زنان ماندگارند/ ده زن عصیان گر سینمای ایران
اختصاصی سلام سینما- اگر به گستره سینمای ایران نگاهی اجمالی بیاندازیم خواهیم دید که عموما این مردان هستند که تبدیل به شخصیتهایی ماندگار شدهاند و ذکر و خیرشان در هر گوشهی سینما (از سالنهای نمایش فیلم، صفهای طولانی جشنواره تا نقدهای سینمایی) شنیده میشود. آیا سینمای ایران توانسته همین منوال را درباره کاراکترهای زن هم در فیلمهای خود پی بگیرد؟ پاسخ به این سوال منفی است.
ویدیوی ده زن عصیانگر سینمای ایران در کانال یوتیوب سلام سینما
سینمای ایران خصوصا در سالهای اول پس از انقلاب و حتی پیش از آن و در زمان فیلمفارسیها نمونههای کمی از حضور قهرمانانه و تاثیرگذار زنان داشته است و کمتر موفق به خلق کاراکتر زن ماندگاری در دهههای ۵۰،۶۰، و ۷۰ شده. مگر در آثار ویژهای که بینش کارگردان سبب خلق چنین زنانی و خرق عادت شده بود. مانند «بن بست» ساخته پرویز صیاد در دوران فیلمفارسیها یا «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی یا «مهرگیاه» فریدون گله و جلوتر هم «هامون» داریوش مهرجویی و «نرگس» رخشان بنی اعتماد. این روند اما با چند فیلم خاص در دهه هفتاد و پس از آن در دهه هشتاد با خلق شمار بیشتری زن ماندگار درهم میشکند و در این دهه شاهد بیشترین حضور گرم و بهیادماندنی کاراکترهای زن در جهان فیلمهای ایرانی هستیم.
زنانی که چهره متفاوتی با تصویر رایج از «زن ایرانی» نشان دادهاند و جسارت و استقلال ویژهای داشتهاند یا به شکل دیگری خاص بودهاند.
در این یادداشت به این زنان به یادماندنی سینمای ایران پرداختهایم هرچند که شمار زیاد چنین کاراکترهایی در سالهای اخیر و البته سلیقه شخصی هر تماشاگر در مواجهه با سینما میتواند این لیست را زیر و رو کند اما هرکدام از ما تماشاگران حداقل با پنج، شش نفر از این کاراکترها خاطراتی به یاد ماندنی در سالنهای سینما داریم. همچنین لازم به ذکر است که آثار پیش از انقلاب، مادرانهها و فیلمهایی مانند «صد سال به این سال ها» که ایران خانوم، قهرمانش میتواند در سهتای اول این لیست قرار بگیرد، به دلیل کمتر دیده شدن توسط عموم مخاطبان و ناآشناییشان، متاسفانه مورد انتخاب قرار نگرفتهاند وگرنه با لیست نسبتا متفاوتی روبهرو بودیم.
نایی جان- «باشو، غریبه کوچک» با بازی سوسن تسلیمی
سوسن تسلیمی در پی همکاری با بهرام بیضایی و بازی در فیلمهایی مانند «باشو، غریبه کوچک»، «شاید وقتی دیگر»، «مرگ یزدگرد» و «چریکه تارا»و همچنین به دلیل فیزیک خاص و چهره دلنشین و حیرتانگیز خود تبدیل به شمایلی خاص از زن در فیلمهای ایرانی میشود. در «باشو، غریبه کوچک» شخصیت ناییجان با بازی او دقیقا همین شمایل را نمایندگی میکند. زنی مصمم و جدی و در عین حال دلرحم. بازی سوسن تسلیمی بیاغراق نقش ویژهای در ماندگاری نایی جان در سینمای ایران دارد.
حتی اگر اهل فیلم دیدن هم نباشید و یا علاقهای به دنبال کردن سینمای ایران یا فیلمهای قدیمی هم نداشته باشید مطمئنا پلان نمادین و معروف معرفی ناییجان در فیلم را نه تنها دیدهاید که در خاطرتان هم مانده است: جایی که نایی جان در پس علفهای بلند شالیزار سرش را بیرون میآورد و شالش از چپ و راست جلوی صورتش را پوشانده و تنها تلالو چشمان زاغ سوسن تسلیمی از میان دو سر شال پیداست.
