آخرین ساخته تام فورد؛ نقد لاکچری در تقابلات انسانی

حیوانات شبگرد دومین ساخته چهره نام آشنای صنعت مد تام فورد در مقام کارگردان می باشد. فیلم را می توان از نظر سبک، نئو نوآری روانشناختی دانست که فیلم نامه آن اقتباسی از رمان تونی و سوزان به قلم آستین رایت می باشد. فیلم حول محور سوزان(امی آدامز) با همسر سابقش ادوارد(جیک جیلنهال) میچرخد.
سوزان حدود 19 سال پیش از ادوارد جدا شده و آن دو دیگر هرگز همدیگر را ندیده بودند تا آنکه ادوارد که اکنون نویسنده ای رو به رشد شده است پیش نویس جدیدترین کتابش را برای سوزان میفرستند تا سوزان آن را مطالعه کند. ادوارد در صفحه اول کتاب، داستانش را به سوزان اهدا کرده است و سوزان که بعلت رفتن همسر جدیدش به ماموریتی کاری(در ظاهر) در خانه تنها مانده است شروع به خواندن کتاب می کند(بیننده داستان کتاب را هم در فیلم خواهد دید و پلات به صورت داستان در داستان روایت می شود). در این بین سوزان محو در داستان می شود و به طبع آن یاد خاطرات گذشته اش با همسر سابقش ادوارد می افتد.
با وجود پلاتی به این شکل، فیلم در سه بخش داستانش را روایت می کند. این سه بخش عبارتند از:
الف) دنیای واقعی(زمان حال): زمانی است که سوزان با همسر دوم خود هاتن(آرمی همر) زندگی می کند. سوزان در حال حاضر مدیر یک گالری هنری سطح بالا است و به ظاهر در یک جهان لوکس با ثروتی زیاد زندگی می کند. تام فورد با وسواس خاص و دقت موفق شده زندگی لاکچری و مرفه سوزان را به نمایش بگذارد. ولی زرق و برق زندگی سوزان تنها در سطح، زیبا و پر فروغ هستند و او غرق در آثار هنری با ارزش، به همراه انسان هایی تصنعی و صرفاً نمایشی شده است و این گونه روزگار می گذراند.
نمود بارز این حالت آرایش ها و لباس های اغراق آمیز و مد گرایی خاص سوزان و اطرافیان او می باشد. برای نمونه دوست سوزان که در یک ضیافت به او پیشنهاد رفتن به روانپزشک خصوصی اش را می دهد، یا همکاران سوزان که یکی از شدت عمل های جراحی پلاستیک چهره ای مصنوعی پیدا کرده است و دیگری که پس از شکسته شدن گوشی تلفن همراه اش می گوید اشکالی ندارد و منتظر مدل جدید گوشی اش بوده است(افرادی که در جامعه ما نیز نمونه های زیادی از آن ها مشاهده می شود). این مطلب حتی در عنوان بندی غریب اثر قابل دریافت است، زنانی فربه که اندام های آنان نشانی از اکسپرسیونیسم، مسخ، استحاله و تغییر پذیری جسمی انسان را به همراه دارد و چاق بودن کاراکتر ها شاید نشانه ای از مصرف گرایی انسان امروزی باشد که با این حال سرخوشانه می رقصد و همچون روحش برهنه است (شبیه آنچه در نقاشی های لوسین فروید و جنی ساویل شاهدیم). سوزان در این مقطع، از نظر روانی شخصی افسرده و سرخورده نشان داده می شود که در خانه مجلل خود اسیر تنهایی خویش است. شوهرش به او خیانت می کند و خودش از این موضوع باخبر است و تنها در یک نما متوجه می شویم سوزان دختری دارد که او نیز از مادرش جداست و مستقل زندگی می کند. نکته جذاب این بخش وجود آثار هنری بسیار با ارزش و مطرح تاریخ هنر معاصر از هنرمندانی مانند اندی وارهول، جف کونز، دیمن هرست و الکساندر کالدر است که می تواند تمام علاقه مندان به هنر های تجسمی و هنر های زیبا را شگفت زده کند. با توجه به در نظر گرفتن این نکته که اکثر قریب به اتفاق این آثار نسخه های اصل هستند می توان این نکته را در نظر گرفت که عوامل فیلم تلاش بسیاری را برای گرد آوری و تهیه این آثار انجام داده اند. در زیر برای علاقه مندان، آثار هنری که در این فیلم مشاهده می شود را با ذکر مکانی که در آن قرار دارند ذکر می کنیم.
Morrow Residence
Poolside - Jeff Koons, Balloon Dog, 1994-2000 (Sculpture)
Entry - Richard Misrach, "Desert Fire #153 (Man with Rifle)," 1984 (Photograph)
Dining Area - Sterling Ruby, Title Unknown
Living Room - Robert Motherwell, Untitled (Elegy), 1950-1956 (Painting) / Aaron Curry, Untitled, 2011 (Sculpture) / Andy Warhol, Shadow, 1980 (Painting)
Bedroom - Mark Bradford, Untitled, 2015 (Painting) / Alexander Calder, 23 Snowflakes, 1956 (Sculpture)
Morrow Office - John Currin, Nude in Convex Mirror, 2015 (Painting)
Holt Residence
Driveway - Tony Smith, Title Unknown, Date Unknown (Sculpture)
Entry - Joan Mitchell, Looking for a Needle, 1958 (Painting) / Julian Schnabel, Untitled, 2008 (Painting)
Living Room - Robert Polidori, Death of Marat, 1985 (Photograph) / Robert Polidori, Salle de Bain Marle Antoinette, 2006 (Photograph)
Dining Room - Jack Pierson, Torse de’Atlete Marble, 2010 (Photograph)
Los Angeles Museum:
Lobby - Damien Hirst, Saint Sebastian, Exquisite Pain, 2007 (Sculpture)
Walkway - "Revenge" Painting, Designed and created by Nocturnal Animals Art Department and Tom Ford
ب) کتاب(دنیای خیالی یا داستانی): این بخش از فیلم که در آن جیک جیلنهال در نقش تونی هیستینگز و مایکل شنون در نقش کلانتر هنرنمایی کرده اند را خواهیم دید که همراه با خوانش کتاب توسط سوزان به ما نشان داده می شود. داستان در مورد خانواده ای سه نفره است که در جاده ای در حال گذر می باشند و توسط عده ای از ارازل و اوباش مورد آزار و اذیت قرار گرفته و در این میان دختر و همسر تونی ربوده شده و پس از تجاوز به قتل می رسند و مابقی داستان نیز انتقام مرد خانواده به همراه کلانتر است. این بخش را از نظر محتوایی شاید بتوان تریلری با تم انتقام خواند که با تعقیب و گریزی موش و گربه ای همراه است و برای بینندگانی که حوصله کمتری نسبت به آثار درام دارند شاید جذاب ترین بخش فیلم باشد.
پ) دنیای واقعی(زمان گذشته): در این زمان، خاطرات سوزان از همسرش ادوارد را می بینیم، هنگامی که با عشق شروع به زندگی کردند ولی رفته رفته روابط بین سوزان و ادوارد رو به تباهی می رود. سوزان، ادوارد را تحقیر کرده و داستان های او را به زیر سوال می برد، سپس سوزان با هاتن آشنا شده و ادوارد را ترک میکند، چون سوزان به این نتیجه رسیده که ادوارد شخص بی ثباتی است که نمی تواند خواسته های زندگی او را مهیا سازد. در نهایت سوزان به همراهی هاتن بچه ای که از ادوارد باردار بوده است را بی آنکه ادوارد بداند سقط می کند.
تام فورد توانسته بدون هیچ گونه مشکلی این سه بخش را بصورت یک کل واحد بدون هیچ تپقی ارایه کند؛ بخصوص با جابجایی دو دنیای واقعی و داستانی بصورت متناوب ریتم اثر را حفظ کند و به جذابیت کارش بی افزاید. بازی های هنرپیشه ها همه قدرتمند و تاثیر گذار بوده و فیلم از نظر بازیگری یکی از فیلم های قدرتمند 2016 می باشد. همچنین تام فورد در زمینه نماها توانسته به تعادل بسیار قابل قبولی بین حالات روحی بازیگر با نماهای بسته(کلوز آپ) برسد، که منجر به زیبایی و ایجاد احساسات دراماتیک در فیلمش شده است. در کل کیفیت ساخت فیلم و رنگ و لعاب آن زیبا و چشم نواز می باشد و از این نظر چیزی کم ندارد.
