رفقای ماندگار در فیلم های ایرانی | هم قدم...شانه به شانه
اختصاصی سلام سینما - رفاقت همیشه در فیلمها بهعنوان یک داستان اصلی و یا خرده پیرنگ موردتوجه بوده. در جامعه مردسالارانه ایرانی، بهتبع سالها روحیه پدرسالار و نگاه غالب مردانه، رفاقتهای مردانه جای ویژهای در سینمای ایران باز کردهاند. خصوصاً در سنت سینمای فارسی، با فیلمفارسیهای بسیاری مواجه میشویم که رفاقت مردان در آن نقشی پررنگ بازی میکند. قطعاً اولین نمونههای این چنینی که به ذهنمان خطور میکند «قیصر» و «گوزنها»ی مسعود کیمیایی یا «کندو» فریدون گله است.
این رفاقتهای مردانه در سینمای بعد از انقلاب هم به قوت خود باقی میمانند و در ترکیب با سیاستگذاریهای جدید و پیامد جنگ تحمیلی، در دهههای شصت و هفتاد ماهیتی عارفانه و مرشد گونه هم پیدا میکند. مثلاً علی رفیق هامون در «هامون» مهرجویی را به یاد بیاورید یا سلطان با اجرای ویژهٔ فریبرز عربنیا در «سلطان» را.
دختران سرکش سینمای ایران | دختران فردا
در دهههای اخیر، بعد از گشایش فرهنگی که محصول زمامداری دولت اصلاحات بود و متناسب با جهان جدیدی که در آن آدمها دورتر و دورتر میشوند، تصویر رفاقت در فیلمهای ایرانی هم تغییر کرد... حالا بوی خیانتها به مشام میرسید... بوی رفاقتهایی که پای زنان به آنها باز شده بود... نهتنها رفاقتهای زن و مرد در دل درامهایی گروهی مانند «درباره الی»، «سعادتآباد» و یا «جهان با من برقص» روی پرده پدیدار شد که بسیاری از عاشقانهها هم رنگ و بویی از رفاقتهای جانانه گرفت. عشاقی خلق شدند که قبل از اینکه عاشق هم باشند، رفیقهای عمر یکدیگر بودند و در حق هم رفاقتها کردند... زوج هومن سیدی و نگار جواهریان در «طلا» یا باران کوثری و نوید محمدزاده در «عصبانی نیستم» از جمله نمونههایش.
اتفاق جدیدتری که در پرداخت رفاقت در سینمای ایران در دههٔ گذشته به شکل خاص شاهدش هستیم، بازنمایی نامحسوس همجنسگرایی در دل عالم رفاقت است. در سینمای دههٔ نود چند رفیقی هستند که اگر دقیق شوید میبینید قرار است به شکلی تمثیلی نقش یک زوج همجنسگرا را به ذهن متبادر کنند. از جمله بارزترین نمونههای چنین رفاقتهای نمادگرایانهای را میتوان در «عرق سرد»، «آرایش غلیظ» و «مادر قلب اتمی» بازیافت.
در دورانی که رفاقتها هم شبیه به هر چیز جدی دیگری دود شده و به هوا رفته، آن تعریف جدی جای خودش را به وقتگذرانیهای گاهوبیگاه و تنهاییهای مدام آدمی داده، مرور رفاقتهای ماندگار سینمای بعد از انقلاب ایران خالیازلطف نیست.
خانه دوست کجاست؟
معلوم است که اولین فیلم این لیست باید اثری از کیارستمی باشد که از نامش داد میزند چطور در پیوند با مفهوم رفاقت ساخته شده. فیلمی که البته در نمایش تصویر رفاقت، راهی متفاوت از آثار مرسوم سینمایی در پیش میگیرد و آن را در ذهنیت و رفتارهای کودکانه شخصیت اصلی فیلم بازنمایی میکند؛ پسری که باید سختی زیادی متحمل شود و راهی دراز را طی کند تا کتاب رفیقش را به او برساند.
عباس کیارستمی فقید با همان اسلوب مینیمالیستی فیلمسازیاش، تصویری از رفاقت به دست میدهد که همان قدر که متأثر از کودکانگی شخصیت اول، صادقانه به نظر میرسد؛ اما عمیق و پرصلابت است.
