بهشت زیر پای مادران است!
فیلم اتاق به کارگردانی لِنی اِبراهامسن سرگذشت تلخ مادر و فرزندی را به شکلی ساده و روان روایت می کند. شاید در دنیای امروز فیلمسازی که بعضا کارگردانان سعی می کنند با انواع و اقسام پیچیدگی ها مخاطب را در لا به لای سکانس ها سردرگم کنند، اینقدر سادگی برایمان عجیب بیاید به خصوص اگر مثل نگارنده این متن قبل از تماشای فیلم، اثر معمایی و پیچیده ای مثل شاتر آیلند را دیده باشید! با این حال فیلم Room در بطن ظاهر ساده و روان درس های زیادی برایمان دارد.
فیلم را می توان به دو بخش تقسیم کرد، بخش اول قبل از رهایی از اتاق است که تقریبا تا نیمه های فیلم روایت می شود و بخش دوم بعد ار رهایی از اتاق، نیمه اول فیلم تقریبا بدون هیچ ایرادی است و همانطور که در پوستر فیلم جمله "عشق هیچ مرزی نمی شناسد" درج شده است، کارگردان توانسته به زیبایی رابطه بین مادر و فرزند محبوس در اتاق را به تصویر بکشد. فیلم اطلاعاتی درباره دو سال اول حبس شدن جوی(بری لارسن) در اتاق به ما نمی دهد اما مشخص است که با وجود جک(جیکوب ترمبلی)، جوی که جک اورا "ما" یا مادر صدا می زند احساس آنچنان بدی در اتاق ندارد او در واقع تمام وجودش را وقف جک کرده است و امیدوار به آینده با دقت و ظرافت خاصی سعی در تربیت جک دارد، جک از زمان به دنیا آمدن فضایی به جز اتاق را حتی برای لحظه ای ندیده و جواب های منطقی به سوالات جک و تعریف دنیای بیرون کار راحتی نیست که البته گاهی حتی جک هم از پاسخ های مادرش قانع نمی شود. در کنار بازی فوق العاده جیکوب ترمبلی در نقش جک، توصیف هایی که از زبان جک درباره نگاه او به اطرافش و به دنیا می شود فوق العاده است. جای دیگری که فداکاری جوی برای جک به نمایش در می آید کشیدن نقشه فرار از اتاق است، جوی می داند که نیکِ پیر دیر یا زود به نقشه فرار آنها پی خواهد برد و در صورتی که جک موفق به فرار شود به سراغ او خواهد آمد اما در اوج فداکاری جک را راهی دنیای دیگری که هرگز ندیده می کند و به او می گوید حتما آن را دوست خواهی داشت. این سکانس ها در خصوص فداکاری های یک مادر حقیقتا هر انسانی را احساساتی کرده و به فکر فرو می برد البته در فیلم از این سکانس ها کم نیست و شاید با شکوه ترین سکانس فیلم لحظاتی است که جک خودش را از پتویی که به دورش پیچیده رها می کند و در اولین نگاه چشمش به آسمان بی انتهایی دوخته می شود که پیش از این فقط تکه ای از آن را از بالای نورگیر اتاقی که در آن حبس بود می دید نحوه نگاه آمیخته با حیرت جک به آسمان، درخت ها و چیزهایی که برای خیلی از ما ساده و عادی شده تلنگر دیگری است که قدر زیبایی هایی که شاید در اثر تکرار یا در دسترس بودن برایمان بی اهمیت شده است را بیشتر از قبل بدانیم و سعی کنیم هر باری که به آسمان زیبا، درختان، رود، دریا و هر گوشه دیگری از این سیاره زیبا که می نگریم به همان اندازه ای که جک حیرت زده شده، شگفت زده شویم و برای حیات این سیاره زیبا بیش از پیش بکوشیم.
در بخش دوم فیلم باز هم درخشان ترین سکانس ها مربوط به توصیف دنیا از نگاه و زبان جک است، با اینکه او هنوز چندوقتی است که دنیای خارج از اتاق را دیده به جنبه هایی از زندگی اشاره می کند که خیلی از انسانهای بزرگ بیرون هنوز به آنها نرسیده اند، البته دلیلش را هم خود جک اشاره میکند، آنها همیشه در عجله اند! معنی دیگری که می توان از فیلم گرفت جرات و جسارت تغییر در زندگی است، جک همانند کرمی که به دور خود پیله ای می کشد و در خروج از آن تبدیل به پروانه ای می شود موکت کف اتاق را به دور خود پیچیده و با خروج از آن دنیای جدیدی را پیش روی خود می بیند در حالی که اگر بر ترس های خود غلبه نمی کرد هرگز شانس و فرصت تجربه های جدید را شاید تا آخر عمرش پیدا نمی کرد. در سکانسی که جوی سعی می کند جک را برای اجرای نقشه فرار مجاب کند جک مقاومت کرده و می گوید شاید بهتر باشد برنامه را تا سال بعد و شش سالگی من به تعویق بندازیم! این ترس و تنبلی ها و امروز و فردا کردن ها دقیقا همان کاری است که خیلی از ما برای اجرای برنامه های مختلف زندگی مان به کار می بریم و اگر نهایتا بر ترس ها و تنبلی هایمان غلبه نکرده و از اتاقی که در آن خود را حبس کرده ایم خارج نشویم هیچ گاه لذت فرصت ها و دنیاهای جدید را نخواهیم چشید و آنموقع است که خواهیم فهمید چه چیزهایی را از دست داده بودیم و و چه فرصت هایی در انتظارمان بوده است همانطوری که در سکانس پایانی و باشکوه فیلم جک و جوی دوباره به اتاق باز می گردند و با اینکه تقریبا تمام وسایل اتاق هم خالی شده باز اتاق در نظر جک بسیار کوچک می آید تا جایی که از "ما" می پرسد اینجا همون اتاقه؟ صحنه خداحافظی جک و مادرش با وسایل اتاق و تلخی سرگذشت این دو هم حقیقتا منقلب کننده است و کمتر کسی است که سکانس پایانی را با موسیقی زیبایی که دارد به گریه نیندازد.
البته انتقادهایی هم به فیلم وارد است مثلا در مورد نیک پیر چیز زیادی گفته نمی شود یا اینکه فردی که هفت سال توانسته دو نفر را زندانی کند با نقشه ای ساده گول می خورد یا پلیس شهر که با اندک توضیحات جک به سرعت محل مادرش را پیدا می کند هفت سال تمام از انجام این کار ناتوان بوده است! همچنین شیوه تطبیق سریع جوی و جک با محیط بیرون و خانواده کمی از انتظار بیننده خارج است و تنها در تلاشی ناموفق کارگردان جک را که تا قبل از این در زمان حبس از تخت و کمد بالا پایین می رفت، در بالا و پایین رفتن از پله ها ناتوان می بیند! محل حبس جوی و جک هم در حیات خانه به شکلی است که به نظر می رسد خیلی راحت تر از اینها می شد از آنجا فرار کرد. در مجموع با وجود همه این انتقادها و نکات مثبتی که بیان شد، Room اثری زیبا و تاثیر گذار با مفاهیم و پیام های انسانی و والایی است که هر بیننده ای را تحت تاثیر قرار داده و ترغیب می کند تا یک بار دیگر به اطرافش، اطرافیانش و دنیایش با دید دیگری بنگرد.
نگارنده: مرتضی رمضانلو