جستجو در سایت

1397/10/08 00:00

فیلم خوبِ بد

فیلم خوبِ بد

«مغزهای کوچک زنگ زده» فیلمی متفاوت است. فیلمی که خیلی‌ها معتقدند شبیه به هیچ فیلم ایرانی دیگری نیست. دریافت چهار سیمرغ بلورین و نامزدی چندین سیمرغ از جشنواره فیلم فجر و فروش شگفت انگیز آن که در این زمان اندکِ اکران برای فیملهای غیرکمدی و غیردولتی چندان معمول نیست نشان می‌دهد این فیلم نمی‌تواند فیلم خوبی نباشد. هومن سیدی کارگردان جوانی است که در ساختن فیلمهای متفاوت، در حال صاحبِ سبک شدن است. در فیلم او بسیاری از زیرساختهای فیلمسازی به درستی پیاده سازی شده است. فیلمنامه از کشش کافی برخوردار است. علی رغم روایت خطی فیلم، تعلیق مناسب در داستان پردازی آن مشهود است. موسیقی جایگاه مناسب خود را در فیلم یافته است. صداگذاری، شایسته دریافت سیمرغ شده است. بازیگران، چه حرفه‌ای و چه آماتور به خوبی به بازی گرفته شده‌اند و در اجرای نقشِ سپرده شده کم نگذاشته‌اند. تدوین فیلم نیز از برشهای استاندارد سود برده است. اینها و شماری دیگر از تمجیداتی که بسیاری از منتقدین و تماشاگران این فیلم در مورد آن گفته‌اند کافی است تا بتوان «مغزهای کوچک زنگ زده» را فیلمی خوب نامید. فیلمی که ارزش دیدن دارد. 

پرسشی که پس از دیدن فیلم، آزار دهنده می‌شود این است که هدف فیلمساز از ساختن آن چیست؟ فیلم سیدی فیلمی سیاسی هست و نیست، فیلمی فلسفی هست و نیست، فیلمی اجتماعی هست و نیست، فیلمی مذهبی هست و نیست و در آخر اینکه فیلمی خوب هست و نیست. فیلمنامه، با گریز به تمامی این مسائل و نپرداختن به آنها، بیننده را در دریافت مفاهیم احتمالی آن ناکام می‌گذارد. حتی اگر فیلمساز عامدانه این نپرداختن پیرنگ داستان را به نیت ساختن فیلمی صرفاً سرگرم کننده انجام داده باشد به شدت ناموفق است، چراکه فیلمی تا این حد سیاه هرگز نمی‌تواند موجب سرگرمی مردمی باشد که برای گذراندن اوقاتی خوش به سینما می‌آیند.

شالوده‌ی فیلم، آنگونه که فیلمساز می‌خواهد فیلم خود را بر آن بنا کند، از آموزه‌های ابتدایی دین مسیحیت است، گوسفندان و چوپان. این وامگیریِ گل درشت، ذهن بیننده را به سوی بیان موضوع جدیدی در سینمای ایران سوق می‌دهد که در ادامه مشخص می‌شود جز برای اضافه کردن چند مونولوگ خوش لحن و خوش آب و رنگ به ابتدا و انتهای فیلم هیچ کاربرد سیاسی، مذهبی یا اجتماعی نداشته و فیلمساز از مطرح کردن آن هیچ هدفی ندارد. اگر فرض کنیم که فیلم قصد دارد تشبیه انسانها به گوسفندان و نیاز آنان به چوپان برای رسیدن به رستگاری را بدین شیوه به کل جامعه تعمیم دهد نیز در بیراهه‌ای میان فلسفه و سفسطه معلق خواهیم شد. چراکه اگر این تشبیه را گزاره‌ی درستی در نظر بگیریم باتوجه به اینکه این موضوع، بیش از دو هزار سال پیش مطرح شده است، بازگویی کنونی آن بسیار خالی از لطف بوده و بیان آن جز تکرار مکررات، هیچ نکته مثبتی ندارد و اگر آنرا نادرست بدانیم همانگونه که در دین خاتم محلی از اعراب ندارد بازهم جایی برای تعمیم و تسری آن به کل جامعه، لااقل در هزاره سوم وجود ندارد.