سارا- «سارا» با بازی نیکی کریمی
یک زن از خود گذشته و فداکار و خب البته سرکش که همین ویژگیش او را از دیگر زنانی که در سال ۱۳۷۱ روی پرده سینما متولد شدند، متمایز میکند. هرچند مهربانی و ایستادن و سوختن پای اشتباهات مردش ویژگی عمومی برای زنان سینمای ایران محسوب میشود اما در آن سالها سابقه نداشت که کاراکتر زنی روی حرف همسرش حرف بزند چه برسد به اینکه برای نجات او وارد معامله با دشمنش یا به عبارت دیگر رقیب عشقی همسرش بشود. داریوش مهرجویی برای ساخت «سارا» از نمایشنامه معروف و مهم «خانه عروسک» هنریک ایبسن نمایشنامهنویس مهم نروژی اقتباس کرده است. پیش از سارا این کاراکتر نورا در نمایشنامه ایبسن است که یکی از قلههای زنانگی خاص در جهان نمایش به شمار میآید و اقتباس از چنین کاراکتری خواه ناخواه،چه مهرجویی پشت دوربین باشد چه منوچهر هادی بعید است بد از کار دربیاید. اقتباس داریوش مهرجویی در خلق شخصیت سارا اما فوقالعاده است و طوری این کاراکتر را در فرهنگ و جامعه ایرانی جا انداخته که اصلا شبیه به اقتباسهای قلابی و رایج از آثار غربی از آب درنیامده است.
نیکی کریمی هم بازی قابل قبولی ارائه کرده است. اما آنچه که درباره سارا یا نورا اینقدر جذاب و هیجان انگیز مینماید نه جسارتش در رفتن راه خود برای نجات همسرش یا استقامت و فداکاری بینظیرش که در تصمیم نهایی اوست. وقتی که به هدفش رسیده و همسرش را دوباره به خانه برگردانده اما وقتی با سونیت و تهمتههای او مواجه میشود، درنگ نمیکند و بدون اینکه وابستگیش به گذشته، به همه تلاشهایش، همه توهینها، خفتهایی که از جانب مرد دیگر دیده و در مقابلشان ایستاده و همه شبزندهداری ها برای فراهم کردن پول آزادی مرد، جلوی تصمیم و عزت نفسش را بگیرد به همراه دخترش و یک چمدان از خانه بیرون میزند و میرود که برود....
لیلا- «لیلا » با بازی لیلا حاتمی
«لیلا» انگار روی دیگر «سارا» است. اینجا با زنی طرفیم که میزان ازخودگذشتگی و سکوتش در مقابل آماج حملههای عاطفی و شخصیتی که از جانب خانواده شوهرش متوجه اوست، بیش از حد مجاز است و شکلی از جنون به خود میگیرد. انگار که لیلای عزیز بخواهد خودش را بابت اینکه نمیتواند بچهدار شود تنبیه کند و حتی ذرهای هم رحمش نیاید. و درست همینجاست که در تاریخ سینمای ایران ماندگار میشود. در میان عموم شخصیتهای زنی که در سینمای ایران دیدهایم که یا با چنگ و دندان در پی حفظ زندگی مشترکشان هستند یا سرخورده و آواره از خیانت یا شکست عشقیاند، لیلا همان زنی است که مجنونوار از همسرش، معشوقهاش میخواهد برود با زن دیگری ازدواج کند تا بتواند بچه داشته باشد.
آنقدر خودآزار است و آنقدر کارگردان هم بر این آزار میافزاید که حتی برای مراسم خواستگاری هم در خانه میماند و از داخل اتاقش، جایی که تختخواب مشترکشان آنجاست، به این مراسم و حضور همسرش در آن گوش میسپارد. «لیلا» هرچند فیلمی بسیار زنانه است اما بیشتر سبب حیرت و افسوس و اندوه زنان تماشاگر میشود تا همدلی برانگیزی و این از اعجاب کاراکتر لیلا سرچشمه میگیرد. هرچند که امروز بعد از قریب به بیست سال از ساخت فیلم، «لیلا» دیگر آن برش سابق را ندارد اما لیلا کماکان از دوستداشتنیترین و عاشقپیشهترین زنان سینمای ایران است.
سیما ریاحی- «شوکران» با بازی هدیه تهرانی
سیما ریاحی...پرستاری زیبا و دلربا...زنی خوش مشرب که آدم دوست دارد ساعتها بعد از همان دیدار اول با او معاشرت کند و وقت بگذراند. زنی با دلبریها و در عین حال جدیتهای مخصوص خودش و از اولین زنان سرکش مهم تاریخ سینمای ایران که حالا زیر دستان مینو فرشچی، بهروز افخمی و هدیه تهرانی بدون کوچکترین محافظهکاری پرداخته شده و دل بسیاری از مخاطبان سینما را اسیر خود کرده است.
