شما او را نمی بینید ولی او حاضر است
روز ششم آفرینش، قدرت به انسان منتقل میشود. همه چیز از بین رفته و نابود میشود.
"مادر"، یک تمثیل آخرازمانی است. فیلمی درباب مکاشفه هستی و واکاوی یک تاریخ تکراری. فیلمی که در آن هیچ شخصیتی نامی ندارد. یک مادر، یک شاعر، مرد و زنی مهمان، ناشر، کشیش و نهایتا یک نوزاد متولد شده، همگی بی نام هستند. همگی با ضمیر "او(him)" صدا زده میشوند. البته برخلاف همه تنها شاعر است که (Him) صدا زده میشود.
شاعر شبیه پروردگاری جدید، پیامبری با مریدان فراوان معرفی میگردد و مادر از دید او و از دید پیروانش، منبع الهام شاعر برای نوشتن است. مادر در اساطیر "اینکاها" و بومیان آمریکا، نمادی از زمین شناخته میشود. در مصر باستان و قبیلههای پارینه سنگی که الهه های بسیاری وجود داشتند، الهه مادر به عنوان استعارهای از طبیعت زمین بوده است پس پر بیراه نیست که مادر فیلم آرنوفسکی، زمینی باشد که میزبان مهمانان زیادی شده است. الهه اشراه، مادر، همسر خدا از دید برخی انجیل شناسان، که نهایتا به صورت نمادین درختی قطعه قطعه و به آتش کشیده شد. مادر، زمینی است که بارها نابود شده و به وجود آمده است.
خداوندگار فیلم، همان شاعری است که نوشته های پیشینش دیگر خوانندهای ندارد، کاربردی ندارد و به دنبال الهامی جدید برای نوشتن است و این منبع الهام همسرش است. خدائندگاری که به هیچ وجه نماد لطف الهی نیست بلکه نشانی از قدرت مطلق دارد. در ابتدای فیلم سخت تلاش میکند بنویسد و به قول خودش کار کند. اما ورود یک مهمان به عنوان دکتر که بعدا مشخص میشود از پیروان متعصب شاعر است به همراه همسرش درچه وقوع رخدادهای تاریخی آینده میشود. از این جهت تاریخی که تکرارشونده است.
در جهانی سوخته و ازبین رفته، خانهای آتش میگیرد، یک هستی جدید پدیدار میشود. انفجاری عظیم که از دل آن جهانی نو با زندگی جدید بیرون میآید. شبیه انفجاری بزرگ که نظریه ای درباره شروع و تکامل جهان و تمامی کهکشانها است. از درون این نابودی بزرگ اولیه، کریستالی در دستان شاعر باقی میماند. باقیمانده از زمانی ماقبل تاریخ و این کریستال مقدس که در اتاق شخصی و بسیار مرموز شاعر-که هیچکس اجازه ورود به آن را ندارد-نگهداری میشود. اتاق، شبیه مکانی مرموز که در آموزه های دینی و مذهبی، عرش خدا نامیده میشود و کسی اجازه ورود به آن را ندارد. همانطور که "مادر" نیز میهمانان را از ورود به آنجا منع میکند و این وسوسه ای اولیه برای انسان است. گویی طبیعت ذات انسانها را بهتر از خداوند میشناسد و آنها را از ورود به بهشت مهر و موم شده بازمیدارد.
هنگامیکه نهایتا میهمانها بدون اجازه وارد این اتاق شده و به ناگاه کریستال مقدس شاعر را میشکنند. این داستانی است که یادآور خوردن سیب عدن توسط آدم و حوا است. با این تفاوت که "آدم" فیلم آرنوفسکی، مریضی الکلی و سیگاری است و جای زخمی روی پهلوی خود دارد. بعد از شکستن کریستال، به طور شهوتناکی با همسرش معاشقه میکند. همانطور که در تعالیم مذهبی آمده است که بعد از خوردن سیبی، عورت آدم و حوا نمایان گشته و به نوعی زندگی الاهیاتی به زندگی بدوی و حیوانی تبدیل میشود. متن فیلم مادر از همین استعاره نشات میگیرد. قضیه به اینجا ختم نمیشود، دو پسر آنها که به خانه(جهان) میآیند به جان یکدیگر افتاده، به خاطر دلایل مادی(دنیایی) و درآخر یکی به دست دیگری به قتل میرسد. همانند داستان هابیل و قابیل و داستان شروع جنایت.