با این تفاصیل چنین می‌توان نتیجه گرفت که فیلمساز قصد دارد دایره‌ی اتفاقات فیلم را تنها به یک محله در پایین شهر تهران محدود کند و برنامه‌ای برای ساختن فیلمی اجتماعی ندارد. این نتیجه گیری هم اما در ادامه فیلم ابتر می‌ماند؛ آنجا که شخصیت شاهین با همراهی دوستش به پاتوق بچه‌های بالای شهر می‌رود. فیلم، مردم را دو دسته می‌بیند، جنوب شهری‌هایی غیرتمدار، خشن و خلافکار و شمال شهری‌های بی‌غیرت و ملایم. آوردن این دو در یک کادر با متهم کردن هر دو قشر به زنگ زدگی مغزها، بار دیگر این مفهوم را به ذهن القاء می‌کند که فیلم در صدد تعمیم موضوع به جامعه است. از طرفی دیگر در همین نما، با ادای انتقادی که شاهین از بی‌بند و باری بالاشهری‌ها می‌کند، گویی نویسنده بیش از آنکه قصد تفیهم مفهومی خاص داشته باشد می‌خواهد به این شیوه از فیلمهای آپارتمانی بالاشهری سراسر خیانت این روزهای سینمای ایران انتقاد کند، که در این صورت نیز جایگاه مناسبی در این فیلم ندارد.

این فیلم حتی در بیان موضوع مبتلابه جامعه ایرانی ناکام است. موضوع اصلی فیلم که پیش درآمد جنایت اصلی فیلمنامه هم می‌شود، غیرت افراط گرایانه است که گرچه نه به آن غلظت اما در جامعه ایرانی نه تنها وجود دارد بلکه مورد پسند نیز هست. همان موضوعی که موجب استقبال عمومی از فیلم لاتاری شده و در صحنه انتقام ناشی از غیرت شخصیت فیلم با بازی هادی حجازی فر، تماشاچیان غیرتپسند و ناموس پرست ایرانی را همچون فیلمهای دهه چهل و پنجاه به صوت و جیغ وامی‌دارد. از چنین تماشاگرانی نمی‌توان انتظار داشت که علت «رفتار غیرتمندانه» را -که خود با بی‌منطقی همراه است- از «زنگ زدگی مغزها» استنباط کنند.

آنچه باعث می‌شود نتوان از «مغزهای کوچک زنگ زده» به عنوان یک فیلم خوبِ خوب، تمام قد دفاع کرد این است که این فیلم، فیلم دلچسب و ماندگاری نیست. از خصایص بارز فیلمهای ماندگار سینما، کشاندن مخاطب به سالن سینما برای دیدن بیش از یک بار آن است که در مورد این فیلم به ندرت اتفاق خواهد افتاد. کاراکترهای سیاه، داستان سیاه، خشونت بی‌پرده و فریادهای بی‌پایان بکار برده شده در فیلم، بیننده را در پایان، عصبی و خسته می‌کند. اعظم دیالوگهای فیلم به صورت فریاد بین شخصیتها در رفت و آمد است و فیلم یک فراز ِ بدون فرود است. نویسنده هیچ مجال آرامشی به مخاطب نمی‌دهد تا بتواند در فرود کشمکش‌های داستان به آنچه اتفاق افتاده و گفتگوهایی که رد و بدل شده بیاندیشد و فیلم را به درستی دریافت کند. به نظر می‌رسد فیلمساز با پرتاب کردن تماشاگر به درون مازی شلوغ و درهم و برهم قصد دارد تا فیلم را تنها در سطح، به خورد مخاطب بدهد و او را در اندیشیدن به عمق و کنه مسائلی که مطرح می‌کند عقیم بگذارد. بروز یک عشق جنوب شهری فردین وار، ظهور رفاقتی پایین شهری، رابطه‌ای برادرانه، پدرانه و یا مادرانه آنگونه که خصلت قشر کف جامعه است می‌توانست اندکی از سیاهی مطلق فیلم بکاهد و لااقل کمی آنرا خاکستری کند اما فیلمساز اصرار عجیبی بر تداوم این سیاهی دارد.

از میان شخصیتهای فیلمنامه، تنها پدر خانواده است که سیاه مطلق نیست، اما او خاکستری هم نیست، دو رنگ است. او دخترش را از کشته شدن توسط برادرانش نجات نمی‌دهد اما از ترس دوباره کشته شدنش او را مخفی می‌کند. 

