معرفی شش فیلم ایرانی به مناسبت روز جهانی عصای سفید
اختصاصی سلام سینما- امروز روز جهانی عصای سفید است. روزی ویژه نابینایان یا به عبارت دیگر و زیباتر روشندلانی که هرچند با چشمان خود امکان تماشای جهان را ندارند اما در عوض احساس و عاطفهشان نسبت به جهان و محیط اطراف خود دو چندان است و بدون بهرهگیری از تصویرهای معمول، جهان را درخیال خود بهگونه دیگری میبینند و ادراک میکنند.
به مناسبت روز جهانی عصای سفید مهمترین فیلمهای ایرانی بعد از انقلاب که درباره شخصیتهایی نابینا ساخته شدهاند را مرور کردهایم.
کارگردان: رسول صدرعاملی
سال ساخت: ۱۳۶۳
بازیگران نقش نابینا: هیلدا پیرزاد، بیژن امکانیان
«گلهای داوودی» در سالهایی ساخته شد که سینمای ایران به دلیل شرایط حاد اجتماعی و محدودیتها اجازه نداشت سراغ روابط جوانان و عشق و عاشقی برود. صدرعاملی و جیرانی اما به شکل هوشمندانه با انتخاب کاراکترهایی نابینا توانستند خط قرمزها را بشکنند. البته داستان عشق دو جوان نابینا در لایههای درونیتر فیلم پرداخته شده. همانطور که در خلاصه داستان آمده: عباس صفاری، در جریان بروز مشاجره با دوست خود باعث مرگ ناگهانی وی شده و به ۲۵ سال حبس محکوم میشود. اما روز موعود در شرایطی که همگان منتظر آزادی عباس هستند استوار هدایت خبر مرگ ناگهانی عباس را به همسرش، عصمت، میدهد. اما عصمت از گفتن حقیقت به فرزند نابینای خود، جواد که در آستانه برگزاری مراسم ازدواجش قرار دارد خودداری میکند. جواد با فهمیدن حقیقت مرگ پدر از ازدواج سرباز میزند و حالا مریم همسرش باید به او کمک کند تا با مرگ پدر کنار بیاید و زندگیاش را از نو آغاز کند.
کارگردان: مجید مجیدی
سال ساخت: ۱۳۷۶
بازیگر نقش نابینا: محسن رمضانی
فیلمی از مجید مجیدی در وصف مظلومیت یک کودک نابینا که پدرش او را بار اضافی در زندگی خود میشمارد. هاشم پسر نابینای خود محمد را به مدرسه شبانهروزی فرستاده و حالا با سر رسیدن تعطیلات او باید به خانه بازگردد اما پدر وقتی برای او ندارد و رغبتی هم به حضورش ندارد.
این درحالی است که محمد فرزندی بسیار خوب و بیزحمت است و مظلومیتش دل هر تماشاگری را به درد میآورد. هاشم كه پس از مرگ همسر خود با مادرش زندگي مي كند، تصميم به ازدواج مجدد مي گيرد. او به همين منظور محمد را به كارگاه نجاري مي فرستد. مادر هاشم كه به نشان اعتراض در مقابل اين اقدام خانه را ترك كرده بود بعلت بيماري مجبور به بازگشت مي شود و سرانجام در بستر بيماري از دنيا مي رود. هاشم كه با مرگ مادر خود و شنيدن جواب منفي از نامزدش بيش از هميشه احساس تنهايي مي كند به سراغ محمد رفته و او را به خانه بازمي گرداند ولي محمد در ميانه راه بر اثر شكسته شدن پل به داخل رودخانه افتاده و هاشم نيز براي نجات محمد خود را به داخل رودخانه مي اندازد. اما خود نيز گرفتار مي شود. پس از بهوش آمدن با پيكر بي جان فرزندش مواجه مي شود.
کارگردان: مجید مجیدی
سال ساخت: ۱۳۸۳
بازیگر نقش نابینا: پرویز پرستویی
یکی از فیلمهای خاص درباره نابینایی که در آن کارگردان کارکردی استعاری به نابینایی و دیدن میبخشد. مردی پس از سالها، طی عمل جراحی که در خارج از کشور انجام میگیرد، بینایی خود را باز مییابد؛ و در ادامه با مشکلاتی در زندگی مواجه میشود نابینایی که از 8 سالگی بینایی خود را از دست دادهاست امیدی مییابد برای دیدن دوباره رنگها و خطوط زندگی عادی. یوسف در تصور آنکه با یافتن بینایی خود"به خود حقیقی دست خواهد یافت وپس از آن خواهد توانست ارتباطی در خور خود با خدای خود برقرار نماید با خدای خویش عهد میبندد که در صورت توان مجدد برای بینایی در راه خداوند زندگی کند و آن زندگی ساده و متمرکزی که تا بحال داشتهاست را با این امکان و فرصتی که مجدداً در اختیارش قرار خواهند داد غنی تر سازد و رشد دهد. اما وقتی در شرایط واقعی قرار میگیرد و زرق و برق زندگی را مشاهده میکند همچون بید بر سر ایمان خویش میلرزد.
