کلوزآپ خانوادگی

محسن شهمیرزادی: در تئوریهای جامعهشناسی مفهومی وجود دارد به نام «مناسک گذار»؛ مناسکی که بعد از مرگ یا تولد عضوی از خانواده برگزار میشود تا بعد از آن ساختار خانواده با وضعیت جدید سازگار شود و خود را به نسبت آن بازسازی کند. آیینهای مربوط به ختم، عروسی، زایمان و... از همین قبیل هستند. در فیلم «قصر شیرین» مرگ مادر خانواده باعث میشود پدری که سالها بدون طلاق، زن و بچهاش را رها کرده، بازگردد تا کاری را به سرانجام برساند. کاراکتر پدری بدعنق، نامهربان، ستیزهجو و پولپرست که ضدقهرمان ابتدای قصه است. او حتی نمیداند آدرس خانه زن و بچهاش کجاست و تنها دلیل بازگشتش فروش ماشین همسر و سایر متعلقات اوست اما داستان طور دیگری رقم میخورد و او مجبور میشود بچههایش را هم با خود ببرد. از اینجاست که «مناسکگذار» شروع میشود. جادهای طولانی در دل دشتهای یاسوج که ادامه فیلم در آن رقم میخورد و تعلیق اصلی فیلمنامه اینجاست: «پدر با بچههایش چه میکند». میرکریمی در این فیلم «بودجه پایین» یا همان «لو باجت»، تنها از یک بازیگر چهره بهره برده و بقیه همگی شخصیت ناشناختهای هستند که بازی گرفتن از آنها در محیط تنگ خودرو بدون هیچگونه اکت بدنی خود جسارت و توانایی بالایی میطلبد. دختر خردسال خوشزبان در کنار برادر خیلی باهوش(!) خود در حد و اندازههای غیرقابل انتظار با محدودیتهای بازی در ماشین میدرخشند. اکثر نماها به همین دلیل محدودیت خودرو کلوزآپ بسته شدهاند و نماهای دشت و برخی خردهپیرنگهای هیجانی نیز در کنار حقههای فیلمنامهنویسی، فیلم را از افتادن در ورطه رکود و رخوت نجات میدهد. این فیلم با تمام محاسنش اما نمیتواند قدمی رو به جلو برای سینمای میرکریمی باشد؛ فرزند پسر قصه بیش از حد معمول باهوش و عاقل است و به نظر میرسد بیشتر از کنش یک کودک 8-7 ساله شاهد حقههای فیلمنامهنویس برای غافلگیر کردن مخاطب و پیش بردن خردهپیرنگهای قصه است. از سوی دیگر قصر شیرین شدیدا مینیمال طرح شده است؛ ما از کاراکترها اطلاعاتی محدود داریم که اگرچه قصه با آنها پیش میرود اما کنجکاوی مخاطب برای شناختن کاراکترها و شاید همزادپنداری با آنها باعث میشود مخاطب ارضا نشود. از همین جهت است که به راحتی میتوان گفت قصر شیرین بیشتر از اینکه بخواهد مخاطب را با خود همراه سازد و روی او تاثیرگذار باشد، به اندازه یک بیلبورد یا منبر یکطرفه کاربرد دارد.
«قصر شیرین» سینماست، همان سینمای روان، معناگرا و انسانی میرکریمی که بیمار نیست و خردهشیشه در آن نمیبینی. پایان دلانگیزی هم دارد. تا جایی که دقیقا در نقطهای که باید، فیلم تمام میشود. به همین خاطر هم مخاطب بعد از مدتها میفهمد فیلمی هم وجود دارد که در پایانبندی به شعور او توهین نکند اما برای بسیاری هم این پایانبندی بیمعنا بود. برای اینکه برای شما هم بیمعنا نباشد زمان مشاهده فیلم این دیالوگ را به خاطر بسپارید: «روابط عمومی یعنی اونی که هم با حیوونا مهربونه، هم با آدما...».