بازی بازیگران در خدمت فیلمنامه است و نمی‌توان از بازی خوب فرهاد اصلانی و نوید فرج پور گذشت. بازی نوید محمد زاده هم البته مثل همیشه خوب و مثل همیشه تکراری است. کارگردان سعی دارد با تغییر در گریم فک محمدزاده شخصیت او را متفاوت از نقشهای قبلی‌اش کند اما در این امر ناموفق است. حرکات دست و خصوصاً انگشت اشاره و لحن کاراکتر عصبی و خمارگونه‌ی همیشگی‌اش در این نقش نیز تکرار شده است. گریم فک او تنها بیان دیالوگهای شخصیت را برای محمدزاده و مفهوم بودن کلمات را برای مخاطب دشوار کرده و این از کیفیت کار کاسته است. دستهای آویزان شاهین در حین راه رفتن مبین هیچ تیپ خاصی نیست. ظاهراً فیلمساز قصد دارد با این بازی بدنی از او تیپی عقب افتاده ذهنی بسازد، چیزی که نه بر این نوع حرکت بدنی می‌نشیند و نه در شخصیت شاهین می‌توان دید چرا که او تنها کسی از میان اطرافیانش است که فکر می‌کند. او با چینش شواهد و قرائن، همچون کاراگاهی خبره، برادرش را متقاعد می‌کند که ماجرا با شکستن موبایلی که حاوی فیلم خواهرش است خاتمه نمی‌یاید؛ چیزی که شکور از درک آن عاجز است. او آنقدر باهوش است که از لحن گفتن عبارت «هفته بعد» شک می‌کند کسی که در فیلمِ لو رفته‌ی خواهرش حرف می‌زند همان دوستش باشد. 

فیلم اصرار دارد نشان دهد شاهین ذاتاً آدم درستی است و با بقیه برادرانش در آدمکشی و جنایت متفاوت است تا به این وسیله به زعم خودش تحول شخصیتی پایان فیلم شاهین را توجیه کند، درحالی که در صحنه‌ای که برادر کوچکتر وقتی پس از بریدن موی خواهر خود قائله را حل و فصل شده می‌داند با بدذاتی شاهین که مدام او را بدلیل نکشتن کسی که فیلم خواهرشان را در موبایلش نگه داشته سرزنش می‌کند به کشتن و جنایت ترغیب می‌شود. ترس شاهین از خون هیچ به واقعیت نزدیک نیست. کسی که تربیت یافته اینهمه پلیدی و جنایت است و با خونریزی بزرگ شده است چطور می‌تواند اینقدر ترسو باشد. آشکار شدن دیرهنگام تفاوت ژنتیکی و خونی شاهین با برادران خلافکارش هرگز نمی‌تواند بر نحوه‌ی تربیت بیست و چند ساله غیرمتفاوتشان غالب شود.

از دیگر مواردی که فیلم را نچسب می‌کند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد. پسر عاشق پیشه‌ای که حاضر نیست برای عشقش بجنگد، چنین عشقی با منش لات مسلک جغرافیای فیلم نامأنوس است؛ مادری که خودش را به خواب می‌زند تا کشته شدن دخترش را نبید که با واقعیت مادران جامعه ایرانی به هیچ وجه سازگار نیست. انتخاب یکسان حرف اول اسامی افراد خانواده برای آن خط‌ی خاص که حتی لحن صدازدن «مامان» را به جای «مادر» تمسخر می‌کند بسیار غیرواقع است و انتخاب مناسبی برای توجیه کردن بی‌مسئولیتی پدر خانواده نیست. آنچه در پایان فیلم به رستگاری شاهین تعبیر می‌شود و فیلمساز روی آن از ابتدای فیلم مانور می‌دهد بیشتر به یک انتقام جویی شخصی ناشی از استیصال شخصیت داستان شبیه است تا تحول شخصیت او از سیاه به سفید. صحنه‌ی ناپدید شدن جسد دختر که می‌توانست نقطه غافلگیری داستان باشد آنقدر تکراری است که قبل از به نمایش در آمدن، پیش بینی آن را توسط بسیاری از تماشاچیان می‌توان شنید.

در نهایت اگر چنین برداشت کنیم که فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده»، فیلم ایرانیزه شده‌ی «پدرخوانده» و یا «شهرخدا» است و کارگردان هیچ هدف معنی گرایانه‌ای در ساخت آن نداشته است، این فیلم فیلم خوبی است. با این تفاسیر و بدلیل خوش ساخت بودن اگر آن را فیلمی خاص بدانیم، جای شگفتی است که دلیل استقبال عموم از یک فیلم خاص چیست؟ گرچه این امر بدلیل رونق سینما خصوصاً سینمای غیرطنزسطحی مایه‌ی مسرت است اما به جاست صاحبنظران حوزه‌ی روانشناسی و جامعه شناسی دلیل استقبال عموم را از فیلمی کاملاً سیاه، پر زد و خرد، خشن و روان پریشانه مورد بررسی و کاوش قرار دهند.