چرا «پلتفرم» فیلم مهمی است؟ مفاهیم پنهان در فیلم چیست؟
اختصاصی سلام سینما- شما هم جزو آن دسته از تماشاگرانی هستید که با دیدن فیلم «پلتفرم» کمی گیج و سرگردان شدهاید؟ این امری طبیعی بهنظر میرسد، اتفاقی است که برای بسیاری از مخاطبان فیلم افتاده. چراکه محصول جدید کمپانی نتفلیکس سوالات زیادی را در ذهن به جا میگذارد و پیچیدگیهای معنایی و نمادپردازیها بیشتر از داستان ترسناک فیلم، تماشاگر را درگیر خود میکنند. اگر چنین سوالاتی برای شما هم پیش آمده و میخواهید دقیق تر بدانید که فیلم «پلتفرم» چه حرفی برای گفتن دارد و پیامش چیست، این یادداشت میتواند در رمزگشایی نمادهای فیلم به کمکتان بیاید.
مفاهیم پنهان فیلم «پلتفرم» را در این ویدیو ببینید
اگر دیدن ویدیو، برایتان جذابتر از خواندن متن است، این مطالب را در کانال یوتیوب سلام سینما و در لینک بالا ببینید.
بیشترین چیزی که تماشاگران را درگیر خود میکند، همین نمادها و مفاهیم فلسفی و اجتماعی هستند که تنها با شناخت آنها میتوان به مفهوم مورد نظر فیلمساز راه یافت. در اینجا برخی از نمادها و شخصیتهای سمبلیکی که باعث درک بهتر فیلم میشوند را، مرور کردهایم.
مفاهیم طبقاتی
نظام سرمایهداری و جامعه طبقاتی اصلیترین عنصر نمادین «پلتفرم» است که همه نمادها براساس آن شکل گرفتهاند. ساختار سرمایهداری قبل از هرچیز در ظاهر بصری فیلم یعنی معماری زندان نمود پیدا میکند که نمایانگر اختلافات طبقاتی امروزی است:
هر طبقه از این زندان عجیب و غریب، از بالا به پایین، نمایانگر یکی از طبقات جامعه است. یعنی طبقه سرمایهدار و مرفه، طبقه متوسط که عموم افراد یک جامعه مدرن را تشکیل میدهند و طبقه کارگر که بدون رفاه و امکانات با فقر، گرسنگی و جنگ برای بقا دست و پنجه نرم میکند. نکته مهم فیلم اینست که این طبقات اجتماعی هستند که منش و رفتار آدمها را تعیین و آنان را تربیت میکنند. در طول فیلم میبینیم که افراد داخل زندان هر ماه به شکل رندوم به طبقه جدیدی منتقل میشوند و فارغ از خصلتها و ویژگیهای فردی، در هرطبقه، اخلاقیات همان قشر را پیدا میکنند. در واقع نقد فیلم به خود ساختار طبقاتیست و این ساختار را مقصر و فاسد اصلی میداند، نه رفتار و شخصیت هرکدام از کاراکترها را.
طبقات بالاتر مختص سرمایه دارهاست. ویژگی های بارز این طبقه طمع و زیاده خواهی و خودخواهیست. آدم های این طبقه با فردیت گرایی، فقط فکر خودشان و پرکردن شکمشان هستند، بدون توجه به اینکه رفتارشان چه تاثیری بر افراد طبقات پایین تر میگذارد، صحنه های غذا خوردن با ولع و حرص آدمها در این طبقه نمونه بارز این خودخوهواهی است. (اگر دقت کنید میبینید که وقتی آدمها از طبقههای پایینتر به طبقات بالاتر میآیند به جای اینکه کاری برای اوضاع وخیمی که در طبقات زیرین در جریان است، انجام دهند، فقط به بلعیدن بیشتر غذاها فکر میکنند. این یعنی مهم نیست که زندانی چه کسی باشد، به محض ورود به طبقات بالاتر جز خودش به هیچ چیز دیگری اهمیت نمیدهد و این ویژگی ذاتی نظام سرمایه داری است.
طبقه متوسط، در قالب کسانی به تصویر کشیده شده که کم و بیش سیر میشوند اما در واقع ته مانده غذای طبقه سرمایهداران را نشخوار میکنند. در بسیاری از مواقع این غذاها توسط طبقات بالایی آلوده و دستمالی شده است. مثل صحنه ای که افرادی از طبقات بالاتر روی غذاها ادرار میکنند اما طبقات پایینتر مجبورند آنرا بخورند.
اما طبقات زیرین زندان، زندگی طبقه کارگر زیر خط فقر را بازنمایی میکند. جایی که بهشکلی اغراقشده اکثر آدمها برای زنده ماندن دست به هر جنایت و عمل ضد انسانی میزنند تا از مرگ و گرسنگی نجات پیدا کنند: دریدن و خوردن یکدیگر برا بقا در این طبقه، یک امر عادی است. زندانی هرچقدر هم که انسان خوبی باشد زیر فشار گرسنگی و برای زنده ماندن اخلاقیات را به باد فراموشی میسپرد و دست به کارهای شنیعی میزند: مثل خود قهرمان که یک آدم خوب و آرمانگراست و به برابری و عدالت اعتقاد دارد اما برای زنده ماندن در این طبقات کتابش را میخورد که به شکل ضمنی به این معنی است که تمدن و فرهنگ را میبلعد تا زنده بماند. در ادامه هم آرمانهایش از بین میروند و حتی آدم میکشد و یا مردهخواری میکند.
