دیوانه در قفس ماند

فریدون جیرانی در همه سبک و ژانری از سینما سرک کشیده و دست به ساخت فیلم های متفاوتی زده است اما آثار موفق خود را در ژانر جنایی داشته و حال با «خفهگی» به آن برگشته است. «خفهگی» (که البته طبق هیچ صراطی در زبان و ادبیات فارسی نباید اینگونه نوشته شود و شكل صحيح اين واژه «خفگی» است) همانگونه که کارگردانش اظهار میدارد، فیلم خاصي است ولی برخلاف ادامه صحبت ایشان برای قشر خاصي نیست. منظورم این است که خاص بودن خفه گی، در کنار عام بودن فیلمنامه آن ترکیبی را درست کرده که نمی دانم آن را باید ستود یا خیر. بالاخره همین که بتوان فیلمی شبه نوآر ساخت و بعد آن را به مخاطب ایرانی قبولاند تا ضمن نوآر بودنش به اصطلاح «بفروش» باشد، کار سختی است و تا به اینجای کار فیلم جدید جیرانی توانسته از این ماجرا سربلند بیرون بیاید. استفاده از دوبازیگر محبوب این روزهای سینمای ایران و البته ساخت پوسترهای سینمایی از این دو که گويي به عمد شبیه زوج دیوانه «جوکر و هارلی کویین» عکس برداری شده اند، باعث شده تا مخاطب جوان سینما را دعوت به فیلمی دیوانهوار (و در عامیانه تر فریکی) کند. البته جنون فیلم در یکی دو سکانس خلاصه شده و برعکس تبلیغات پیرامون آن (جملات تبلیغاتی جنون وار فیلم در بیلبوردها و...) فیلم آرامي محسوب ميشود که در بطن خود رگه هایی از دیوانگی دارد. بحث، پیرامون تبلیغات خفه گی زیاد است و موضوعی مارکتینگگونه را می طلبد و در نقد آن نمی گنجد ولی ذکر همین نکته بس که موزیک ویدیویی که برای فیلم ساخته شده، باعث لو رفتن کل داستان فیلم برای مخاطب می شود؛ به طوری که من قبل از دیدن فیلم، پایان آن را می دانستم!
داستان فیلم در یک تیمارستان میگذرد. صحرامشرقی(با بازی الناز شاکردوست) دختر پرستار تنهایی است که با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکند و با آمدن یک بیمار جدید(با بازی بازیگر جوان و آيندهدار سینما، پردیس احمدیه) به بخش، همسر یکی از دوستان قدیمی دکتر، به اسم مسعود ( با بازی نوید محمدزاده) وظیفه نظارت او را بر عهده میگیرد. بعد از گذشتی از دقایق اولیه فیلم (که شاید برای مخاطب عام کمی روي اعصاب باشد چون خاصترین لحظات و بهترین دقایق فیلم است) کاشف به عمل می آید که همسر مسعود، خودش را به دیوانگی زده تا از دست او فرار کند چرا که او را یک شیاد دیوانه می پندارد که قصد بالا کشیدن ثروت عمویش، یعنی پدر خود دختر را دارد. (مسعود و همسرش دختر عمو، پسرعمو هستند). او از صحرا می خواهد که کمکش کند تا بتواند از چنگال مسعود فرار کند و به او قول پول و زندگی میدهد. صحرا که احتیاج زیادی به پول دارد، قبول می کند که به وی کمک کند اما مشکلاتی پیش می آید که ماجرا را پیچیدهتر می کند... .
