌اش (مشخصاً رونمایی از قاتل)، کم‌حوصلگی می‌کند و این همان نقصان عمده‌ای است که مزه‌ی تماشای دوباره‌ی فیلم را از مخاطب می‌گیرد و جایگاه جدیدترین اثر جو رایت را چندان فراتر از محصولی یکبار مصرف نمی‌برد.