جستجو در سایت

1394/12/12 00:00

ناهمخوانی تماتیک میان عناصر روایی خالق

ناهمخوانی تماتیک میان عناصر روایی خالق

عمده ترین مصیبتی که آشکارا می توان متوجه فیلم دانست، در تضاد بالنفسه ای است که میان عناصر بکار رفته در آن و سبک بایسته اش نهفته است؛ به گونه ای که برای نمونه، فضاسازی ابتدایی فیلم در قالب دود و غبار سیاه رنگ و انفجار و شلیک گلوله و جسدهای خونین گاها تکه تکه شده روی زمین، در تضاد اگر نه مطلق و محوری، که نسبی و ظاهری با آنچه مقرر است در کل درام مرکزی شاهدش باشیم قرار دارد؛ چرا که «تا آمدن احمد»، اساساً فیلمی نه جنگی، که درباره جنگ است. فیلم درباره انتظار است؛ انتظار خانواده ای برای بازگشت پسر به جبهه رفته شان. اینکه این انتظار، چرا و چگونه ناگهان قرار است به دغدغه اول و آخر خانواده و کاتالیزور مولد و محرک درام بدل شود، به غایت مجهول و نامشخص است. مگر چه تغییری در وضعیت غیاب احمد، پیش از عروسی خواهرش با پس از بهم خوردن آن ایجاد می شود که این غیاب و انتظار برای پایانش که تا پیش از بهم خوردن عروسی، کم و بیش مفقود بود، ناگهان با بهم خوردن عروسی، آن هم اساساً به علتی مجزای از غیاب احمد، تا این اندازه پررنگ می شود که بخواهد درامی 90 دقیقه ای را شکل دهد؟ که البته شکل هم نمی دهد!
به نظر می رسد متولیان فیلم، حتی توان دراماتیزه کردن انتظار مذکور، برای یک فیلم داستانی 90 دقیقه ای را نیز ندارند؛ به این معنا که این انتظار، تنها در حد ایده ای مفروض و خام باقی می ماند، مبدأ و میانه و مقصد و فراز و فرود ندارد و به سبب فقدان چیدمان دراماتیک لازم برای بارور کردن آن، بسط و پیشبرد نمی یابد و در نتیجه به مسأله اصلی بایسته درام بدل نمی شود. مشخص نمی شود که حضور احمد در خانواده تا پیش از غیابش حاوی چه تأثیراتی بوده، روابط دراماتیکش با اعضای خانواده چگونه بوده و اساساً خود احمد سوای اینکه چگونه شخصیتی بوده، چه جایگاهی در خانواده داشته و این همه موجب می شود تا تأثیر و حس ناشی از فقدان احمد، به نحوی دراماتیک برای مخاطب قابل درک نباشد و در نتیجه غیاب او نیز برای مخاطب مهم نشود. ضمن اینکه انتظار مذکور به لحاظ داستانی، دارای روندی یکنواخت و راکد است و نیاز به موقعیت فرعی که بتواند این انتظار را از منظر دراماتیک و ریتمیک، از سکوت و سکون نجات دهد و وارد مرحله تازه ای کند، به شدت احساس می شود.
از این روی است که اکثریت قریب به اتفاق دقایق اثر، دچار خلاء داستانی، رفت و برگشت ها، جستجوها و آمد و شدهای خنثی، بی حاصل و غیرپیش برنده است و ترفندها برای جبران این خلأ، یا همچون رابطه خواهر احمد با نامزدش، بی کارکرد، بی ارتباط با درام مرکزی و رها شده باقی می مانند و یا همچون تم پس زمینه ای به غایت شکل نگرفته مهاجرت منبعث از چند جمله مشاجره کاراکتر بهرام ابراهیمی با پسرش، خارج از درام مرکزی و بی پرداخت می باشند و یا همچون خرده داستان مربوط به مرد ناشناس عراقی، خط سیر، اساس و موضوعیت درام مرکزی و گره، چالش، مسأله اصلی و تم و محور دراماتیک آن که جملگی بر مبنای انتظار خانواده برای بازگشت احمد استوار شده اند را به سمت و سوی متفاوت تم، درونمایه و مضمون زدودن مرزها و حاکم کردن نگاهی انسانی بر روابط آدمها سوق می دهد که البته فیلم با عنوان کردن این مضمون که «جنگ ما با صدام است و نه با مردم عراق» از آن یاد می کند؛ غافل از اینکه تم، درونمایه و مضمون مذکور، تحت هر عنوانی که باشد، آنچنان در درام فیلم راکد مانده، دراماتیزه نشده، عینیت نیافته و بی پرداخت است که به سان شعار و سفارش و تحمیل بیرون اثر فیلمساز به اثر می ماند و البته به سبب عدم تناسب تماتیک با محور دراماتیک اولیه، پراکنده گویی، تشتت و چندپارگی در متن را نیز موجب می شود و این همه، مجموعاً اثری را شکل می دهند که دارای ناهمخوانی تماتیک میان عناصر خالق شمایل و شاکله روایی اش است.