جستجو در سایت

1399/05/09 00:00

همه فیلم‌تان را ادا برداشته!

همه فیلم‌تان را ادا برداشته!

در عالم هنر، هرگاه خالقِ اثر حین خلق، مرعوب کار خودش شود آن اثر دچار اشکال اساسی می‌شود. به‌نظر می‌رسد آنچه مقدم بر هر چیز فیلم «مسخره‌باز» را دچار مشکل کرده همین هیجان‌زدگی و ذوق عجولانه‌ی فیلمساز در عملی کردن ایده‌اش بوده است. معلوم است وقتی زیادی از کارمان خوش‌مان بیاید از ایده خودمان شکست می‌خوریم. اولین سوالی که باید پرسید این است که چرا فیلمساز خیال می‌کند این ایده را باید به جای تئاتر به سینما می‌آورده؟ اشتباه نشود طبیعتا منظور نفی تجربه‌گرایی یا ساخت اثری با اجرای خاص نیست بلکه مساله این است که سازنده اثر هنری باید پیش از هر چیز، مدیوم خودش را بشناسد. شناخت سینما برای کسی که می‌‌خواهد فیلم بسازد به‌تنهایی با تماشای چند فیلم و حتی فیلم‌باز بودن حاصل نمی‌شود. هنرمند برای حرکت از تئاتر به سینما باید دوربین و کار کردن با آن را فراگرفته باشد.


«مسخره باز» فیلمی طولانی، پرادا، چهل‌تکه و حوصله‌سربر است که در همان بیست دقیقه اول تکراری می‌شود. چهل‌تکه بودن فیلم از تلاش فیلمساز برای گنجاندن تمام نوستالژی‌ها، ایده‌های آنی، نمادپردازی‌ها و ارجاعات سینمایی‌اش حاصل می‌شود. پرادا و اگزجره بودن هم در بازی بازیگران به‌شدت متبلور است طوری که به سبک آن دیالوگ تکرارشونده‌اش درباره مو، باید گفت: «تمام فیلم‌تان را ادا برداشته». البته بازی غلوشده لزوما بد نیست اما وقتی در خدمت کل منسجمی درنمی‌آید، بازیگرانی می‌بینیم که با رفتارهای هیستریک و تکرارشونده زور می‌زنند متفاوت جلوه کنند. اینکه لوکیشن را آرایشگاه نگه‌داریم، یک صاحب آرایشگاه غرغرو، یک جوان با سوابق سیاسی و یک مفتش بگذاریم و خیال کنیم نمادپردازی کرده‌ و حرف بزرگ زده‌ایم از اساس راه را اشتباه رفته‌ایم. نماد آگاهانه و با چینش ساخته نمی‌شود. نمادی اگر باشد از فرم اثر برمی‌آید بدون اراده آگاهانه هنرمند. نمی‌شود با موزر سبیل‌ها را زد و نماد ساخت یا از کله شستن و کله‌های کثیف چیزی را به جهان بیرون تعمیم داد.

ارجاع پیش و بیش از هر چیز، باید در خدمت یک سیر اصلی در فیلم باشد. اینکه شما یک درِ چوبی بیابید با تبر به جانش بیفتید سوراخ کنید و بازیگرتان سرش را جک نیکلسون‌وار داخلش بگذارد به معنی ارجاع سینمایی به فیلم «درخشش» نیست. 

حتی بستر تاریخی بخشیدن به فیلم هم کمکی به شکل‌گیری یک هویت برای فیلم نکرده. بنابراین نه‌تنها احضار شخصیت ابوالفتح هزاردستان اتفاق می‌افتد که اساسا می‌توان کریم آب‌منگل، حاجی‌فرصت، رضا پونصد و خیلی‌های دیگر را وصله‌ به فیلم کنیم. آخر ارجاع هم قواعد خودش را دارد. ارجاع پیش و بیش از هر چیز، باید در خدمت یک سیر اصلی در فیلم باشد. اینکه شما یک درِ چوبی بیابید با تبر به جانش بیفتید سوراخ کنید و بازیگرتان سرش را جک نیکلسون‌وار داخلش بگذارد به معنی ارجاع سینمایی به فیلم «درخشش» نیست. اینکه وقتی بازیگر سرش را از حفره توی کمد درآورد، موسیقی متن فیلم «پاپیون» را پخش کنید هم معنی‌اش ارجاع نیست. اگر ارجاع این باشد که نه 100 دقیقه بلکه 500 دقیقه می‌توان همین‌گونه ادامه داد. 