نفس عمیق
«نفس عمیق» بهعنوان یکی از مهمترین فیلمهای کالت سینمای ایران، یکی از اپیک ترین تصاویر از رفاقت را به دست میدهد. رفاقتی که در سکوت میگذرد، رفاقتی که ثمره تجربه زیستهٔ مشترک دو جوانی است که در نهایت پوچی و شب بهسوی سرنوشت خویش رهسپارند. سرنوشتی که یکی را رستگار میکند و دیگری را در نابودی فرو میکشاند.
پرویز شهبازی به زیبایی موفق میشود با خلق یکسری لحظه و آن، بدون دیالوگ و پرحرفی یک تصویر شماتیک و عمیق از رفاقت کامران و منصور خلق کند. صحنهای را به یاد بیاورید که پشت موتور نشستهاند و منصور با پایش آینهبغل همهٔ ماشینهای پارک شده را داغان میکند... یا همهٔ لحظاتی را که منصور روادارانه، خودکشی تدریجی رفیقش را تاب میآورد...
دندان مار
این لیست میتوانست تعداد پرشماری از فیلمهای مسعود کیمیایی را در خود جا دهد. از فیلمهای موج نویی او که در مقدمه یادداشت از آنها نام بردیم تا آخرین فیلمهایش. او کارگردانی است که اصلاً اولین و مهمترین دغدغهاش رفاقتهای مردانه بوده و این را در همهٔ فیلمهایش باز مییابید... افتتاحیه ردپای گرگ را به یادآورید با آن نامهٔ توفنده که رفیقی قدیمی برای دوستش نوشته: «به تهران بیایید، غیرت شما را نیاز است.»
اما در میان فیلمهای بعد از انقلاب کیمیایی، «دندان مار» که جایزه خرس طلایی برلین را برای او به ارمغان آورد چیز دیگری است. فیلمی که داستان همراهی رضا و احمد دو شهروند جنگزده را در تهران سالهای جنگ تعریف میکند. دو مردی که هرکدام به دلیلی مجبور به مهاجرت و ترک شهرشان شده و حالا در پایتخت جنگزده سرگرداناند. دو مرد بیاعتماد نسبت به جهان و همهٔ آدمهایش که در همدیگر اطمینانی قلبی را باز مییابند...
آژانس شیشهای
ابراهیم حاتمی کیا از جمله کارگردانانی است که همواره به پرورش قهرمان در فیلمهایش اهمیت میداده. در فیلمهای او عموماً مردهایی نقش اصلی را بازی میکنند که حتی اگر عمل قهرمانانهای هم در طول فیلم انجام ندهند (مانند «از کرخه تا راین») بازهم رفتار و خصایص قهرمانان را دارند. قهرمانانی ملی و فداکار که در واقع نماد آرمانهای والای وطنپرستی و انسانیت هستند.
اما چه چیزی حاج کاظم « آژانس شیشهای»را در میان قهرمانان حاتمیکیا آنقدر خاص و ویژه میکند؟ بازهم پاسخ این سؤال در روحیه انتقادی و وجهه اعتراضی است که فیلمساز در طراحی کاراکتر به کار برده. او در سوی دیگر یک رفیق واقعی است. مردی که اتفاقی همرزم سالیان جنگش را میبیند و وخامت حال او و اهمیتی که رفیقش میشود جسارت لازم را به حاج کاظم میدهد تا به سیم آخر بزند. او تبلور همان مرد کلاسیک و اپیکی است که برای رفاقت جان میدهد.
باغهای کندلوس
«باغهای کندلوس» فیلم زندهیاد ایرج کریمی هم از آن فیلمهایی است که نگاه ویژهای به رفاقت دارد. در این فیلم که دو روایت مختلف دارد، ردپای رفاقتهای جانانه در گذشته و حال به چشم میخورد. داستان از زبان رفقایی تعریف میشود که آمدهاند تا مزار دوستانشان، کاوه و خزر را پیدا کنند... زوجی که زندگی عاشقانه و تلخشان نقطهٔ گریز «باغهای کندلوس» به گذشته میشود... جایی که در میانهٔ رابطهٔ پرشور آنها، مرگ ایستاده است. مریضشدن دختر و ناامیدی از بهبودش و در مقابل مجال کمی که مرد برای زندگی دارد بر سر آنان سایه افکنده و در این میان دوست زن برای آنان بدل به پشتوانه و حامی اصلی میشود. زنی که قرار است مرهم همسر تکیده و بدحالی شود که نمیتواند رفتن معشوقهاش را بپذیرد... و البته نمیپذیرد...
سه همسفری که به دنبال مقبرهٔ رفقایشان آمدهاند هم به همین شکل در دل این سفر به گوشههای تاریک و دستنخوردهای از زندگیهای شخصی یکدیگر دست مییابند... هرچند در انتهای این سفر هم مرگ بر سر راه ایستاده...
کنعان
علی «کنعان» یکی از دوستداشتنیترین رفقایی است که سینمای ایران به چشم دیده. از آن رفقایی که هرکس در زندگیاش به حضورشان نیاز دارد. علی با بازی بهرام رادان مردی از جنس گذشته است، مردی که در عین روحیه رها و بیپروایش اما مزین به یک مردانگی کلاسیک جالبتوجه است.
او بهعنوان رفیق صمیمی مرتضی و مینا در میان زندگی آنها ایستاده... هم صمیمیترین دوست مرتضی است و هم معشوقهٔ قدیمی و یا همیشهٔ مینا. این اولین نکتهای است که درباره مینا متوجهش میشویم. وقتی در آغاز فیلم و فصل افتتاحیه به خانه علی میرود تا گلهایش را آب بدهد، متوجه احساس ویژهٔ او به مردی میشویم که هرچند هنوز ندیدیمش اما هرم حضورش را در آن خانه حس میکنیم.
علی اما از آن مردهایی است که همیشه باید رفیق باشد. حتی برای خواهر مینا که تازه چند روز است که او را دیده. از سوی دیگر پردهداری و رواداری مینا در بروز احساساتش به مردی که دوستش داشته؛ اما انتخابش نکرده، بسیار واقعی و انسانی ازکاردرآمده است. یک دیالوگ جالب بین مینا و علی در پشت میز آشپزخانه شکل میگیرد که به زیبایی نمود رابطهٔ دوستانهٔ ویژه آنان میشود؛ درحالیکه علی آمده تا با مینا صحبت و برای مرتضی پادرمیانی کند، از او میپرسد: کی رو میشناسی که عوض نشده باشه؟ و مینا به چشمان او خیره نگاه میکند و میگوید: «تو!».
رفیق بد
«رفیق بد» بهعنوان ماکتی از همکاری و حضور درخشان زوج ایرج طهماسب و حمید جبلی در این لیست قرار گرفته است. رفقایی که گرما و صمیمیت رفاقتشان در زندگی واقعی را بدون فیلتر به جلوی دوربین هم آوردند. حتی اگر مانند «کلاه قرمزی و پسرخاله» لزوماً در فیلم باهم رفاقت نداشته باشند؛ اما آن حس و حال و گرمای رفاقت در میانشان موج میزند. «رفیق بد» اما از معدود فیلمهایی است که آنها نقش دو رفیق صمیمی را در کنار هم به اجرا درآوردهاند؛
حبیب پس از سالها به ایران برمیگردد و سراغ دوست قدیمیاش عزیز که در یک آسایشگاه روانی بستری است، میرود. عزیز حرف نمیزند و حبیب را نمیشناسد. به توصیه پزشک، حبیب به تعریف ماجرای دوستی خود و عزیز در حضور او میپردازد و در آخر کار ناتمامی که این دو دوست در گذشته میخواستند به اتمام برسانند اما نتوانستند پس از بیست سال به اتمام میرسانند.
کما
«کما» را میتوان یکی از محبوبترین کمدیهای دهه هشتاد دانست که با استقبالی فراتر از انتظار، از سوی تماشاگران روبهرو شد. زوج امین حیایی و محمدرضا گلزار که پولسازترین ستارههای سینما در آن سال بودند در کنار هم بازی بسیار خوبی داشتند و شیمی بینشان آنقدر قوی بود که تماشاگر را به دام خود میانداخت. ضمن اینکه حضور مهناز افشار هم اتفاقات بامزه فیلم را دوچندان میکرد.
«کما» هم فیلم جوانانه و بهروزی بود و به فروش بسیار خوبی دست یافت. جالب ست بدانید فیلمنامه فیلم را پیمان معادی به نگارش درآورده است. این دو شخصیت با رفاقت بامزهشان یکی از بهترین رفقای کمیک در میان فیلمهای بعد از انقلاب را خلق میکنند.
مینای شهر خاموش
داستان یک رفاقت جادهای. از آن رفاقتهایی که آدم انتظارش را ندارد و یکآن در فضایشان قرار میگیرد. شبیه به وقتی که اتفاقی با یکی همصحبت میشوید و تعجب میکنید که درحالیکه غریبه است، چطور میتواند درکتان کند. از آن جنس رفاقتهایی که آدم دلش میخواهد به یکباره در خیابان پیدایشان کند. ناگهان یک غریبهٔ تمامعیار را تبدیل کند به محرم اسرارش.
«مینای شهر خاموش» داستان سه مرد خیلی متفاوت را تعریف میکند که در یک سفر جادهای باهم همراه میشوند. پسر جوان و جاهلمابی که راننده است. مرد میانسالی که بعد از سالها به ایران و خانه پدریاش برگشته که از آن هیچ دلخوشی ندارد و پیرمردی که دوست پدر بوده و مرد را در این سفر به دل کویر که یک سفر خودشناسانه است، همراهی میکند.
رابطه مرد به وطن بازگشته و پیرمرد خیلی زود عمیق میشود و مجالی میشود تا مرد عقدهها و سرکوبهای کودکی را باز کند و پیرمرد مرهمی بر آنان شود، غریبهای که بدل به پدری میشود که هرگز نبوده است...
آرایش غلیظ
«آرایش غلیظ» یکی از همان فیلمهایی است که تصویر نامتجانسی از رفاقت به دست میدهد. این رفاقت میان شخصیت اصلی فیلم مسعود و یکی از پادوهایش مجید شکل میگیرد. هرچند مجید شخصیت مهمی نیست و این رفاقت آنها هم در مسیر پیشروی درام چندان مورد تأکید قرار نمیگیرد؛ اما در نهایت نقشی بسیار پررنگ در پایانبندی پیدا میکند. با وجودی که تماشاگر از همان ابتدا به مسعود بیاعتماد است و دیده او آدم آب زیر کاهی است؛ اما درباره مجید متوجه برخورد برادرانه یا حتی پدرانه مسعود میشود.
مسعود به مجید اهمیت میدهد، برخوردش با او از همهٔ کارکنانش متفاوت است و حتی برایش احساساتی میشود. همهٔ اینها و تمنای مجید به دریافت محبت از مسعود، طوری پرداخت شده که در لایههای درونیتر مواجهه با فیلم تماشاگر را به این فکر بیندازد که شاید نگاه مجید به مسعود همجنسگرایانه است. صحنهٔ ملاقات مسعود از مجید در بیمارستان را به یاد بیاورید که چطور مجید او را نوازش میکند. در نهایت هم نکتهٔ دراماتیک مهم «آرایش غلیظ» همین شیمی شکبرانگیز میان مسعود و مجید است. جایی که حسادت باعث میشود، مجید دودمان مسعود را بر باد دهد.
درباره الی
یکی از مهمترین رفاقتهای غیر افلاطونی سینمای ایران میان یک زن و مرد در فیلم «درباره الی» اصغر فرهادی تصویر میشود. بماند که اصلاً آن جمع رفاقتی «دربارهٔ الی» خودش خیلی بارز و خاص است و طوری هم که فرهادی درام را پیش میبرد، باعث میشود چیستی و چگونگی رفاقتها یکی از محلهای اصلی مجادله در فیلم باشد.
در این میان رابطه سپیده و احمد رابطهای ویژه است. دو دوست همدانشگاهی که سالها است همدیگر را میشناسند. سپیده اهمیت ویژهای به احمد میدهد. تماشاگر این را خیلی زود احساس میکند. از سوی دیگر حساسیت همسر سپیده روی این رفاقت نزدیک را هم احساس میکند و این یک دو راهی و تعلیق دراماتیک جالب به رابطهٔ سپیده و احمد میدهد؛ شبیه به وقتهایی که دو نفر در نظرمان بسیار رفیق میآیند و آنان را بهعنوان نمونههای قابلتوجه از رفاقتی بینا جنسیتی میدانیم که درگیر عشق و عاشقی نشدهاند؛ اما خیلی زود درمییابیم که حتی این مورد خاص هم از گذر دلباختگی در امان نبوده است. اغلب چنین موردهایی را دوروبرمان دیدهایم.
جرم
رضا سرچشمه و ناصر یکی از ماندگارترین رفقایی هستند که کیمیایی در فیلمهای دو دههی اخیرش به تصویر میکشد. ناصر در «جرم» حکم مرهم زخمهای قهرمان را دارد. دو رفیق قدیمی بر سر سالهای زندان و بیخبری، دیگر مثل قبل باهم صاف نیستند و رضا کدورتی را در تمام فیلم از ناصر با خود حمل میکند که البته ناصر هم بهخوبی آن را میفهمد و در تمام طول فیلم سعی دارد نظر رضا را دربارهاش عوض کند و اعتماد و رفاقت سابق را از او بازستاند... ناصر مصر است رفاقتش را به او ثابت کند. تا پای جان: «میخوام واست دستمو بکنم تو کیسهاش» (کیسه مار توشکا که دروغگو را نیش میزند و راستگو را نه)
در اولین ملاقات آنها در زندان، ناصر در مونولوگی طولانی و سریع توضیح میدهد که چطور شده که ناگهان نیست و ناپدید شده. صحنهای که به یک بغل مردانه ختم میشود و از آنجا تا لحظات پایانی فیلم که در خون میغلتند ناصر در کنار رضا مسیر رستگاری را در پیش میگیرد. میتوان گفت که مسعود کیمیایی اولین کارگردانی است که بهراستی حامد بهداد را جلوی دوربین خود رام میکند. کار ناتمام «محاکمه در خیابان» میان کیمیایی و بهداد در «جرم» کامل میشود و البته برای بهداد سیمرغ بلورین را به همراه میآورد.
مالاریا
«مالاریا» پرویز شهبازی از آن دسته فیلمهایی است که در زمان ساخت چندان موردتوجه قرار نگرفت؛ اما احتمالاً در سالهای بعد خصوصاً در بازخوانی دوران پسابرجامی، ارزش حقیقیاش بیرون میآید، همانطور که برای «نفس عمیق» هم همین اتفاق افتاد.
«مالاریا» درباره دختر و پسری است که در سودای عشق و باهم بودنشان به تهران فرار میکنند. اما آنچه این داستان کلیشهای و بارها شنیده شده را در دستان شهبازی بدل به فیلمی منحصربهفرد میکند، آشناییشان در همان ابتدای امر و مسیر تهران با پسر جوانی بهنام آذرخش است. پسری رها و خودمانی که با صمیمیتش سرپناه دو جوان عاصی و بریده از همهجا میشود و مسیر و شکل حضور آنان در تهران را دگرگون میکند. هرچند پای تعصبات مردانه به سنت فرهنگ دیرینهٔ اجتماعی ایران، به ماجرا باز میشود؛ اما آذرخش در عین اینکه یک رفیق جانانه است، حدودش را خوب حفظ میکند و دختر و پسر را به فضایی الصاق میکند که تجربهاش را نداشتهاند.
آنها بهواسطه آذرخش با یک اکیپ دوستانه جالب برمیخوردند که در شب جشن امضای قرارداد برجام، در خیابانهای تهران موسیقی خیابانی اجرا میکنند... پرسه در دل تاریکی شبی که به نورهای موقت و چشمکزن چراغهای زینتی تزیین شده... در دل همهٔ مصائب در مسیر، آذرخش رفقایش را تنها نمیگذارد. چیزی در مایههای ورژن نسل جدیدتری از علی «سنتوری».
ماجرای نیمروز: رد خون
«ماجرای نیمروز: رد خون» از جمله فیلمهای سیاسی مناقشه برانگیزی بود که در اواخر دههٔ نود ساخته شد. فیلمی که دربارهٔ عملیات مرصاد ساخته شده بود و همین بسیار جنجالیاش میکرد. در میان همهٔ رفاقتهای عارفانهای که همواره در فیلمهای دفاع مقدسی تصویر شده، رفاقتهایی که از جنس شهادت و جانسپاری هستند، از جنسی که یکی دیگری را از منجلاب بیرون میکشد، محمدحسین مهدویان در «رد خون» یک رفاقت پرچالش را به تصویر میکند. رفاقتی که در دوگانهٔ میان عشق - خانواده و وظیفه لای منگنهٔ خیانت و پنهانکاری گیر میافتد.
البته رفاقت مدنظر ما در اینجا دوستی میان کمال و صادق با بازی هادی حجازی فر و جواد عزتی است. دو مأمور اطلاعاتی. یکی از جنس تحقیقات و کشف داده، یکی مرد عملیاتی و نفر اول در میدان نبرد. دو رفیقی که در سری اول «ماجرای نیمروز» هم رابطه جالبی باهم دارند و در سری دوم، وقتی پای خانواده و خواهر کمال وسط میآید، از هم دور میشوند. کمال حضور خواهرش در عملیات فروغ جاودان را از صادق پنهان میکند؛ اما صادق حواسش بهخوبی به او هست... این رابطهٔ دوگانهٔ میان کمال و صادق، یک دوگانگی و تناقض جالب را در خود میپروراند؛ وقتی باورها و عقاید متفاوت میشوند، چه بلایی سر رفاقتها میآید؟ شات پایانی «ماجرای نیمروز: رد خون» گویی پاسخی به همین سؤال است. وقتی صادق با لباسی خونی زیر باران روی نیمکتهای شهرک اکباتان تنها نشسته، همکار و رفیقش کمال را خلع سلاح کرده و در کنار چند اسلحه فرصت کوتاهی یافته تا در تنهایی بار سنگینش را زمین بگذارد... البته فقط برای همان چند لحظه...
