ضعف فرهنگی، سینمای ایران را به عقب کشانده است!

چند سالی می شود که سینمای اجتماعی ما در حال درجا زدن ست و نمی تواند از طریق دیگری به هدف برسد از زمانی که چهارشنبه سوری یا درباره الی به نمایش درآمد بیشتر فیلمسازهای ما تحتِ تاثیر این نوع رئالیسم شدند، موضوع شهری یا بحران های اجتماعی در قالب یک ژانر یا یک ایده جذاب به نظر می رسد اما کش آمدن آن باعث لوث شدن کلیت فیلم می شود، فیلم های اجتماعی که طی این سال ها ساخته شده اند آیا توانسته اند حرف تازه یی را به مخاطب ارائه کنند؟ تمامی ملودرام های ساخته شده که محوریت اجتماعی دارند یک نوع لحن مشترک در آن ها احساس می شود، اساسا هیچ نوآوری در ساختار داستان ها اتفاق نمی افتد و همین مسئله ی بسیار مهم برای سینمای ایران حکم عقب گرد دارد، گاها دیده شده که فیلمساز می تواند قصه تعریف کند و فیلمنامه را براساس قواعد دراماتیک به نگارش درآورد اما شوقِ نوآوری در میان فیلمسازانِ ما کاهش پیدا کرده است به همین جهت ما در سینمای ایران با تکرارمکررات مواجه ایم و خروجی سینماها هم نمی تواند چنگی به دل بزند و تماشاگر را راضی کند، شاید در طی یک سال از صد و چند فیلمی که اکران می شود زیر ده فیلم می توانند در محتوا موفق باشند و این یعنی فاجعه ، غالبا این فیلم ها همان آثاری هستند که اساسا نمی توانند فروش چشمگیری داشته باشند چرا که مخاطب امروز سینما هم به فیلم های ضعیفِ بی مصرف رو می آورد باید بپذیریم که ضعف فرهنگی باعث شده تا سینمای ایران هر روز به عقب برگردد. نگارنده، این یادداشت را برای فیلم دارکوب می نویسد آن هم بعد از دوبار دیدن، اما نمی تواند هضم کند که چرا بهروز شعیبی به شدت پسرفت کرده است؟! شعیبی که پیشتر آن را با دهلیز می شناسیم در دومین ساخته ی سینمایی اش سیانور را ساخت که تکه یی از تاریخ معاصر کشورمان بود فیلمی که مثل دهلیز ساختار منسجم و درگیرکننده یی داشت این انتظار وجود داشت که شعیبی در فیلم سومش بیشتر از دو فیلم قبلش پیشرفت داشته باشد اما دارکوب که این روزها اکران شده است نمی تواند به هیچ وجه اثر قابل توجهی باشد چرا که شعیبی هم مانند فیلمسازانی که در بالا گفته شده درجا زده است و نتوانسته به سینما نزدیک شود با اینکه دو اثر قبلی شعیبی سینمایی تر بودند(تا حدودی)، حداقل دهلیز و سیانور می توانستند قصه تعریف کنند و هدف شان مشخص بود، اما دارکوب مضمونِ تکراری و نخ نماشده یی دارد که نمونه ی آن را بارها در قالب مختلف دیده ایم حالا در دهه ی نود شعیبی به چه لحاظ تاکید و اصراردارد فیلمی بسازد که در همان نقطه ی آغازین لو می رود؟ زمانی هم که پایه و اساسِ درام آنقدر سست باشد که فیلم لو برود دیگر چه جذابیتی می ماند؟ اساسا دارکوب گره افکنی و گره گشایی اش همان ابتدا از بین می رود و فیلم تبدیل به یک اثر خنثیِ بی حاصل می شود که دیگر توانِ جلو رفتن ندارد، و از فیلم چی می ماند جز دیالوگ های ساده که کلیشه اند و تصاویری از بیقراری های زن معتاد که مزاحم زندگی همسرش شده است این تصاویر شاید در لحظه تاثیر برانگیز باشد اما به دلیل نقص در فیلمنامه و حفره های موجود، اعتیاد داشتن این زن به دلیل تیپ بودنش به هیچ وجه نمی تواند ماندگار باشد شعیبی می توانست مهسا را به عنوان یک زنی که اعتیاد دارد و به دلیل اعتیاد زندگی اش را از دست داده به شخصیت جدید تبدیل کند ، اگر شعیبی فکر کرده که توانسته به مقوله ی اعتیاد وعواقب آن بپردازد مسیرش را سخت اشتباه