لذت تغییر تاریخ
لذت تغییر تاریخ
لذت عجیب پسرک عاشق سینمای معروف از تغییر نتیجه اتفاقات بزرگ از مرگ هیتلر شروع شد و به سرانجام خوش زوج خوشبخت پولانسکی-تیت ختم.
پایان خوشی که شاید به گفته خود تارانتینو پایان کارنامه سینمایی اش باشد.
روزی روزگاری در هالیوود با ته لهجه نقد هالیوود خاطره بازی عظیم برای آمریکایی ها و البته خود کارگردان است. خاطره بازی ای که جز ارجاعات سینمایی اش به فیلمهای معروف و آدمهای شناخته شده برای من آسیایی هیچ حس نزدیکی دیگری ندارد.نه سریالهای آن دهه آمریکا، نه خیابانهای هالیوود و نه رستوران های شناخته شده اش. و شاید دلیل خستگی از روند فیلم در بسیاری از لحظهها همین باشد، البته اگر انتخاب نوع روایت پازل مانند تارانتینو و عدم انجامش در بسیاری از قسمتها را نادیده بگیریم.
بیشک تماشای فیلمی چنین پر رنگ و لعاب و در از بازیگران دوست داشتنی هالیوود و دهه جذاب ٧٠ آمریکا، با روایتی از تارانتینو آنقدر هیجان انگیز است که در برخورد نخست دوست نداشتن فیلم را مشکل می کند.
فیلم اخیر آقای تارانتینو جز در مواردی مثل نوع روایت و ارجاعات تلمیحیاش از برچسب بزرگ شخصی بودن رنج میبرد.
نقد وسترن اسپاگتی آمریکایی، ستاره سازی هالیوودی، سینمای ایتالیاست آن سالها، رسانه به مثابه عنصری پرنفوذ در خانواده های آمریکایی، تغییر تاریخ و اعجاب سینما و....
و بسیاری موارد دیگری همه از دغدغههای فیلم و دغدغه های شخصی خود تارانتینو است که چون همهمه ای از همه چیز در طول فیلم بالا و پایین میپرند. آنقدر درهم که در پایان لازم است دختر تجاوزگر در اتومبیل دوستانش بیانه قتل بدهد. و تمام هویت فیلم را آشکار کند.(از آقای تارانتینو بعید بود)
کلیف (با بازی برد پیت) بدلکاری که در واقعیت همان نقشی را زندگی میکند که ریک (با بازی دیکاپریو) تمام مدت در حال بازی کردن نقشش است. و این همه واقعیت هالیوود است، زندگی محقرانه کلیف و آسودگی خاطرش (نگاه کنید به سکانس پشت بام و تعمیر آنتن توسط او) تمایز آشکار و برتری به زندگی لوکس ریک دارد، تمایزی که جز تنش در لحظه ها و تلاطمات روحی در نوع نگاه شخصیتها هم پیداست. ریک با تمام داشته هایش احساس پوچی و تنهایی میکند و کلیف بدون هیچ اهرم آشکار خوش حال کننده ای همیشه لبخند به چهره دارد.
و این تمام هالیوود از نگاه تارانتینوی بزرگ است، کارگردانی که بعد از نابود کردن نازیسم، وسترن،و گذشته حالا تیشه به ریشه خودش و کل هالیوودی میزند که با آنکه از پسرک ١٠ساله یک کارگردان بزرگ ساخته اما از رنج سالهایش کم نکرده. بی اغراق اگر کمدی ناب و منحصربفرد تارانتینو نبود تحمل بسیاری از اتفاقات فیلم سخت میشد. از باب رنجی که تحمیل میکند. پایان شکوهمند فیلم و کمدی خشونت بار سکانس حمله عیدی ها را به یاد بیاورید.
روزی روزگاری هالیوود با برجسته ترین المان قصه گویی یعنی روزی روزگاری شروع میشود، اما هیچ قصه ای در شمایل قصه های کلاسیک در کار نیست. فیلمنامه چند پازلی تارانتینو در قابها و میزانسن های به شدت کلاسیک و گاه وسترن (کرین های فیلم را در صحنه های مختلف به یاد بیاورید.) ترکیبی جدید از سینمایی ساخته که پیش از نیز در kill bill شاهدش بودیم.
شاید چندپارگی حسی کارگردان و تعدد هویتی دغدغه های فیلم تنها نکته ای باشد که به ساختار کلی اش ضربه زده، یکدستی فرم در آشفتگی محتوا هویتش را خط خطی کرده و فیلم آقای تارانتینو تبدیل به یک شاهکار نشده. به خصوص برای تماشاگری که آمریکایی نیست.
پانوشت١: چه لذتی دارد که با سینما هرچه میخواهی تغییر دهی، از مرگ شارون تیت تا مشت کوبیدن به صورت بروس لی. و این است اعجاب سینما. اعجازی که شاید فقط تارانتینو عاشق کشفش کرده!