اینکه «اغذیه‌فروشی» ژان پیر ژونه را دیده‌باشیم فضا و ایده‌اش را بگیریم، اینکه «امیلی پولن» همین فیلمساز را دیده باشیم و تدوین، صدا‌گذاری و کلوزآپ‌های دفرمه‌ شده را از آن تقلید کنیم، کمی وس اندرسن دیده باشیم، کمی کوئن‌ها و بخصوص فیلم «مردی که آنجا نبود» (که آن هم از قضا لوکیشن آرایشگاه یا به قول کاظم‌خان سلمانی دارد)، کمی تارانتینو، ماتریکس و اینکه با کازابلانکا و پاپیون‌ خاطره داشته باشیم، هیچ‌کدام ما را سینمایی نمی‌کنند و هیچ امتیازی برای فیلم محسوب نمی‌شوند، مگر اینکه قبلش بدانیم با چه هدفی می‌خواهیم به کارشان ببریم. 

وقتی کل فیلم اساسا خوب نیست یک طراحی صحنه خوب به چه‌کار می‌آید و اصلا مگر چنین خوب بودنی جدای از کلیت اثر معنی می‌دهد؟ 

آنچه «مسخره باز» از آن رنج می‌برد یک کل منسجم نشدن است. چون نه مساله‌ای دارد، نه داستانی، نه شخصیت‌پردازی و نه شناختی از چیزی که ادعایش را دارد؛ پست مدرن بودن! فیلم هر مقطع زمانی‌اش چیزی را شروع می‌کند و جایی رها می‌کند. قطعا صدای صابر ابر و آن بغض پنهانش، جان می‌دهد برای راوی بودن اما این یک دلیل کافی برای صدای راوی گذاشتن نیست وقتی در ادامه فیلم راوی را گم می‌کنیم. فیلم، نه ماجرای عشق بازیگری بودنِ شخصیت دانش را پی می‌گیرد نه داستان قتل‌ها را به شکل درستی طرح می‌کند. همه چیز بیشتر به یک وقت‌گذرانی باری به هر جهت شبیه است که بارها به نقطه پایان می‌رسد اما ادامه می‌یابد لابد چون فیلمساز اراده کرده 100 دقیقه را پر کند! فیلم از لحاظ فضا مغشوش است. اوج مغشوش بودن فضای فیلم را می‌توانیم آنجا ببینیم که ناگهان آهنگ «مرا ببوس» ویگن با آهنگ «Crazy» بارکلی مخلوط می‌شود و لحظاتی آزاردهنده را خلق می‌کند.


ممکن است بعضی بگویند ذکر نکردن طراحی صحنه خوب، جلوه‌های ویژه تماشایی، صداگذاری مطلوب در بعضی صحنه‌ها بی‌انصافی در حق فیلم است اما در پاسخ باید گفت وقتی کل فیلم اساسا خوب نیست یک طراحی صحنه خوب به چه‌کار می‌آید و اصلا مگر چنین خوب بودنی جدای از کلیت اثر معنی می‌دهد؟ در نهایت باید گفت ماندگاری فیلم را گذر زمان تعیین می‌کند. اگر فیلم پس از گذشت یکی دو سال بین این همه اثر بی‌ارزش سینمای ایران هم چیزی ازش در یادها نمی‌ماند یعنی بهتر است فیلمساز پیش از اجرایی کردن ایده‌های لحظه‌ای خودش کمی بیشتر تامل کند و این همه برای پست‌مدرن شدن در سینما عجله نکند!


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط