،دفترچه جملات قصار
**این نوشته برخی از اتفاقات فیلم را لو میدهد**
فیلم جهان با من برقص اولین ساخته سینمایی سروش صحت، تلاقی و ترکیب برنامه کتاب باز و سریال لیسانسه ها است. چنین ترکیبی در مدیوم سینما چه نتیجه ای داشته است و آیا ترکیبی موفق است یا نه ؟
سروش صحت کارگردان سریال های تلویزیونی را با ساختمانپزشکان، سه گانه ی لیسانسه ها و... میشناسیم. فارغ از خوب یا بد بودن، این سریال ها همیشه در جذب مخاطب و محبوبیت در میان مردم موفق بوده است. سریال های طنزی که گاه دارای موقعیت های فانتزی و خنده دار و گاه بیانگر مسائل اجتماعی و فرهنگی روز بوده است. سروش صحت همچنین به عنوان مجری برنامه گفتگو محور، درباره کتاب و کتابخوانی (برنامه کتاب باز) در سالهای اخیر ما را با شخصیتی آشنا کرد که به دلیل مطالعات فراوان، اندوختههای زیادی دارد و دغدغه ها و مسائل بسیاری در ذهن او وجود دارد. این برنامه نیز موفق به جذب مخاطبین زیادی بوده است. بیان برخی از این مسائل و دغدغه ها را می توان اصلی ترین دلیل ساخت فیلم جهان با من برقص دانست که به دلیل اینکه صحت خودش تجربه ی کارگردانی داشته است تصمیم گرفته در اولین فیلم سینمایی اش آن ها را بیان کند. آیا اندوخته و سواد بسیار و تجربه کارگردانی در تلویزیون می تواند در قاب سینما نیز موفق باشد ؟
همیشه در مواجهه با فیلم اول یک کارگردان و نقد، تحلیل و بررسی آن این نکته وجود دارد که بهرحال تجربه ی نخست کارگردان است و این خود شاید سطح توقع را پایین تر از فیلم های دیگر به وجود آورد. اما این در مورد صحت، صدق نمی کند چرا که با این که اولین تجربه کارگردانی سینمایی اوست اما سال ها تجربه کارگردانی تلویزیون را داشته است و یک کارگردان تازه کار نیست.
فیلم جهان با من برقص، راجع به فردی به نام جهانگیر (علی مصفا) است. او مریض است و دو سه ماهی بیشتر زنده نیست. جهان در یک خانه در نواحی شمالی و خارج شهر زندگی می کند. با دعوت بهمن (کاظم سیاحی)، دوستان جهان برای شاید آخرین تولدش دور هم جمع می شوند و طولی نمی کشد که از بیماری جهان با خبر می شوند. مانند هر دورهمی ای افرادی با تیپ های مختلف و مسائل متنوع دور هم جمع می شوند. دوستانی که در ابتدای فهمیدن بیماری جهان دغدغه ی او را پیدا می کنند و می خواهند به او روحیه بدهند.
اصلی ترین مشکل فیلم، و شاید مشکل بسیاری از فیلم های حال حاضر سینمای ایران، فیلمنامه است. فیلمنامه ای که نتوانسته از کاراکترهای مختلف به شخصیت برسد و داستان منسجمی برای روند فیلم ارائه کند. فیلمنامه، مانند ذهن سروش صحت است، بسیار نکته و مسائل انسانی، اجتماعی و... را در خود دارد ولی در منسجم کردن این ایده ها و نکات و تبدیل آن به یک فیلمنامه ی کامل، ناموفق بوده و آن را تبدیل به یک دفترچه جملات قصار (همانند آن که شخصیت ناهید با بازی هانیه توسلی دارد) شده است.
گسستگی فیلمنامه از تنوع داستان های تعریف شده در داخل فیلم هم تاثیر گرفته است. شاید برای یک چنین فیلمی که قرار است دغدغه اصلی آن مرگ باشد، باید مسائل خاص تری را برای بیان کردن انتخاب کرد و نه مسائل عادی و روزمره کنونی جامعه، مسائلی که در سریال ها امروزی خصوصاً در شبکه خانگی استفاده می شود (مثلث عشقی، که وام دار سریال های نقد شده ی ترکیه ای است)، یا تاثیر شبکه های اجتماعی در زندگی، یا ازدواج هایی که فقط به دلایل مالی انجام می گیرد و اختلاف نظر و اختلاف سن در آنها مطرح نیست. انتخاب این گونه مسائل شاید در سریال ها و یا جو کمدی مناسب باشد اما در چنین فیلمی با مفهوم پایه مرگ، داستان را چند پاره می کند. اگر از انتخاب این داستانک ها هم بگذریم، بیان این مسائل در کنار یکدیگر نیز در قالب سریال های اپیزودیک انجام گرفته است. یعنی در طول فیلم شاهد خرده پیرنگ هایی هستیم که در لحظه اتفاق می افتند و بر پیکره اصلی داستان تاثیری نخواهد داشت به همین دلیل فقط شاهد جلو رفتن فیلم هستیم و پیشروی در آن مشاهده نمی شود. دوگانگی فیلمنامه از همان ابتدای ورود دوستان به فیلم شروع می شود. دوستانی که ابتدا دغدغه بیماری جهان را پیدا می کنند اما عملاً در طول فیلم تاثیر مثبتی بر زندگی جهان ندارند. هر کدام از این کاراکترها چه تنها و چه در مواجهه با یکدیگر زندگی خودشان را پیش می برند و جهان هم در آن سوی داستان زندگی خودش را دارد. فیلمنامه قادر نبوده کاراکتر هایی که به بهانه بیماری جهان دور هم جمع کرده را در عمل تاثیرگذار خلق کند و بتواند اثر مثبتی روی داستان ایجاد کند.
در بحث شخصیت پردازی نیز، کاراکترهای موجود در فیلم هیچکدام به درستی پردازش نمیشوند و شخصیت آنها شکل نمیگیرد و شاید همان تیپ می مانند ( شاید بتوان گفت حتی تیپ هم نمی شوند). اصلیترین کاراکتر این فیلم یعنی جهان که پتانسیل تبدیل به یک شخصیت و پردازش کامل را دارد هم، پرداخت نمی شود و از داستان فیلم جا می ماند. کاراکترهای دیگری هم که در فیلم وجود دارند معمولاً یا کاملاً منفعل و بی اثر در داستان هستند یا انتخاب شده اند تا در داستانک هایی که قرار است به وجود بیاید نقش داشته باشند و داستانک را شکل دهند. حتی دو کاراکتر حمید (سیاوش چراغی پور) و ناهید که در بازی آن ها بیشترین اغراق شده است و شاید بتوان گفت لوس از آب درآمده اند، باز هم فقط درگیر داستانک خودشان هستند. شخصیت هایی مانند بهمن، مرد روستایی و علی(مهراب قاسم خانی) در کل بی اثر هستند و بود و نبود آن ها در فیلم چندان مهم نیست. کاراکتر بهمن که صدای او را بر روی تصویر در ابتدای فیلم می شنویم و دوستان را دعوت می کند در همان ابتدای فیلم متوقف می شود. در این بین کاراکتر علی از همه اینها بی رنگ تر و بی تاثیر تر است و دلیل حضورش در فیلمنامه مشخص نیست. حتی مرگ مرد روستایی که سعی دارد تعلیق و شوکی در نیمه های پایانی داستان ایجاد کند و با توجه به اینکه به تکرار در فیلم اشاره شده است شاید جهان که مریض است بماند و دیگران زودتر از او بمیرند و اینکه ماندن و رفتن دست خود انسانها نیست، عملا در فیلمنامه ناکام مانده است و تکراری بی فایده است و تبدیل همان دیالوگ ها به واقعه در داستان است. کاراکتر آسا (شیوا بلوچی)، دختر جهان که شاید نزدیکترین فرد به اوست نیز بسیار کمرنگ و در پی خرده پیرنگ خودش است. نحوه چینش این کاراکترها در مواجهه با یکدیگر و از آن مهمتر در مواجهه با جهان طوری انجام شده است که شاید بتوان در پایان فیلم گفت هیچکدام از آنها بود و نبود تاثیرگذاری بر داستان ندارند.