دسته بندیهای اجتماعی
حالا بگذارید چند نکته جانبی دیگر هم که در نقد نظام سرمایهداری و ساختار طبقاتی در فیلم «پلتفرم» مطرح میشود را باهم مرور کنیم:
۱. یکی از اولین جملاتی که هم اتاقی قهرمان در بدو ورود او به زندان بهش میگوید و در وصف قهرمان با تاکید به کار میبرد اینست که او عقاید کمونیستی، دارد.
۲- آدم های طبقات پایینتر اجازه صحبت با بالاییها را ندارند و تنها مطیع خواستههای آنها هستند. این نشانگر برتری آدمها در طبقات بالاتر به دلیل جایگاه طبقاتیشان است، نه داشته و ارزشهای شخصی آنان.
۳- جالب است بدانید که تعداد طبقات زندان که یکی از اسرار آنجاست و هیچ یک از زندانیها یا کارمندان هم حتی نمیدانند دقیقا چقدر است، ۳۳۳ میباشد. عددی که نصف ۶۶۶ یعنی رقم معروف فراماسونری است و در لفافه اشاره میکند که این نظم طبقاتی چقدر شیطانی و اهریمنی ست.
نمادها در شخصیت پردازی
خب دومین سمبول مهمی که به فهم فیلم کمک میکند در شخصیت پردازی کاراکترها جاگذاری شده است. در وهله اول چهره پردازی قهرمان فیلم با بازی ایوان ماساگوئه که آرمان برابری در سر میپروراند و اخلاقگراست، یادآور شمایلی از مسیح است و در بسیاری از صحنههای فیلم خصلتها یا مصائب مسیح در قهرمان امروزی فیلم نمود پیدا میکند: مثل بخشیدن از غذای خودش به فقرا یا چهره خونین و درهمشکستهاس در مبارزه نهایی برای تقسیم عادلانه غذا که یادآور نقاشیهای کلاسیک از چهره مسیح مصلوب شده است. البته باید در نظر داشت که به هرحال او مسیح نیست و به عنوان یک آدم امروزی دچار خطا و اشتباه میشود. مثلا در جنگ برای زنده ماندن در طبقات پایینتر، مجبور است به اعتقادات خودش خیانت کند.
یکی از نکاتی که در شناخت آدمها راهگشاست، وسیلهایست که هر فرد با خود به زندان آورده که وی را تبدیل به نماینده یک قشر خاص میکند. مثلا خود قهرمان با یک کتاب به آنجا آمده که او را بدل به نماد تمدن و فرهنگ میکند. جالبه که کتابی که همراه خود دارد دون کیشوت است، کتابی که اصلا در زندان نوشته شده و قهرمان را به شخصیت دون کیشوت تشبیه میکند، شوالیهای که هدفش نجات مردم فقیر از دست ظالمان بوده است.
کاراکترهای فرعی
در بین کاراکترهای فرعی، زنی که کارمند زندان بوده و با خودش سگش را به همراه آورده، نماینده دموکراتها و آدمهای صلح طلب مدرن است یعنی همان کسانی که در جهان واقعی ضد جنگ و طرفدار محیط زیست و حقوق حیوانات و... غیره هستند و حاضر نیستند به وحشیگری تن بدهند. این زن به انقلاب بدون خونریزی معتقد است و میخواهد با صلح تغییر ایجاد کند اما ایدهاش شکست میخورد.
مرد سیاه پوست، هم سلولی آخر قهرمان، یکی از دیگر شمایل مذهبی مهم میباشد. مردی که از خدای واحد حرف میزند و میخواهد با رسیدن به بالاترین طبقه (یعنی فرار از جهان مادی و زمینی) به رستگاری حقیقی و آزادی برسد. او و قهرمان در بخش پایانی فیلم با همه اهالی زندان، برای رسیدن به آرمان برابری میجنگند و مرد سیاه پوست یک جورهایی در این راه شهید میشود و این حکم رستگاری و فرار واقعی او به جهان برتر را دارد.
دختری اسرار آمیز با چهره آسیایی که یکی از رازهای سربه مهر فیلم است، با آن چهره شرقی نمادی از رویای آمریکایی است که البته به تعبیر فیلمساز شکست خورده و امیدی به آن نیست. او مهاجری بوده که در آرزوی مرلین مونرو شدن و موفقیت به غرب آمده اما همه چیزش را، که در فیلم فرزند گم شدهاش آن را نمایندگی میکند، از دست داده و شبیه به یک روح سرگردان است که بین طبقات، بالا و پایین میشود. گاهی وحشی و درنده و گاهی نجاتبخش. درست مثل بشر مدرن که بین دو قطب خیر و شر معلق مانده و دست و پا میزند.