پایان فیم از جمله وجهههای استعاری بهیادماندنی در فیلمهای مجیدی است.
کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا
سال ساخت: ۱۳۷۱
بازیگر نقش نابینا: علی دهکردی
یکی از فیلمهای مهم و ملودراماتیک ابراهیم حاتمیکیا که به امور رزمندگان و تنهایی و غربتشان در سالهای پس از جنگ میپردازد.
سعید رزمنده جانباز که برای معالجه چشمان خود عازم آلمان می شود، با خواهرش لیلا که سالیانی چند است با همسر آلمانی خود در شهر «کلن» زندگی می کند روبرو می شود. سعید بینایی خود را بازمی یابد و اکنون محیطی تازه و غریب پیش روی اوست و خواهری که سعید را دریچه ای بر خاطرات دور و عزیز گذشته میداند. سعید در تدارک بازگشت به ایران است که نتایج آخرین آزمایشات پزشکی وی همه چیز را بهم می ریزد.
کارگردان: امیر توسل
سال ساخت: ۱۳۶۷
بازیگر نقش نابینا: محمد صالح علا
یکی از اولین فیلمهای بعد از انقلاب درباره نابینایان که تحت تاثیر موفقیت و محبوبیت «گلهای داوودی» با موضوعی نسبتا مشابه ساخته شد.
مصطفی که تصمیم دارد با مریم ازدواج کند بر اثر تصادف با اتومبیل بینایی خود را از دست می دهد. او مأیوس از وضع خود از مریم دوری می کند، اما دیگران به ویژه خواهر و پدرش می کوشند بقبولانند که نابینا شدن نبایستی او را از تصمیمش منصرف کند. مصطفی به آموزشگاه نابینایان می رود و بر اثر نصایح اطرافیان با مریم ازدواج می کند.
کارگردان: محسن مخملباف
سال ساخت: ۱۳۷۷
بازیگر نقش نابینا: خورشید نرمت آور
یکی از فیلمهای کمتر دیده شده محسن مخملباف، فیلمی آکنده از موسیقی و رنج و آلام کودکی که باید از نابینایی خود در راه فراگیری موسیقی بهرهجویی کند. خورشید، پسر نه ساله تاجیک، به همراه مادرش در خانه ای اجاره ای زندگی می کند. در حالی که صاحب خانه شان به آنها هشدار می دهد اگر اجاره خانه را تا آخر ماه ـ یعنی پنج روز دیگر ـ نپردازد، اسباب و اثاثیه آنها را بیرون خواهد ریخت. خورشید که نابیناست از طریق صدا تلاش می کند با دنیای پیرامون خود ارتباط برقرار کند. زمانی که با مادرش از جلوی صفی از دختران نان فروش که هر یک برای فروش نان خود چیزی می گوید عبور می کند، از زیباترین صداها نان خشکی را انتخاب می کند. خورشید در اتوبوسی که قرار است او را به کارگاه سازسازی برساند، صدای مکالمه دو دختر مدرسه ای را می شنود که تلاش می کنند از روی کتاب مدرسه شان، شعری را که مربوط به خیام است از حفظ کنند. خورشید بدون اشتباه شعر خیام را برای آنها می خواند. نادره، دختربچه یازده ساله، در ایستگاه آخر اتوبوس در انتظار خورشید است تا او را به کارگاه ببرد. آنها ابتدا وارد یک بازار بزرگ و شلوغ می شوند. خورشید با صدای موسیقی که از رادیو دستی رهگذری پخش می شود. راهش را از نادره به طرف صدا تغییر می دهد. لحظه ای بعد نادره درمی یابد که خورشید را گم کرده و سرانجام با تعقیب کردن صدای موسیقی، خورشید را درمی یابد. صاحب کارگاه سازسازی از دیر آمدن آنها عصبانی می شود. خورشید در بازگشت به خانه درمی یابد که صاحب خانه همچنان طلب اجاره معوقه را می کند. نوزانده دوره گردی حاضر می شود برای صاحب خانه ساز بزند تا او اثاثیه آنها را بیرون نیندازد ولی خورشید می گوید که صاحب خانه ساز دوست ندارد و فقط به پول فکر می کند. در حالی که نوازندگان دیگری موسیقی می نوازند تا شاید دل صاحب خانه به رحم آید. صاحب خانه، اسباب و اثاثیه آنها را از خانه بیرون می اندازد و مادر خورشید با آینه ای که برایش مانده پیش می آید. ساعتی بعد در بازار مسگرها، خورشید با شنیدن صدای خوردن چکشی بر یک دیگ مسی، می ایستد و مثل یک رهبر ارکستر دستش را بالا و پایین می برد. شاگرد مسگرها نیز به تبعیت از دست او بر روی دیگ های مسی ضربه می زنند و سمفونی پنج بتهوون در فضا طنین می اندازد.