سیما ریاحی دو جلوه مختلف در فیلم دارد. در نیمه ابتدایی «شوکران» او زنی اغواگر و هوس برانگیز به نظر میرسد که انگار سعی در به دام انداختن محمود بصیرت (فریبرز عربنیا) دارد. پرستاری که خیلی زود با مردان گرم میگیرد و خودمانی میشود و این مخصوصا تماشاگر سال ۱۳۷۹ را حسابی به این زن بدبین میکند، انگار که تجسم زن فم فتال در نوآرهای کلاسیک باشد که ناگهان از سینمای ایران سردرآورده است. اما ایستادن کارگردان در کنار او و جانبداریش، این بدبینی را در نظر مخاطب دستخوش تغییر میکند و آن فمفتال را تبدیل به یکی از مظلومترین زنان قربانی تا به همین امروز سینمای ایران میکند. و درست از «شوکران» است که چهره جدیدی از زن مدرن ایرانی در سینمای ایران زاده میشود.
رویا- «کاغذ بی خط» با بازی هدیه تهرانی
کاغذ بیخط به خودی خود فیلم مبهم و عجیب و غریبیست. به خاطر هزاران زیر متن و لایههای پنهان و ارتباط برقرار کردن با موارد خط قرمزی مانند قتلهای زنجیرهایی، آزادی زنان و پررنگتر از اینها با خیالبافی و رویاپردازی. فیلم سرراستی نیست و فهم همه جوانب آن هوش و آگاهی مضاعفی را میطلبد. رویا «کاغذ بی خط» ناصر تقوایی هم درست شبیه به خود فیلم است. در ظاهر عجیب و غریب، بامزه، خیالپرداز و در باطن ماجراجویی که با همه این زیرمتنها گره میخورد. اما جدا از همه این زیرمتنها پرداخت رویاگونه و خیالی شخصیت رویا باعث میشود تا تماشاگری هم که از مشابهتهای سیاسی و اجتماعی فیلم با فضای روز جامعه سر درنیاورد، کاراکتر رویا را همیشه در خاطرش نگاه دارد.
خیالپردازیهای بامزه او از همان ابتدای فیلم در ساعت هفت صبح آغاز میشود.وقتی که سر میز صبحانه از بچههایش سفارش لاکچریترین غذاها را میگیرد و نان و پنیر بهشان میدهد... این فانتزیپردازیهای رویا باعث میشود که او در کلاس فیلمنامهنویسی ثبتنام کند و شروع کند به نوشتن فیلمنامهای براساس زندگی و روزمرگی خودش...و از خلل همین ماجرا و جدی گرفتن این خیالپردازیها روزمرگی او تبدیل به بستری برای کشف و شهود فیلمساز در احوالات سیاسی و اجتماعی روز میشود.
گلرخ کمالی-«سگ کشی» با بازی مژده شمسایی
کمتر پیش میآید که تریلری اجتماعی/سیاسی تا حدی مورد پسند تماشاگران قرار بگیرد که عنوان فیلم برگزیده تماشاگران را در جشنواره فیلم فجر از آن خود کند. همه کسانی که در جشنواره آن سال به «سگ کشی» رای دادند نام گلرخ کمالی را در ذهن دارند. زنی که نماد مقاومت در جامعه آن روزها بود. نماد مقاوت در برابر ناملایمتها و بیعداوتیها. «سگ کشی» در شرایطی ساخته شد که بهرام بیضایی ده سال قبلش را اجازه ساخت فیلم نداشت و این فیلم هم هرچند در سال ۷۸-۷۹ ساخته اما بالاخره در سال ۱۳۸۱ بر پرده سینماها راه پیدا کرد.
گلرخ کمالی که نویسنده است، بعد از پایان جنگ به تهران برمیگردد و درحالیکه پیش از آن همسرش را ترک کرده وقتی میفهمد به خاطر کلاهبرداری شریکش در زندان است، تصمیم میگیرد برای آزادی او وارد بازار شود و رضایت شاکیان را بگیرد. در این مسیر سختیها بسیار است. از بدرفتاری و توهین و تحقیر...تا حتی تجاوز. او نماد مقاومت است و حق طلبی که البته در انتها رو دست میخورد و میفهمد همه اینها نقشه همسرش بوده و حالا با آزاد شدنش در پی تدارکات ماه عسل در خارج از کشور با منشی شرکتش است! شبیه به حق که در جهان معاصر هیچگاه به حقدار نرسیده و مقاومت همواره تاوان ناحقی را پس داده، گلرخ کمالی هم شکست میخورد اما تبدیل به شجاعترین زن قربانی در تاریخ سینمای ایران میشود.