از اینجاست که رفته رفته تعداد میهمانها به دلایل مختلف در خانه زیاد میشود و پروژه تخریب جهان شروع میشود. خانهای که مادر با وسواس تمام سعی در تعمیر و بازسازی آن داشته است، کم کم توسط پیروان شاعر ازبین میرود. با نابودی تدریجی خانه، اعتماد مادر به شاعر نیز به تدریج ازبین میرود.
مادر شبیه به مریم باکره، باردار میشود و فرزندش شبیه مسیح موعود به دنیا میآید. بلافاصله توسط پیروان مذهبی شاعر، به قتل رسیده و تکه تکه میشود. همانند مسیح مصلوب و از دید کشیش او نمرده است، صدایش همه جا هست. همان تفکری که مسیحیان درمورد عروج عیسی نزد خدای پدر و بازگشت دوباره او به زمین دارند. مثله کردن نوزاد نیز در مراسمی مقدس انجام میشود، مراسمی که بیشتر به تشریفات شیطان پرستان(با ارجاع به فیلم "بچه رزماری" اثر "رومان پولانسکی") شبیه است.
تمام این رخدادهای به ظاهر شوم که در داخل خانه اتفاق میافتد، به زعم شاعر نشانی از الهام الهی و درجهت زیبایی دنیاست. برعکس مادر که رنج میکشد، شاعر، پیروان خویش را قطعه ای از وجود خود میداند، همواره همراه آنان است و بیش از اینکه درکنار همسرش باشد درکنار آنهاست. درصورتی که مادر لحظه به لحظه عصبی تر شده و به مرز جنونی افسارگسیخته نزدیک میشود تا جایی که دست به قتل چندتن از پیروان شاعر حواریون میزند. نشانه های زجر، رنج و جنون عصبی مادر، رفته رفته به شکل ویرانی خانه بازنمایی میشود. بازنمایی غرق شدن خانه بعد شکستن لوله های آب آشپزخانه که خود استعارهای از داستان نوح پیامبر(فیلم قبلی آرنوفسکی) و تفکیک انسانها در دیدگاه مزهبی است، مراسم عذاب آور تولد نوزاد و قتل او، ازبین رفتن اتاق مقدس شاعر یا هاله مقدس مکانی مرموز و جاوید، درگیریهای جنگ جهانی، گروههای چریکی، هیپیهای دهه 60 و سیر تاریخی تحولات و بازنمایی وقایع، همه پاسخی در جهت واکنشهای مادر به نابودی خانه و از دست دادن تمام زحماتش در تعمیر خانه، از بین رفتن اعتماد به همسرش و کشته شدن فرزندش است.
معانی تصویر، معانی نشانه ها را نتیجه میدهد. این که هرچیز در سینما، معنای متفاوتی از واقعیت پیدا میکند. پرسوناژ مادر در خانه ای به مثابه جهان تصویر میشود و از خانه هیچگاه خارج نمیشود. جرات ندارد، میترسد خود را آزاد کند، ناتوان و عقیم است. برعکس شاعر که نامحدود است و به هیچ چیز پایبند نمیشود.
فیلم به اگزیستانسیالیم نزدیک میشود و مجددا از آن دور میشود و این حلقه تکراری ادامه پیدا میکند. این اساس پست مدرنیسم فیلم است.
فلسفه وجودی شاعری که نمادی از قدرت و ایمان الهی است و مادر، کشیشی با قدرت مذهبی، ناشری با قدرت سیاسی و پیروانش را به راه خود میکشاند. به نوعی آرنوفسکی پیوند بین الاهیت، سیاست و قدرت را ناگسستنی و شکست ناپذیر میداند.
نحوه فیلمبرداری روی دست برای به تصویرکشیدن اضطراب مادر به جا استفاده میشود. خاصیت تعلیق و انتقال احساس زجر به بیننده فیلم را به سینمای وحشت نزدیک میکند. نما و قاب بندی درجهت به تصویرکشیدن شکوه زندگی و شکوه تاریخ است. جهنمی که بیرون از خانه به تصویر کشیده میشود، بهشتی از قدرت کرستال مقدس با درختانی سرسبز شکل میگیرد، آرنوفسکی بهشت و جهنم را در این دنیا و نه در جهانی انتزاعی به نمایش میگذارد.
