جستجو در سایت

1397/05/27 20:37

سریال های تلویزیونی؛نمادهای بی داستان

سریال های تلویزیونی؛نمادهای بی داستان
تلویزیون،تنها رسانه ایست که تقریبا تمام اقشار جامعه به آن دسترسی دارند و برای همین اغراق نیست اگر بگوییم مهم ترین عناصر ارتباط بین خیل عظیمی از مخاطبان و رسانه ها،سریال ها هستند.

اساسا مهم ترین فاکتور جذب مخاطب چه در سینما و چه در تلویزیون،ساخت و پرداخت داستانی با پتانسیل های دراماتیک و یا طنز است که مخاطب را تا انتها با خود همراهی کند.داستانهایی که شاید کلیشه ای شده باشند اما با یک کشش درست میتوانند بیننده را به دنبال خود بکشانند و نیز این ریسک را به جان میخرند که ممکن است تماشاگر را دل زده کنند و سرمایه ی مصرف شده را هدر بدهند.

سریال های تلویزیونی،به میزانسن درست،قاب بندی خوب،دکوپاژ منحصر به فرد،فرم و پیچیدگی های سینمایی نیاز ندارند.تنها یک چیز میتواند سریالی را با مخاطبان میلیونی مواجه کند و سریالی دیگر را با بینندگانی که تعدادشان به زحمت به انگشتان دست هم می رسد.این عنصر فیلمنامه است.فیلمنامه ای قصه گو و صد البته ماجراجویانه با پرسوناژهای درست(اعم از تیپ،شخصیت،و تیپ_شخصیت)که به دور از قصه ها و روایتهای معمول سینمایی و عموما،آپارتمانی هم پیام را بدون شعار زدگی منتقل کند و هم قصه را بدون لنگ زدن جلو ببرد.چیزی که متاسفانه حداقل در تلویزیون شاهد آن نیستیم و شاید مهم ترین دلیلش نبود یک نویسنده ی خوب و کاربلد است.

طی سالهای اخیر،به ندرت پیش آمده سریالی را از تلویزیون دنبال کنم(منظورم همان رسانه ی "ملی"است)و اگر بنا بر تماشای سی یا چهل قسمت سریال باشد،نمایش خانگی و سریالهای چند سیزنی غیر ایرانی را ترجیح داده ام و تقریبا از بیشترشان به لحاظ"قصه گو بودن"راضی بوده ام.اما با هجوم دوباره ی سریالهایی با فیلمنامه ها و کارگردانی های نسبتا خوب(این چیزی بود که در تیزرها گفته میشد!) دوباره به تلویزیون خودمان برگشتم و بیراه نیست اگر بگویم به شدت پشیمان شدم.سریالهایی که این شب ها از سه شبکه ی اصلی بخش میشوند آنقدر خام و ناپخته اند که دیدنشان همان معنی"اتلاف وقت" را میدهد.داستانهایی غیرتکراری اما بدون کشش و اغراق شده بدون شخصیت سازی درست و پیشبرد مناسب.

شبکه ی یک سیما،با آرماندوی احسان عبدی پور تایم پخش خود را تنظیم کرده است.متاسفانه احسان عبدی پور هرچقدر هم در داستانی ملودرام و بی اغراق موفق باشد(تنهای تنهای تنها را به یاد بیاورید)در پردازش یک کمدی جمع و جور اجتماعی که تمام کاراکترهای آن به نوعی"تیپ"محسوب میشوند ناموفق بوده.داستان از همان قسمت اول آنقدر بی هویت به نظرم آمد که انگار یک سریال عامی و سطح چندم آمریکایی را تماشا میکردم(هرچند به نظرم آرماندو باز هم سطح پایین تر بود!)و تمام ادا و اطوارهای بازیگرانی که روزگاری از بهترین های کمدی بودند،پوچ و بی سر و ته به نظرم آمد.با این حال نا امید نشدم و باز هم ادامه دادم و ادامه دادم و قسمت هفتم داستان به معنای واقعی کلمه تصمیم گرفتم هرگز سمت کمدی های تلویزیونی نروم.فیلمنامه حتی یک ذره بار کمدی نداشت و کپی ناموفق سریالهای مهران مدیری(کاراکتر عادیِ گیر افتاده میان یک مشت دیوانه)بود.حتی کارگردانی هم هیچ میزانسن یا دکوپاژ قابل توجهی نداشت و تنها پواَن مثبت من به این سریال تیتراژ جالب و خلاقانه ی آن است.به شما پیشنهاد میکنم بین ساعت ده و پانزده دقیقه ی شب الی ده و بیست دقیقه تیتراژ را تماشا کنید و بعد تلویزیون را خاموش کنید.تصویر ذهنی خوبی که از بازیگرانی همچون مرجانه گلچین و حمیدرضا آذرنگ داشتیدو نیز کارگردانی مثل احسان عبدی پور،با دیدن این فیلم خراب نکنید.

شبکه ی دوی سیما هم سریال پدر را به تایم پخش خود اضافه کرده است.پدر،درامی تراژدیک نوشته ی حامد عنقا(قلب یخی وتنهایی لیلا )و به کارگردانی بهرنگ توفیقی(پشت بام تهران ،آمین و  انقلاب زیبا) است.نگاهی به کارنامه ی هنری نویسنده اثر و نیز کارگردان آن این را اثبات میکند که هر دو از بهترینهای حرفه ی خود هستند و شاید همین موضوع در کنار لیست رنگارنگ بهترینهای تئاتر،سینما و تلویزیون(لعیا زنگنه،مهدی سلطانی،نیما رییسی،بیژن امکانیان و دو بازیگر تازه کار)این را به مخاطب القا کند که میتواند او را به دنبال خود بکشاند.اما در پدر اینطور نیست.مهم ترین ضعف فیلم اشکال در پردازش سوژه و به قولی دیگر،تکرار مکررات در تمام قسمتهاست.داستان البته فرم روایی منحصر به فردی دارد.از نیمه آغاز میشود،فلاش بکی به گذشته میزند(چیزی حدود پانزده قسمت در گذشته سیر میشود!)،دوباره به نیمه می رسد و از همین جاست که به کسالت و کلیشه می افتد.انگار نویسنده فقط توانسته پانزده قسمت را جمع و جور کند و از جایی به بعد فقط غم و تراژدی مرگ کاراکترها و فلاش بک های بیخود است که داستان را جلو میبرند.من هرشب این سریال را دنبال میکنم و متاسفانه از قسمت پانزدهم به بعد دیدن و ندیدنش فرقی نمیکند.به تمام اینها،موسیقی کشدار و سرسام آور و کارگردانیِ سینمایی شده ی بهرنگ توفیقی را هم اضافه کنید.این همه رنگ و میزانسن خوش ترکیب و فرمهای خوب در کادربندی،تماما فدای فیلمنامه ی بی روایتی شده که حامد عنقا هیچ تلاشی برای بهبودی بخشیدن به آن نمیکند و شاید بهتر بود به جای سی قسمت(شاید هم بیشتر)قصه در بیست قسمت جمع میشد و همان پایان بندی های متداول تلویزیونی به انتهای داستان اضافه میشد.بازیها،چندان نقطه ی قوتی ندارند و تنها نمره ی قبولی من به مهدی سلطانی(که نقش اینچنینی وی در شهرزاد و مادرانه هم تکرار شده بود؛همان پدر سختگیر اما مهربان)و ریحانه پارسا با درخشش اولش داده میشود اما لعیا زنگنه همان است که بود و سینا مهراد(سهیلی)بازی بی قوتی از خود ارائه داده است.

شبکه ی سه سیما با سریال دلدادگان به عنوان دومین سریال بلند و شصت قسمتی خود(بعد از آنام)به آنتن برگشته است.سریالی که در این قسمتهای اول چندان نمی توان در مورد آن اظهار نظر کرد.فیلمنامه تا اینجا چندان نقطه ی قوتی نداشته و دیالوگهای خام و تلویزیونی به شدت توی ذوق میزند(اگر حمید نعمت الله و برادرش به سینما کوچ نمیکردند خیلی بهتر بود!).بازیها متوسط است چون فی الواقع رل ها چندان پیچیده نیستند.پانته آ بهرام بازگشت باشکوهی نداشته و مسعود رایگان هم که انگار در کل سریال خسته و کسل است.بازیگران جوانتر آنقدر کارنابلد هستند که ترجیح میدهم هنگام دیالوگ(و بعضا،مونولوگ)گویی آنها کانال را عوض کنم.مهرانه مهین ترابی یک کلیشه ی کامل است و ملیکا شرفی نیا متوسط اما قابل قبول ظاهر شده است.تنها دو بازیگر تا اینجای کار خوش درخشیده اند که آنها هم یکی دستیار کارگردان بوده(علی سخنگو،پارسا) و دیگری مسعود دلخواه(عنایت) است که منتقد با سابقه ی حوزه ی تئاتر و سینماست.

سریالهای تلویزیونی این روزها به نمادهایی برای به سخره گرفته شدن در فضای مجازی تبدیل شده اند.این موضوع از سکانس معروف"پریدن از پنجره"سریال پدر کاملا هویداست.