روزی روزگاری آبادان: رنجهای بیپایانِ شهری رها شده
خطر اسپویل!
سلام سینما- روزی روزگاری آبادان اولین فیلم سینمایی حمیدرضا آذرنگ که فیلمنامه آن با اقتباسی از تجربههای قبلی تئاتری او نوشته شده، خانوادهای اهل آبادان را ساعاتی پیش از حمله امریکا به عراق به تصویر میکشد. یعنی درست روز 29 اسفند 1381. در نمایی از فیلم وقتی خانواده در بازار مشغول خرید عید هستند شعار تا پایان ایستادهایم در سطح شهر خودنمایی میکند. به تصویر کشیدن این شعار که مکررا در آن روزهای جنگ و حتی تا سالها بعد جز گفتمان اصلی جریانهای مسلط سیاسی کشور بوده است، بیش از هر چیز دال بر کنایهای از وضع و حال مردم آبادان در دهه هشتاد و حتی اکنون است. آذرنگ با به کار بستن این کنایه از همان سکانسهای نخست در ذهن مخاطب یاد جنگی را زنده میکند که ظاهرا با اعلام آتشبس در سال 1367 تمام شده اما حداقل برای آذرنگ به عنوان نویسنده و کارگردان فیلم که خود سالهای کودکی و نوجوانی را در آن مناطق گذرانده، زندگی مردم آبادان گواه این مدعا نیست. آذرنگ نگاهی کاملا ضد جنگ در سراسر فیلم خود دارد و تمام قد آن را نکوهش میکند.
خوشبختیهایی که فقط با مرگ ممکن میشود
پدر خانواده از آنجا که درگیر اعتیاد است روز سال تحویل را با فریادها و تنشهایی که به راه میاندازد بالکل برای تمام اعضا خانواده خراب میکند. حتی قصد میکند با سر هم کردن دروغ خانواده را سر سفره هفت سین تنها گذاشته و به جمع رفقای بنگیاش ملحق شود. اما زن نقشه او را نقش برآب میکند. آذرنگ روایت سینمایی خود را چنان طراحی میکند که مخاطب تا نیمههای فیلم هیچ شکی ندارد که پیش روی او یک درام خانوادگی که سوژه جنگ در پسزمینه آن حاضر است قرار دارد. تا اینکه اتفاقی عجیب و البته غیر منتظره رخ میدهد. موشکی امریکایی که قرار بود هنگام شروع حمله نظامی امریکا به عراق در خاک این کشور فرود بیاید با نیماینچ خطا سقف خانه این خانواده آبادانی را شکافته و در آن گیر میکند. موشک منفجر نشده حرف میزند و در ابتدا اجازه خروج از خانه را به اعضای خانواده نمیدهد. اعضای خانواده که با وحشت کشته شدن با انفجار ناگهانی موشک دست به گریبان هستند، در این مسیر در نهایت به یاد میآورند که تا چه حد عاشق همدیگرند. اما آذرنگ به شکلی بیرحمانه اما با رویکردی درست، مخاطبان را یکباره از این خواب خوش بیدا کرده و در نمایی کوتاه آوار شدن خانه این خانواده بر سرشان را به وسیله موشک اعلام میکند.