سه جزء فیلم را از روند رئال خودش خارج می کند. وجود بند های موسیقی و نوازنده هایی که در طول فیلم جهان آن ها را می بیند و در تصور اوست و شاید آهنگ پایان زندگی برایش می نوازند. گاهی فقط تصور هستند و گاهی نمود عینی موسیقی متن، ولی در کل تبدیل به عنصر اصلی، مهم یا تاثیرگذاری نمی شوند و فقط وجود دارند. پلان اپرا مانند (ترکیب لب زدن در پیش زمینه و نمایش در پس زمینه)، بعد از سکانس پر تنش رویارویی رضا (جواد عزتی) و نسیم (پاوان افسر) نیز شاید به خودی خود جالب بوده ولی وصله ای نامربوط است. تصویر ثابت و قاب نقاشی ای شبیه به شام آخر نیز که بعد از خبر مرگ فردی (که بعدا مشخص می شود مرد روستایی است) باز به خودی خود زیباست ولی اگر در ادامه اش مراسم ختم نشان داده نمی شد، کارایی داشت (چرا که خود گویای همه چیز است) ولی آن نیز کارایی خودش را با سکانس بعدی از دست می دهد.
بازی بازیگران نیز در این فیلم متوسط است. جهان (علی مصفا) توانسته نقش فردی که بیشتر ازینکه مریض باشد، شسکته و ناراحت است ولی مرگ برایش عذاب آور نیست را، از آب در بیاورد ولی باز هم متوسط است که به فیلمنامه باز می گردد. رضا (پژمان جمشیدی) همان پژمان همیشگی هست شاید کمی کنترل شده و با پرستیژ تر که البته گاهی رفتارهایی خارج از آن پرستیژ انجام می دهد. احسان (جواد عزتی) هم بازی ناراحت و عصبی یک دستی دارد ولی ویژگی بارزی ندارد. ناهید (هانیه توسلی) و حمید (سیاوش چراغی پور) بدترین بازی های این فیلم هستند چرا که به شدت در رفتارهای آن ها اغراق شده است و آنها را از تیپ به کاریکاتور تبدیل کرده است. دیگر بازیگران نیز بازی های متوسط رو به پایینی ارائه کرده اند. همه ی این ها به اعتقاد بنده باز هم به فیلمنامه بر می گردد که نتوانسته شخصیت های درستی را در مکان زمان های درستی قرار دهد.
فیلم جهان با من برقص را نمی توان در دسته بندی خاصی قرار داد. به دلیل ریتم کند و یکنواخت نمی تواند عنصر سرگرمی را ایجاد کند. قسمت هایی با دیالوگ هایی طنزگونه شاید لبخند یا خنده ای برای مخاطب ایجاد کند، اما بسیار کوتاه و لحظه ای هستند، حتی تبدیل به پارودی یا گروتسک هم نمی شوند و شاید در همان مدیوم سریال ها (حتی شوخی های امروزه ی شبکه های اجتماعی) باقی مانده اند. فیلم را نمی توان فیلمی آموزنده دانست، چراکه یک فیلم سینمایی باید نکاتی که ارائه می کند فراتر از سریال های تلویزیونی و جملات و اتفاقات تکرار شونده ای باشد که بارها و بارها به نحو مختلف نمایش داده شده اند. فیلمی مفهوم گرا نیز نیست چرا که اگر دغدغه ی فیلم مرگ است باید تمام عناصر فیلم در خدمت آن باشد، چه بخواهد با آن شوخی شود چه به مسئله ای مهم بدل شود و چه بخواهد آن را آسان جلوه دهد. در فیلم هیچ کدام از این ها برای مفهوم اتفاق نمی افتد و مفهوم مرگ مانند خیلی عناصر دیگر فقط در پس زمینه فیلم وجود دارد. حتی ایهام واژه ی جهان در نام فیلم نیز نمود خارجی پیدا نمی کند و عملا جهان شمولی ای در موضوع مشاهده نمی شود.
جمع بندی آن که فیلم جهان با من برقص را می توان ادامه ی سریال سازی سروش صحت در نظر گرفت و به عنوان یک فیلم سینمایی به بلوغی که باید نرسیده است و اگر بخواهد فیلم دومی ساخته شود، کاملا نیازمند پرورش و به بلوغ رساندن فیلمنامه است.