_درس تعلیق در " شمال از شمال غربی" - آلفرد هیچکاک
_درس تعلیق در " شمال از شمال غربی" - آلفرد هیچکاک
رحیم آذرشین فام /سوم مرداد 99
در تعلیق، فیلمساز هر آنچه هست را برای مخاطب خود رو می کند و اصلا پنهان کاری در آن راهی ندارد. تعلیق، غافل گیری نیست. بلکه، کارگردان و راوی اثر، از همان ابتدای فیلم، کاراکتر خود - و نیز مخاطب فیلم- را درگیر ماجرا می کند و " چه" داستان و روایت را از همان ابتدای امر، در اختیارش می گذارد. اما با این همه و علی رغم لو رفتن داستان، همچنان مخاطب خود را تا پایان فیلم، با خود، همراه می کند. زیرا، " چگونگی" پردازش است که مساله فیلمساز است نه " چه" اثر.
_یک تعریف کوتاه و در عین حال، بسیار گویا از هیچکاک در مورد تعلیق وجود دارد و آن هم مثالی است که او می زند و برای توضیح معنای تعلیق می گوید:- با این مضمون-
فرض کنید نمایی از یک رستوران هست و چند نفر دور یک میز، مشغول خوردن غذا هستند و در حال خوش و بش. در این حال، ممکن هست تماشای این صحنه حس خوشایندی برای مخاطب داشته باشد اما اگر در همان حال، دوربین ، زیر میز را نشان دهد و بمبی را پای یکی از افراد، آن موقع هست که واکنش مخاطب نسبت به این نما، با لحظه قبل خیلی متفاوت خواهد بود و او نگران حال افراد دور آن میز غذاخوری خواهد بود.
_بسیاری از مدعیان تعلیق مخصوصا برخی فیلمسازهای داخلی که ادعای ایجاد تعلیق در آثار خود را دارند، معنای تعلیق را با غافل گیری اشتباه می گیرند.
در تعلیق، فیلمساز، هر آنچه هست را رو می کند و در ادامه نحوه گره خوردن سرنوشت کاراکتر را با ماجرای گفته شده، با زبان تصویر بیان می کند در حالی که در غافل گیری، بنا، بر نگفتن استوار است و بعد از کلی گرفتن وقت از مخاطب، تازه، اصل ماجرا گفته می شود. این دو، به لحاظ ماهوی خیلی با هم متفاوت و متمایزند.
_ هیچکاک، استاد تعلیق است. و تعلیق، جزو لاینفک آثار او- حداقل آثاری که من از این فیلمساز دیده ام- اما در برخی آثار، شدت بیشتر و در برخی آثار، نمود کمتری دارد.
شیوه هیچکاک، بعد از گرفتار کردن مخاطب و کاراکتر در یک تعلیق، این است که به تدریج و در ادامه قصه ای که می گوید، فنر فشرده تعلیق را آرام آرام رها می کند تا این که روایتش به اتمام برسد.
تعلیق، باعث می شود که مخاطب، در تجربه زیستی کاراکتر، خود را شریک کند و این چنین است که مخاطب، خود را با شخصیت داستان همزاد پنداری می کند و تا پایان فیلم، مقابل اثر، میخ کوب می شود و بعد از پایان فیلم، تا لحظات و یا ساعتها و شاید روزها، اثر، با مخاطب کار می کند. مخاطب بعد از تماشای فیلم احساس اتلاف وقت و از دست دادن سرمایه ای که بابت پرداخت بلیط سینما کرده نمی کند و بعد از بیرون امدن از سینما، احساس نمی کند که سرش کلاه رفته است.
_ از جمله آثار پرتعلیق در بین فیلمهای هیچکاک، می توان به نمونه های مهمی مثل مرد عوضی، مارنی و شمال از شمال غربی اشاره کرد.
_ " شمال از شمال غربی"، داستان شخص متموّل و پولدار و خوش گذرانی به نام راجر تورنهیل هست که یک تبلیغاتچی شیک پوش و خوش تیپ است و مظاهر دنیای مدرن را با خود به همراه دارد. هیچکاک، این آدمِ پولدار و مرفه بی درد را در دام تعلیق می اندازد و او را از دل یک محیط مدرن و منظم و روتین و روتوش زده، به یک ناکجا آباد پر مخمصه با انواع گرفتاری و مشکلات پرتاب می کند. گویی هیچکاک، می خواهد او را گوشمالی دهد تا طعم درد و رنج را چشیده باشد. - فیلم، نقدِ مدرنیسم است-
در سکانس آغازین فیلم، راجر تورنهیل- با بازی کری گرانت- با عجله به همراه منشی خود در حال خروج از ساختمان است و با عجله، کلیه برنامه های روزانه خود را به او دیکته می کند. سپس با زرنگی خاصی تاکسی را از دست یک مسافر می قاپد و به سر قرار خود می رود و در سکانس قرار ملاقات است که تعلیق آغاز می شود و دقیقا در آنجاست که مشکلات و مخمصه ها و گرفتاری های راجر آغاز می شود.
همینجا بگویم که در این فیلم، با سه دسته کاراکتر مواجه هستیم: 1- کاراکتر اصلی که راجر با بازی کرانت است. 2- مجموعه پلیس مخفی امریکا 3- مجموعه تبهکاران و در نهایت ما تماشاگران که در طول روایت داستان، با هریک از این 3 دسته کاراکتر همراه می شویم.