اما مهمترین شخصیت فرعی پیرمردی است که در آغاز کار همسلولی مرد میشود. در ارتباط بین این دو، پیرمرد نماد رویه شر و نفس اماره قهرمان فیلم است. یکی از چیزهایی که ویژگی انعکاسی پیرمرد را مشخص میکند این است که حتی بعد از رفتنش، مدام در خیال مرد حاضر شده و او را به جدال با خودش، طمع و جنبه های منفی درونیش وا میدارد.
از طرف دیگر این پیرمرد با خودش یک چاقو به همراه دارد. یعنی تنها به فکر نجات و زنده ماندن خودش و حفظ منافع فردیش است. او همان کسی است که به مرد میگوید کمونیست و خودش از این منظر نماد بورژوازی میباشد. دلیل زندانی شدن پیرمرد هم دلالت بر همین جنبه نمادین دارد: روزی تبلیغ همین چاقوها را در تلویزیون (رسانه ای که بزرگترین شریک جرم سرمایه داری در به وجود آمدن نابرابریها و ناعدالتی از طریق شستشوی مغزیست) میبیند و با عصبانیت تلویزیون، این سلاح سرمایه داری، را از پنجره پرت میکند بیرون و آنرا روی سر یعنی ذهن یک مهاجر میاندازد و او را میکشد و کارش به زندان میکشد. چاقوی همراهش یکی از همان چاقوهای داخل تبلیغ است که خودش سمبول فردگرایی مفرط و به تعبیر فلسفه بزرگترین ابزار سرمایه داری برای اسیر کردن بشر میشود: آدمها میبایست فقط به فکر خود و موفقیت فردیشان باشند، حتی اگر لازم باشد در این مسیر از گوشت و تن آدمهای دیگر مایه بگذارند.
پایان بندی
دانستن اینها پایان فیلم را تا اندازهای قابل فهمتر میکند. البته ناگفته نماند که پایان فیلم تغییر کرده است. خود پایان بندی یکی از نمادین ترین وجهه های فیلم «پلتفرم» است که به شکل ضمنی امید را به نسل های آینده میبندد. بعد از اینکه مبارزه طبقاتی دو مرد با موفقیت به پایان میرسد و غذاها عادلانه تقسیم میپذیرند، دختربچهای که نماد نسلهای آینده است سروکله اش پیدا میشود. حالا که عدالت کمی برقرار شده، نسلهای بعدی از طبقات پایین تر و محرومان، امکان زندگی کردن پیدا می کنند. رابطه این دختربچه با زن آسیایی گره از بزرگترین راز فیلم میگشاید: یعنی زن هر ماه با پلتفرم به پایینترین طبقه میرفته تا از همین کودک که فرزند اوست، مراقبت کند.
این همان پیامی است که قهرمان برای مدیران زندان، یا گالدر گازتلو اوروتیا فیلمساز برای قدرتمندها و سیاستمداران امروزی میفرستد: اینکه عدالت و برابری میتواند میلیونها کودک گرسنه که آینده جهان هستند را از مرگ و جنگ نجات دهد و انسانیتی که از جهان رخت بربسته، بین همه مردم دوباره احیا کند. به دور از طمع، خودخواهی و فردگرایی. البته این رمزآلودی مادر و دختر یک جورهایی نشانگر بدبینی کارگردان و بیاعتمادی او به این امیدواری و آرزوی برابری است. هرچند در فیلم مبارزه برای برابری، نسلهای بعدی را نجات میدهد اما این رمز آلود بودن و گنگی دخترک به این معنی است که این رویا تنها در فیلم به واقعیت تبدیل میشود اما در زندگی عینی غیرممکن است و از واقعیت زیست امروز ما در نظام سرمایه داری فاصله زیادی دارد.
پایان باز فیلم به تماشاگرش نهیب میزند که اگر برای تغییر نظام سرمایه داری راه حلی وجود داشت احتمالا تا به امروز بشر آن را پیدا میکرد. اما همه آدمها به این سیستم و مناسباتش آلوده شدهاند. حتی قهرمان که او هم اعتقادات انسانیش را وقتی در طبقات پایینتر بود، از دست داد و دست به انجام کارهای غیرانسانی مثل آدمکشی زد.
انگار فیلمساز به تماشاگر یادآوری میکند که تنها امید برای تغییر این نابرابری در جهان نسل آینده است که هنوز به مناسبات سیستماتیک و تقسیم قدرت عادت نکرده و آلوده نشده. اما اصلا راهی برای نجات از این همه بیعدالتی وجود دارد؟ آیا واقعا میتوان جهان بهتر و قشنگتری برای بچه ها متصور شد؟ سرمایهدارهایی که هر روز، به قیمت گرسنگی و فقیرتر شدن طبقه کارگر، کاخهاشان مجللتر و باشکوهتر میشود، حاضرند دست از خودخواهی بکشند و به برابری تن دهند؟ اصلا آیا در جهانی که به این ساختار ناعادلانه تقسیم قدرت و ثروت آلوده شده، راه نجاتی وجود دارد؟