مادر قلب اتمی
«مادر قلب اتمی» یادآور فیلمهای ابزورد دیگری در سینمای این سالها ازجمله «اسب حیوان نجیبی است» است. در اینجا هم، داستان حول چند جوان میگردد که در شبی از مهمانی خارجشدهاند و در خیابانهای تهران سرگرداناند که تصادف میکنند و بهواسطه تصادفشان با شخصی روبهرو میشوند که به اهریمنی قسیالقلب میماند و همراه خود چند شخصیت عجیبوغریب دیگر را هم وارد داستان میکند. شخصیتهایی که به لحاظ عجیبوغریب بودن جالباند و در مواجهه دیوانهوار ترانه علیدوستی و پگاه آهنگرانی با اهریمن ماجرا نقشی پیشبرنده و پراهمیت بازی میکنند.
زوج آرینه و نوبهار تنها رفقای دختری هستند که در این لیست نامشان آمده، جدای از اینکه نمود رفاقتهای زنانه در سینمای ایران بسیار کم است، آنهایی هم که هستند واجد کیفیت لازم نیستند و بویی از زنانگی یک رفاقت نبردهاند. ترانه و پگاه در «مادر قلب اتمی» اما تا حدی به یک رفاقت زنانه نزدیک میشوند. جدای از اینکه «مادر قلب اتمی» هم از جمله فیلمهایی است که در زیرلایههای خود اشاراتی به یک رابطه همجنسگرایانه دارد.
این فیلم پر از صحنهها و اتفاقاتی است که فرهنگ رسمی و اخلاق رسمی را رعایت نمیکند و بسیار برآشوبنده است. «مادر قلب اتمی» باتکیهبر همین نکات سعی دارد فرهنگ غیررسمی و اصطلاحاً آنتی کالچرال خود را بپروراند. در عین اینکه با خصلتی بازیگوشانه رابطه ضمنی با فرهنگ عامه هم برقرار میسازد و حتی نگرههایی سیاسی هم در دل خود به وجود میآورد.
گذر موقت
فیلم از شبی خاص با جشنی سراسری –شبیه به چهارشنبهسوری مثلاً - آغاز میشود. دو پیرمرد در بیمارستانی بستری میشوند که هرکدام به دلیل بیماری خاصی در آستانه مرگ قرار دارند. آنها تصمیم میگیرند از بیمارستان بیرون بزنند و امشب را تا آنجا که میتوانند خوش بگذرانند. همانطور که مسعود کرامتی در دیالوگی خطاب به پلیس در اوایل فیلم میگوید: «امشب همه چیزش غیرمجازه» و اینچنین بدل به رفقای یکشبه هم میشوند.
ایده اینکه دو پیرمرد تنها در آستانه مرگ، چنین به سرشان بزند و تصمیم بگیرند بزنند به دل شهر و ماجراهای عجیبوغریبش، ایدهای جسورانه به نظر میرسد که هرچند در سینمای آمریکا در سالهای اخیر موردتوجه ویژهای قرار گرفته و محصولات بامزه و قابلاعتنایی مانند «استندآپ گایز» را حاصل کرده، اما برای سینمای ایران جدید است.
فیلمی که البته در ترکیب باروحیه جسورانه و تجربهگرا افشین هاشمی تبدیل به یک فیلم فانتزی شبه موزیکال هم شده است. درواقع هاشمی یک موضوع و ژانر نامنتظره و نهچندان محبوب در سینمای ایران را انتخاب کرده و با داستانش آنقدر بازی کرده تا اثری بامزه و حال خوب کن از آب دربیاورد که «گذر موقت» را بهجای فیلمی معمولی، تبدیل به موزیکالی شبیه به فیلمهای استودیویی کند. سینمای ما به چنین نگاههای متفاوت و دلهای شجاعی که دست به تجربه میزنند و خطر میکنند نیاز دارد.