چوپون حکم پدر گوسفندا رو داره
" میگن اگه چوپون نباشه گوسفندا تلف میشن؛ یا گم میشن یا گرگ بهشون میزنه یا از گرسنگی میمیرن: چون مغز ندارن."
فیلم هومن سیدی، از اولین جمله و از اولین تصویر، با ریتمی خاص آغاز میشود؛ سکانسی که بعدها در اواسط فیلم مجددا و در جای خود میبینیمش، فقط در کمتر از دو دقیقه تمام پیش زمینهی ورود به دنیای فیلم را فراهم میکند. طراحی صحنه حیرت انگیز، دوربینی که بدون هیچ اضافه کاری تکنیکی در خدمت فیلم است و بازی حیرت انگیز نوید محمد زاده، جوری همه را به جهان فیلم گره میزند که حتی تیتراژ پایان هم باعث جدا شدن از آن نمیشود.
سیدی در مقام نویسنده و کارگردان، کلمه به کلمهی دیالوگها و یک به یک شاتها و نماهایش را، درست مانند یک سمفونی گوشنواز، خط به خط، تنظیم کرده است و آن چیزی که روی پرده میبینیم، غایت هنر هفتم است: سمفونیای برای دیدن، تصویری برای شنیدن و فلسفهای برای لمس کردن.
در کنار تمام بازیهای بینقص فیلم، نمیشود "مغزهای کوچک زنگ زده" را دید و از نوید محمدزاده حرف نزد؛ نویدی که حتی نمونهی خارجی هم برای مقایسه شدن ندارد و از ابتدا، از استیج تئاتر، تا انتها، که گویا وجود ندارد، نویدی برای حضور بازیگری بود که جهان را انگشت به دهان میگذارد، نویدی که حالا فریادی است که به زودی آدمک اسکار و نخل طلایی را کر خواهد کرد.
" پروانه در شیشه، زن دور آتیشه، ما گرم شلیک و کیو کیو بنگ بنگ/ موی بلوندیها، چاقوی کندیها، دستمو میبره/ کوزهگر بیفوت، شراب آبلیمو، مستم و میبره .... جاهل و بی کله، سیلوی بی غله، چوپون یه گله، جهانمون این بود/ فواره زد خونم، خونی شده لونم، بی ارزشه جونم، آرمانمون این بود "
در کنار دو سه استفادهی درجه یک از موسیقی، موسیقی تیتراژ پایانی فیلم، نقطهی پایانی است که جهان "مغزهای کوچک زنگ زده" را از سر خط جاودانه میکند. وقتی از در کناری از سالن سینما خارج شدید و در جیبهایتان دنبال هندزفری و در پلی لیستهایتان دنبال آهنگی میگردید که مغزتان را در هزارتوی این جهان جدید همراهی کند، "مغزهای کوچک زنگ زده" رضا کولغانی، اولین، دومین و بهترین انتخاب ممکن است.
برای سینمای آزرده خاطر ایران که با هومن سیدی، قد بلندتر، سربلندتر و تنومندتر از همیشه روی پردهی نقرهای فریم میزند و به امید پهلو زدن درخشش چنین کارگردان هنرمندی به خورشید.