آتیه-«ماهی ها عاشق می شوند» با بازی رویا نونهالی
از آن زنان کاردرست و همه فن حریف و خجالتی و سرد در عاشقی... درست شبیه به زنان شمالی که همینطور سختکوش و مقاوماند. آتیه پس از آنکه معشوقه سالهای جوانیش او را رها میکند و بعد از ازدواج و از دست رفتن همسرش، با چند زن دیگر و البته دختر شیطان و یکییکدانهاش رستورانی باز کرده است به نام آتیه و خوشمزهترین غذاهای شهر را میپزد. (بماند که با تماشای فیلم تماشاگر چقدر از هجوم آنهمه غذای رنگارنگ و جورواجور حالیبهحالی و گرسنه میشود.)در وهله اول باید اشاره کرد که «ماهی ها عاشق می شوند» فیلمی زنانه است. علی رفیعی کارگردان شناخت درستی از روحیه رنانه و سوبژه زنانه دارد و به خوبی هم توانسته آنرا پیاده کند. همه زنان فیلم، همراه و همپا در آن رستوران کار میکنند و اصلا ترکیبشان در کنار یکدیگر، بسیار بهیادماندنی است. تماشاگر غرق در فضای آشپزخانه و مناسبات زنانه میان آنها میشود و برای دو ساعت هم که شده عطای همه اتفاقات خارج از سالن سینما را به لقای حضور در میان این جمع گرم و زنانه میبخشد.
در این میان اما چه کاراکتر آتیه و چه بازی درخشان رویا نونهالی نقطه عطف فیلم محسوب میشود. او زنی است که گذران سخت زندگی حسابی مردش کرده و سفت، سخت و دستنیافتنی است هرچند زیر این ظاهر سرسخت قلبی لطیف و عواطفی شکننده موج میزنند. همانطور که عزیز (همان معشوقه قدیمی) حالا که بازگشته کاری ندارد جز اینکه به رستوران بیاید و غرق در فضا و نگاه شود، تماشاگر هم مادام دلش میخواهد به آتیه چشم بدوزد. او از همان دسته معدود از زنانیست که آدم دلش میخواهد هیچکاری نکند جز اینکه در او خیره شود و ببیند که چطور با همه ظرافت و شکنندگیاش، به تنهایی از عهده همه کارها برمیآید...
فروزنده-«حکم» با بازی لیلا حاتمی
فروزنده کاراکتر بسیار جذابی است، دختری ساده که در گذشته در شهرشان عاشق همکلاسیش میشود اما او ناگهان غیبش میزند و دختر به تهران میآید تا زندگیش را بسازد و در این راه ناملایمات زیادی را متحمل میشود و خصوصا توسط رییس شرکتی که او در آن منشیست به شکلی به استعمار جنسی گرفته میشود و حالا با پیدا شدن دوباره پسر و معشوقه قدیم میخواهد از رییس انتقام بگیرد. فیلم هم از همینجا شروع میشود؛ فصل انتقامگیری فروزنده از جناب رییس با خالی کردن یک گلوله در جایی که به قول خودش مغز اوست و با آن فکر و البته دختربازی میکند.
اما جدا از جذابیت کاراکتر فروزنده این کاراکتر از دو جهت دیگر هم بسیار مهم و قابل بررسی است اول آنکه میتوان فروزنده را تنها و تنها زن مهم در سینمای مسعود کیمیایی دانست که در روایت و سیر پیشرویاش نقشی مهم و جدی دارد. و دوم از منظر جایگاهی که در کارنامه کاری لیلا حاتمی پیدا میکند. تصویری که همواره از اسلوب بازیگری حاتمی دیده و در ذهن داریم، تصویری آرام و درونگراست و میتوان گفت که فروزنده نمایانگر بیانگرانهترین و البته خشنترین و زخمخوردهترین زنی است که لیلا حاتمی تا کنون به ایفای نقشش پرداخته است.