مردم وامانده اما عاشق
مصیب و خیری پدر و مادر این خانواده پنج نفره هستند که به نظر میرسد سالهای دور عاشقانههای بسیاری را با هم تجربه کردهاند اما اعتیاد مصیب باعث شده تا همه آن روزها زیر تلی از خاک دفن شوند. زن و مردی که آجر به آجر خانهشان را خود روی هم گذاشتهاند. مصیب مرد عاشق دیروز و سلطهگر امروز، معرف همان پدری است که با خشونت و تمامیتخواهیاش زندگی را به کام همسر و فرزندانش تلخ کرده و اجازه نمیدهد آنها هویتی مستقل پیدا کنند. با این حال هم پسر و هم دختر جوانش با همه محدودیتهایی که دارند در زیر سایه سنگین پدر و البته دور از چشم او زندگی یگانه خود را پی میگیرند. حتی خیری مادر رنجکشیده خانواده هم بعد سالها سوختن و ساختن که از جمله ویژگیهای زنان در جوامع سنتی است، در آستانه میانسالی دیگر قصد بیرون آمدن از زیر سایه شوهرش را دارد. قبل از آنکه مهمان ناخوانده سر برسد خیری به مصیب تیر خلاص را میزند و میگوید وقتی بعد سال تحویل به اهواز و خانه برادر خیری بروند او دیگر برنخواهد گشت. خیری مصمم میگوید که نگران دو فرزند بزرگش نیست و اگر آنها دلشان خواست میتوانند پیش او در اهواز بمانند و یا اینکه همراه پدرشان به آبادان برگردند و فقط او حتما پسر کوچکشان را پیش خودش نگه خواهد داشت. مصیب خشمگین میشود. انتظاری که از همه سلطهگران میرود بروز همین خشم آنی است. این خشم اما خیلی زود جای خودش را به محبتی میدهد که مصیب به سختی میتواند آن را به خیری و بچههایش ابراز کند. جلوی تلویزیون از خیری میخواهد که ناخنهای پایش را بگیرد. آذرنگ به زیبایی توانسته ناتوانی چنین مردان در مرداب گرفتارشدهای را در بیان عواطفشان به تصویر بکشد. ناتوانی آنها به حدی است که چنگ به چنین اعمال کودکانهای میزنند که با زبان بیزبانی به زنانی که دوستشان دارند بگویند بدون آنها از پس خودشان برنمیآیند. اما فرود موشک بر سقف خانه آن بخش وجود مصیب را که نه تنها خودش بلکه همه خانواده از یاد بردهاند، از نو احیا میکند. مصیب آرام میگیرد و حاضر میشود با موشک معامله کند. جان خودش در ازای جان اعضای خانوادهاش. مصیب در پایان این سفر درونی میتواند فرزندانش را ببیند و بشنود و برای لحظاتی کوتاه به آنها اجازه دهد بدون ترس از واکنشهای پدر سلطهگر به نوع زیست و نگاهشان، زندگی کنند.
موشکی که میمیراند و یا اینکه زنده میکند؟
ورود موشک نمادپردازیای را که تا پیش از این آذرنگ توانسته بود در کلیت فیلم سر و شکل دهد شکسته و معادلات جدیدی را میسازد. و این نقطه قوت فیلم این هنرمند است. زیرا نمادپردازیای که تا قبل از ورود موشک وجود دارد هیچ نگاه تازهای را به شکل نمادگراییای که در فیلمهای انتقادی سینمای ایران باب است اضافه نمیکند. اما به درستی و هوشمندانه در نقطهای که مخاطب دیگر پدر را نماینده نیروی سلطهگر قلمداد کرده و آن را کامل پذیرفته، ناگهان سر و کله سلطهگری دیگر از راه میرسد. هر چند که به گفته خودش براساس خطا پایش به آنجا کشیده شده، اما به هر حال و با هر شرایطی این موشک یک عامل بیرونی به حساب میآید که نظم مستقر داخل خانه را برهم زده و قوانین خود را وضع کرده است. موشک با مصیب تفاوتهای زیادی دارد. مثلا عصبانی نمیشود و داد نمیزند. حتی قادر است با افراد تحت سیطرهاش صحبت کند و به آنها بگوید که متاسف است. اما این موشک با هر نیت و به هر دلیلی که به سقف خانه این خانواده رسیده، باعث میشود تمام اعضای این خانواده با وجود به مرز فروپاشی رسیدن، همچون ققنوس از خاکستر برخواسته و خود حقیقیشان را با یکدیگر تقسیم کنند. عامل بیرونی، اعضای خانواده را به هم برمیگرداند و موجب میشود متوجه حضور یکدیگر شوند. به طوری که در یک صحنه نمادین همه آنها با موقعیتی برابر روی زمین دور میزی نشستهاند. سلسه مراتبی که برهم میخورد و مانعها را برای ایجاد حس همدلی و نزدیکی بین اعضا خانواده برمیدارد.
فیلمی شایسته دیده شدن اما بدون گیشه
روزی روزگاری آبادان با به کارگیری فضا و اتمسفر تئاتری در برخی از صحنهها، توجه به جزئیات، ارائه بازیهایی باورپذیر و البته قصهای قابل تامل همه چیزهای اساسی برای دیده شدن را در آستین دارد. اما فیلم نتوانسته است فروش خوبی در اکران عمومی داشته باشد. حتی فاطمه معتمدآریا و محسن تنابنده نیز نتوانستند به فروش بهتر فیلم کمک قابل توجهی کنند. شاید این از بخت آذرنگ و فیلمش باشد که در دوره اقبال مجدد مردم به سینمای کمدی فیلمش را روانه پرده سینما کرده است. اما در هر حال روزی روزگاری آبادان قابلیت این را دارد که از آن به عنوان فیلمی محترم یاد شود که برای سینما و مخاطبانش ارزش قائل است.