تعلیق آغازین فیلم، عبارت است از : اشتباهی گرفته شدن راجر با یک شخص به نام کاپلان ( یک پلیس مخفی) - تِم دایمی هیچکاک-
هیچکاک در ادامه این 3 دسته کاراکتر - و البته ما مخاطبان- را با این تعلیق همراه می کند و گره تعلیق را به هر سه گروه وصل می کند.
از لحظه اشتباهی شدن راجر با کاپلان - توسط یک گروه تبهکار- ، ما به عنوان بیننده، با راجر هم داستان می شویم و از این که هیچ کس ادعای او مبنی بر اشتباهی گرفته شدن او با کاپلان را باور نمی کند، به مانند خود راجر، حرصمان می گیرد و ما نیز مانند او کلافه می شویم و هم ما و هم راجر، نمی دانیم که در پسِ این اتهام، چه خبر است و گروه تبهکاران، چرا اصرار دارند که او را کاپلان بنامند و چه هدفی از این کار دارند؟ ولی هم ما و هم او - راجر- می دانیم که تبهکاران می خواهند از دست او خلاص شوند. چرا؟ فعلاً نمی دانیم.
در سکانس دیگر که جلسه پلیس مخفی آمریکا را در محلی روبروی کاخ سفید نشان می دهد، - ما تماشاگران- متوجه می شویم که اساساً، کاپلان یک شخصیت موهوم و غیرواقعی و ساخته و پرداخته نیروهای امنیتی دولت هست برای رد گم کنی و برای حفظ جان مامور اطلاعاتی نفوذی در داخل گروه تبهکاران. در اینجا، هیچکاک، مقداری از فنر تعلیق را آزاد می کند و ما مخاطبان را مقداری از دامِ تعلیق، رها می کند ولی همچنان، کاراکتر اصلی- راجر- گرفتار همان مقدار تعلیق اولیه است. از این سکانس به بعد است که ما تماشاگران، همراه با پلیس مخفی دولت، در یک نقطه مشترکی نظاره گر تعقیب و گریز راجر و گروه تبهکاران و پلیس ایالتی هستیم و سرنوشت راجر - به خاطر همذات پنداری که در سکانس قرار ملاقات رخ داده بود- برای ما مهم می شود و اگر چه مقداری از فنر تعلیق برای ما آزاد شده، اما همچنان گرفتار دامِ تعلیق هیچکاک هستیم.
در ادامه، - ما و راجر- با زنی برخورد می کنیم که راجر به او دل می بندد. زنی که هم دست تبهکاران است و او نیز در تلاش است تا راجر را از بین ببرد. - - تا این که در یک سکانس، رئیس پلیس مخفی، به راجر می گوید که کاپلان، وجود خارجی ندارد و آن زن نیز، همکار پلیس است که به گروه تبهکاران نفوذ کرده است. در اینجا، ما و راجر با پلیس مخفی که یک قدم، جلوتر از ما بوده، به یک نقطه مشترک می رسیم. تا اینجای کار، هیچکاک، توانسته با هنرمندی تمام، ما را درگیر روایت فیلم کند و از این قسمت داستان، باز، از بار تعلیق، کاسته می شود چرا که پرده از ماهیت آن زن برداشته می شود.
تا اینجای قصّه، برای ما و راجر ماهیت کاپلان و زن کاملا روشن می شود. اما هنوز، تعلیق پابرجاست؛ زیرا گروه تبهکاران- دسته سوم کاراکترها- فعلا نه ماهیت زن را می شناسند ( نمی دانند که او نفوذی است) و نه ماهیت کاپلان را ( نمی دانند که اصلا کاپلان، وجود خارجی ندارد) لذا این گروه از کاراکترهای فیلم، هنوز چند قدمی از ما عقب هستند تا این که در یک سکانس، با مشخص شدن این که اسلحه شلیک شده به سوی راجر از طرف زن، قلّابی بوده، تبهکاران به ماهیت نفوذی بودن زن پی می برند اما هنوز نمی دانند که راجر، کاپلان نیست و خیال می کنند که او همان پلیس مخفی یعنی کاپلان است.
در این سکانس، زن، گروگان گرفته می شود. گره های داستان تقریباً باز شده است اما سرنوشت پلیس زنِ گرفتار شده دست گروه مافیا، هم برای ما هم برای راجر و هم برای همکاران پلیسش، مهم است و هر سه ما نگران وضعیت او هستیم تا این که طی یک تعقیب و گریز بر فراز کوه های راشمور، پلیس زن و معشوقه راجر، از شر مافیا راحت شده و ما همان لحظه، این دو را داخل یک کوپه قطار می بینیم. یعنی این که همه این ماجراها، کابوس و رویای مشوش و ترسناک کاراکتر خوش گذران و مرفه بی درد داستان یعنی راجر تورونهیل بوده است و جالب است که با دیدن صحنه داخل قطار، حس سرکار گذاشتن به مخاطب دست نمی دهد زیرا به معنای واقعی کلمه، مشغول تماشای فیلم سرگرم کننده ای بوده است.
_ نکته مهمی که لازم است اشاره شود این است که ریتم و سرعت تدوین در این فیلم، کمی بالا به نظر می رسد و لذا، ارتباط دادن ماجراها و گره های داستان به همدیگر ، در بار اول تماشای فیلم، کمی به دقت بالایی نیاز دارد.
به قلم: رحیم آذرشین فام