ویترین براق به هم ریخته
مهمترین نکته اين فیلم ،سیاه و سفید بودن آن است که حالت سردی بیشتری در کنار میزانسن یخ و بی روح آن بخشیده است. زمستانی بودن هوا نيزدر ساخت این اتمسفر بی تاثیر نبوده و فضای تیمارستان که بیشتر سکانسهای فیلم در آنجا روایت میشود هم مهر نهایی بی روح بودن جریان فیلم است. قابهای دوربین که استادانه انتخاب شدهاند و نورپردازی سکانسها و گریم و لباس بازیگران همگی در خدمت فضاي فیلم هستند و حتی بازی برخی بازیگران مثل نوید محمدزاده از همین فرم فیلم بهره گرفته است. بازیاي که البته بیش از حد سرد شده و آن را بیشتر به حالت تصنعی گرا داده تا حالت کاراکتري با مشکلات روانی. روند بازیگری این ستاره این روزهای سینمای ایران، حالتی شبیه به اوایل دوران بازیگری حامدبهداد پیدا کرده و در ورطه تکرار افتاده ولی در «خفهگی» سعی بر تغییر داشتن آن پیدا کرده است که متاسفانه بازهم جز در سکانسی که عصبانیت مسعود اوج پیدا میکند، بازی قابل قبولی ارائه نمیدهد. نقشهایی که تاكنون به محمد زاده در سینما داده شده است، برخلاف هنرنمایی او در صحنه تئاتر، تنوع آنچنانی ندارند و آن را به یک تیپیکال عصبانی در سینما تبدیل کرده که بهتر است با چرخش انتخابهایش کمی از آن دوری کند. از آن سو الناز شاکردوست را داریم که برخلاف محمد زاده توانسته نقش متفاوتي را با سایر آثارش ایفا کند و بازیگریاش را یک پله بالاتر ببرد. این فیلم برای شاکردوست میتواند در کارنامه بازیگری وی سکوی پرتاپی باشد و او را از درجا زدن در فیلمهای گیشه ای و نقشهای کلیشهای رها کند؛ گرچه به دلیل مشکلات فیلمنامه شخصیت صحرا مشرقی در نیمه دوم فیلم کمی غیرقابل باور میشود اما این ایراد به بازیگر آن برنمیگردد و چرخش شخصیت شاکردوست با بازی خوب او همراه است اما متاسفانه به فیلم لطمه وارد کرده ميكند.
فرم، مقدم بر محتوا
فرم فیلم هم با توجه به انتخاب قابها و زاویه دوربین و بسیاری از عوامل دیگر که پیشتر به آن اشاره شد در ژانر نوآر خلاصه میشود. دست بردن به قوانین و اصول یک ژانر خاص کاریاست که مخالفان و موافقان بسیاری دارد و به شخصه در جبهه موافقان آن قرار میگیرم اما دستبردهای جیرانی به ژانر نوآر کار را خراب کرده و نتوانسته آن را صاحب سبک سازد. جدا از حضور تکنولوژیهایی چون تلفنهمراه و تلگرام و... در سکانسها که فضای بیزمان و بی مکان فیلم را خدشه دار میکند، عاشق پیشه شدن صحرامشرقی در نیمه دوم فیلم، بزرگترین مشکل آن است. عشقی که بیمقدمه شروع شده و توجیه آن تنهایی صحرا بیان میشود که به هیچ وجه برای مخاطب راضیکننده نیست. دیالوگ های صحرا و دوستش (با بازی خوب ماهایا پطروسیان) تلاش دارند که رفتارهای صحرا را توجیه کنند (و البته کوششهای بیفایده دیگری چون ترغیب دختران به ازدواج و برخی مسائل دیگر نيز در بین آنها دیده میشود) اما بیش از حد پررنگ شده و در روایت فیلمنامه مثل یک جوهر نقش می بنند و از کادر فرم خارج میشود. شخصیتهای فیلم از اینجا به بعد (نیمه دوم فیلم) بر جنونی غیرقابل باور استوار هستند که نمود بیرونی ندارد و در لحظه حساس بعد دیگر شخصیت خود را نشان میدهند و مخاطب فقط منتظر واکنش آنها نسبت به یکدیگر مینشیند. پایانبندی فیلم در نوع خودش در سینمای ایران بی نظیر است و جمله ای که بعد از آن به نمایش در ميآید، تنها به دليل این بوده که مسئولان سینمای ما موافق اینجور پایانبندیها نیستند و باید نقش منفی به سزای اعمالش برسد؛ از همین رو میتوان آن جمله را نادیده گرفت و برای پایانبندی آن دقایق زیادی دست زد و آن را تحسین کرد. ساخت فیلمهایی مثل «خفهگی» در دنیای تکراری سینمای ایران که آثار آن تبدیل به دو دسته عام پسند و دنباله رو آثار فرهادی شده است، اتفاقي محسوب شده ولی این نکته را نيز باید در نظر داشت که تنها تفاوت داشتن و خاص بودن ملاک خوب بودن نیست. خفهگی میتوانست خیلی بهتر از آن چیزی که الان در پرده سینما هست بشود ولی گويي برای به دست آوردن مخاطب ایرانی بیشتر که عادت به دیدن چنین فیلم هایی ندارند، قافیه را باخته است. خطی که سینمای ایران پیش رفته باعث می شود که فرهنگ اینگونه فیلم ها نیز بیشتر در بین مردم جا بیفتد و کارگردانان بتوانند با دست بازتر آثار بهتری را در ژانرهای خاص خلق كنند.