برداشتی که می توان از این مجموعه داشت ارتباطات و شباهات بین ادوارد و تونی است که احتمالا به همین علت، کارگردان هر دو نقش را به جیک جیلنهال داده است. بیننده در ابتدا او را در نقش تونی کتاب می بیند و سپس او به عنوان همسر اول سوزان نشان داده می شود. شخصیت تونی و ادوارد هردو اشخاصی هستند که فرزند و همسرشان را از دست می دهند و زندگی هر دو تباه می شود. افراد شرور داستان کتاب شاید عوامل استعاره ای از افراد و عواملی باشند که باعث شدند ادوارد همسرش را از دست بدهد، کما اینکه شخصیت تونی را سوار بر ماشین در جاده ای میبینیم که جاده بیش از هر چیزی نمادی از گذران زندگیست. حتی در صحنه ای تلخ پس از سقط بچه سوزان و ادوارد می بینیم سوزان به همراه هاتن در ماشین نشسته است و ادوارد آن دو را با هم می بیند و در حقیقت این گونه همسر و فرزند متولد نشده اش را از دست می دهد و تونی داستان نیز زن و فرزندش توسط اشرار سوار ماشین می شوند و از او دور شده و این گونه ربوده می گردند.
در نهایت در آخرین سکانس شاهد تنهایی سوزان هستیم در حالی که فیلم نامه کد هایی در اختیار ما قرار داده است که او شدیدا علاقه به زندگی ساده گذشته اش با ادوارد دارد، چیزی که او به دنبالش است عشق قدیمی است که خودش آن را نابود کرده است، و سخت در حسرت از دست دادن آن می باشد در حالیکه زندگی جدیدش چیزی شبیه به همان مجسمه سگ بادکنکی ساخته جف کونز می باشد که در محوطه بیرونی خانه اش شاهدش هستیم، اثری در ظاهر با شکوه و براق ولی از درون خالی و تهی. این مفهوم با آرایش غلیظ زمان حال سوزان نسبت به چهره ساده تر و بی آلایش تر او در زمان زندگی با ادوارد نیز دیده می شود. در زمینه ارتباط و شباهت مابین زندگی حقیقی و داستان رمان، شاید انتقام ادوارد همین تنها گذاشتن سوزان و نیامدن سر قرار باشد. حتی هیچ گونه ارتباط خاصی بین سوزان و ادوارد در زمان حال به جز فرم های خاص نوشتاری مانند ای میل، نامه و پیام کوتاه دیده نمی شود که به قول فیلسوف فرانسوی ژاک دریدا نوشتار نشانه ای از عدم متافیزیک حضور نسبت به گفتار و کلام است، که در نتیجه تاکیدی بر عدم حضور ادوارد در زندگی سوزان است.
تام فورد فیلمی خوش ساخت از خود ارایه می دهد که البته به تمام سوالاتی که در فیلم مطرح می کند پاسخی قطعی نمی دهد و جواب خیلی از سوالات فیلنامه را به عهده بیننده خود واگذار می کند که می توان آن را به شکلی که در این فیلم می بینیم، نقطه ضعف فیلم دانست. تام فورد به عنوان شخصی فعال در زمینه مد که بخشی از فرهنگ لاکچری جهان معاصر ما را تشکیل می دهد، با دیدی انتقادی به جایگاهی که خودش در آن نقشی دارد پرداخته و از سوی دیگر در این فیلم عشق(کیفیت معنوی) را در مقابل رفاه مادی قرار می دهد و این دیالکتیک کلیشه ای را با بیانی مدرن به چالش کشیده است؛ در این میان از بین بردن عشق را گناهی عظیم می نامد که شاید بتوان آن را شبیه به کوری و مرگ در سرنوشت تونی بیان داشت. دیدن این فیلم همراه با موسیقی زیبای آبل کورزینوفسکی می تواند تجربه بصری زیبا و همراه با تأمل باشد که ارزش دیدنش را دارد.