اساسا هرچیزی در فیلم خلق میشود و سپس نابود میشود و این چرخه تکراری ادامه پیدا میکند. دقیقا شبیه تاریخ. از زخم کف خانه که گاهی دهان باز میکند تا خود مادر و کریستال مقدس، همه آنها هستند و در چشم به هم زندنی وجود ندارند. و جهانی که از دل آن دالان تاریک در عمق خانه توسط مادر آتش زده میشود.
فیلم پر از مفاهیم فلسفی و اگزیستانسیالیستی است و درنگاه فرمالیستی بسیار قابل تامل است. دریچه زیبایی شناسی فیلم اما از دید نشانه شناسی گشایش مییابد.
مفاهیم و روایتهای مذهبی درکنار مسیر نابودی خانه از منظر تاریخی شرروع و ادامه زندگی انسان و نهایتا پایانش را بازنمایی میکند.
میزانسهای فیلم برگرفته از ارجاعاتی به فیلمهای خود او مثل "سرچشمه" و "قوی سیاه" است و کابوسهای آن یادآور آثار "آلن پو" است.
فیلم اضطرابی تاریخی است. تصویری از اخلاق که در طول تاریخ نمایش داده میشود. تعالیم مذهبی بازنمایی میشود اما به شیوهای خشونت بار. عشق راه حل نهایی است. برتر از هر ایمانی، برتر از هر تاریخ و الهامی. خود آگاهی سختی که فیلم به دشواری به آن میرسد از دل یک اکتشاف تاریخی بیرون میآید. سینماتوگرافی که آرنوفسکی به آن دست پیدا میکند، یک پست مدرنیسم تاریخی در گذر از سینمای مدرن و آوانگارد است. لحظهای که آگاهی ثبت میشود. این آگاهی از نقطه نظر "ژیل دلوز" توسط "تصویر-حرکت" و "تصویر-زمان" به دست میآید. از نظر "لویی دلوک"، "فتوژنی" آن را میسازد و از دید "آندره بازن"، آگاهی حقیقی به وسیله "رئالیسم" روشن میشود. یکی از اهداف فیلم "مادر" رسیدن به این آگاهی از دل وحشت و خشونت در زندگی انسان و انتقال احساس اضطراب و رنج است. این که انسان و کنشهای او چگونه در روند شکلگیری زندگی و سیر رخدادهای تاریخی تاثیرگذار است. این هاله مقدس هر انسان است که به طوری فزاینده تاثیری شدید بر زندگی او میگذارد و در رسیدن به آگاهی او نقش ایفا میکند. کریستال مقدس شاعر که میشکند و نمود خود را در بارداری، نویسندگی شاعر، اتفاقات خانه نشان میدهد. فرزندی که همانند کریستال تکه تکه میشود و از دید کشیش فدای یک آگاهی بزرگتر میشود. یک منجی مثله شده. متن چنان به فرامتن تندیل میشود که مرزهای بین ساختارهاب نشانه شناسانه و سمبلیک را در برابر جهان انتزاعی را از بین میبرد. همانقدر به سورئالیسم نزدیک میشود به همان شکل با سینمای وحشت پیوند میخورد. فلسفه جهان بینی کارگردان آنقدر بزرگ میشود که فیلم را درخود میبلعد. تریلر روانکاوانه آرنوفسکی فاقد زمان است و نهایتا نشانی از تهی و هیچ به جای میگذارد. همانطور که از لحاظ بصری فیلم کم کم تیره و خاکستری میشود.
آگاهی فیلم "مادر" از دل روایتی تاریخی بیرون میآید. تکرار زندگی در مواجهه با رخدادهای تاریخی، اعتقادات مذهبی و نهایتا ذات هنر و شاعرانگی.
فیلم با ارجاعات فراوانی به فیلمهای "بچه رزماری"، ملودرامی شبیه " چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد"، شاتهای "پی" اولین اثر آرنوفسکی و عقیم بودن در نویسندگی شبیه جک تورنس "درخشش" استنلی کوبریک ساخته شده است. آرنوفسکی سینما را با سینما نمایش میدهد و این مهمترین دستاورد فیلم است. مدیومی که هیچ یک از هنرهای دیگر قدرت بازنمایی آن را ندارند. فیلم "مادر" فیلمی است که بیشتر احساس میشود تا دیده شود، آشناست. زیرا جدای از هرچیز، عشق برآیند آن و قدرت مطلق قلمداد میشود و این خود جادوی سینما است.