رفته زیرا دوره ی همچین قصه هایی برای سریال آینه عبرت در اوایل دهه ی هفتاد بود، دارکوب فیلم اشتباهی ست که بر اساس کلیشه های مرسوم ساخته شده، شعیبی می توانست در قالب جدید تری قصه گویی کند اما وی تاکید دارد که به مخاطب توضیحِ واضحات بدهد و این بدترین نوع فیلمسازی ست، دارکوب تنها قصد داشته به زندگی فلاکت بار مهسا نزدیک شود اما به طور جدی این اثر در پرداخت ضعف های جدی دارد ، دارکوب مستعد ست به یک فیلم سینمایی تبدیل شود زیرا که فیلمساز معیار و قواعد ساختاری لازم برای یک فیلم سینمایی را می داند اما شعیبی در بطن فیلم رفته رفته از سینما دور شده و بیشتر فیلمش به تله فیلم شباهت پیدا کرده است بهره گیری شعیبی از الگوهای تلویزیونی در خلق یک فیلمنامه ی سینمایی کاملا دارکوب را از مسیر اصلی اش جدا کرده موضوع فیلم به دلیل تکراری بودن مضمونی اش نمی تواند کاربرد سینمایی داشته باشد، حفره ها به شدت دهان باز می کنند و قصه دچارِ چندپارگی می شود ، علت آن است که شعیبی نمی تواند با قصه گویی منسجم و با نوآوری در قصه فیلمش را ادامه دهد و به یک باره می رود سر اصل مطلب ، به همین جهت هم مجبور می شود از یک فلاش بکِ بی کاربرد استفاده کند که مثلا چه اتفاقی افتاده که مهسا از آن وضعیت فرار کرده، به نظر می رسد خلق چنین موقعیتی در سینما باعث تعجب می شود مهسا می رود و روزبه هم هیچ وقت نمی گردد تا او را پیدا کند پس تصمیم می گیرد با نیلوفر ازدواج کند!! اساسا دارکوب به لحاظِ محتوایی نمی تواند لحن سینمایی اش را حفظ کند، از سوی دیگر دارکوب می خواهد به مهسا نزدیک شود نشان دادن وضعیت زندگی مهسا و مکانی که در آن زندگی می کند هیچ سنخیتی با کل ماجرا ندارد و شاید فقط به دلیل تاثیربرانگیزی احساس مخاطب در فیلم لحاظ شده حتی خفه کردن مهسا به دست همخانه اش هم نمی تواند نقطه ی عطفی برای فیلم باشد، فیلم دارکوب سرشار از سکانس هایی ست که سینمایی نیستند به همین دلیل منطق روایی آسیب دیده است، اساسا دارکوب درباره ی چه موضوعی می خواهد حرف بزند؟ دارکوب دچار پراکندگی موضوعی ست که چفت و بستی در آن دیده نمی شود پایانبندی دارکوب ساده انگارانه شکل می گیرد پایانی که به هیچ وجه سینمایی نمی باشد ، دارکوب اثری ساده و روانی ست که اساسا هیچ نشانه یی از اصول ساختاری سینمایی در آن یافت نمی شود اگر این فیلم در تلویزیون پخش می شد می توانست فیلم تاثیرگذاری باشد چرا که شعیبی در سومین فیلمش هیچ تلاشی برای ساختار فیلمنامه اش انجام نداده و تنها سعی کرده به یک عنصر بپردازد به نام اعتیاد، اما این عنصر تکراری ست اگر چه سارا بهرامی برای بازی در نقش یک معتاد از جشنواره فیلم فجر سیمرغ گرفت اما واقعا بازی غلو شده ی او پتانسیل این همه تشویق را داشت؟ خوب مسلما بازی بهرامی در دارکوب به این دلیل دیده شد که اساسا بازیِ خوب در سینما کمیاب شده است حالا یک بازیگر زن توانسته نقش یک زن معتاد را بازی کند و همه او را ستایش می کنند ، اما این ستایش به دلیل ضعف در نگرش به بازیگری و شخصیت زن است، در سینمای ایران هر چه زن بدبخت تر باشد شانس او در سیمرغ گرفتن به مراتب بالاترست اگر فکر می کنید اشتباه می گویم لیلا حاتمی در رگ خواب و باران کوثری در خون بازی را به یاد بیاورید. دارکوب به عنوان سومین فیلم برای بهروز شعیبی نمی تواند یک اثر کامل باشد این فیلم در فیلمنامه با آسیب های جدی مواجه شده که تصور می شود شعیبی هنوز در قواعد سریال سازی گیر کرده است.