سپیده-«درباره الی» با بازی گلشیفته فراهانی
سپیده هم از آن دسته زنانی است که بابت جدیت و مدیریتش در خاطر میمانند. بگذارید رجوع کنیم به دیالوگ همسرش در فیلم درباره او تا فهوای کلام در همین ابتدا مشخص شود:«شمال میخوان برن سپیده، ویلا میخوان پیدا کنن سپیده، زنم میخوان بگیرن سپیده...» سپیده همان زنی است که احتمالا نمونه واقعیش را هرکداممان در میان اطرافیان خود دیدهایم. زنان مدیر و مدبری که مسئولیت برنامهریزی و کنترل و هماهنگی را در یک خانواده، جمع دوستانه یا در مقیاس بزرگتر در ساحتی اجتماعی برعهده دارند. و همین ویژگی است که سپیده را از بقیه زنان و مردان آن جمع متمایز میکند. اما این به تنهایی یک ویژگی شخصیتی محسوب میشود که هرچند در شکل درام تاثیر مستقیم دارد و اصلا همه اتفاقات و گرهها برمیگردد به همین رفتار او، اما همه ماجرا نیست. سپیده با اخلاقیات خاص خود و به شکل خاص با تاکیدش بر لزوم نگه داشتن اخلاقیات و انجام کار اخلاقی و گرفتن تصمیم اخلاقی است که چنین جایگاهی پیدا میکند. او تنها کسی در آن جمع است که میخواهد حقیقت و راستگویی را بر صلاح و خوشایند خودش ارجحیت ببخشد و همه سعیش را میکند تا دیگران را هم متقاعد کند که آبرو و شخصیت الی را فدای نفع خودشان نکنند....
البته که هیچ کس هم گوش نمیدهد و چرخش ۳۶۰ درجهای که اصغر فرهادی در فیلمنامه بهوجود میآورد باعث میشود تا در آخر این سپیده باشد که مجبور شود متقاعد شود و تحت فشار روانی که از جانب همه رویش است، دروغ بگوید و روی اخلاقیات و عقیدهاش پا بگذارد و دقیقا همین چرخش انتهایی هم سپیده را چنین دلانگیز و البته دردناک میکند، انگار که یکه و تنها نماینده اخلاقیات و ایستادگی و مقاومت برباد رفته در ایران معاصر باشد. «درباره الی» اصلا پیش از آنکه درباره الی باشد درباره سپیده است. زن مستحکم و سرحالی که در انتها، در لحظه موعود که مجبور میشود لب بگشاید و در جواب سوال نامزد الی که از اینکه متاهل بوده یا نه چیزی گفته است، بگوید «نه نگفت» و خودش و همه جهانش را به آتش بکشد. سپیده از آن دست شخصیتهاییست که بعدها نوادگان فیلمبین ما در کتابهای تاریخ سینما از او بسیار خواهند شنید...
غزل-«آسمان زرد کمعمق» با بازی ترانه علیدوستی
«نابودی در اوج زیبایی، قانون طبیعت است.» و غزل همان اوج زیبایی در سینمای سالهای اخیر است که دارد نابود میشود اما نه از آن جنس که نابود و تمام شود. در جنگ جهانی دوم، ژاپن یک متد خاص و بیرحمانه برای شکنجه زندانیان داشت که تا به امروز یکی از وحشتناکترین شیوههای شکنجه هم محسوب میشود؛ به این شکل که در سطح بدن زندانی زخمهای نسبتا سطحی و کوچک ایجاد میکردند تا زندانی خون بدنش را به مرور و آرام آرام مثلا در سی، چهل روز از دست بدهد و بمیرد. هرچند در ظاهر آن چنان عجیب به نظر نمیرسد اما اینکه خالی شدن ذره ذره خون از بدنت را احساس کنی و هر روز آرزو کنی که زودتر جانت تمام شود و راحت شوی، بسیار دردناک است و نابودی غزل در اوج زیباییش درست به همین منوال اتفاق میافتد.
غزل را میتوان جذابترین کاراکتری هم دانست که بهرام توکلی تا به اینجا در فیلمهای خود خلق کرده است: زنی که در آینه به خودش و شکم برآمده و پاره تنش که در داخل شکم او تکان تکان میخورد نگاه میکند و مدام یک جمله در سرش تکرار میشود؛ نابود شدن در اوج زیبایی...نابود شدن در اوج زیبایی...و خب چه چیزی زیباتر از تصویر زنی زیبارو و آبستن که به فرزندش در داخل شکمش جان میدهد و البته در همان لحظه هم در فکر گرفتن جانش است...