یک بارگذاری تاریخی
چکیده:
در این متن، نگارنده میکوشد تا فیلم لاتاری (ساخته محمدحسین مهدویان،1396) را با چشمی تاریخینگر ببیند، توجه سازندگان اثر به هویتمندیِ ایرانی و رگههای نژادگرایی را در زیرمتن فیلم تحلیل کرده، و سابقهی چنین رویکردی را در تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران روشن سازد.
خلاصه ی فیلم:
امیرعلی و نوشین میخواهند ازدواج کنند. خانوادهها چندان موافق نیستند اما آن دو یک رؤیای مشترک دارند: برنده شدن در لاتاری و دریافت گرین کارت آمریکا. اما نوشین به واسطهی دوست پدرش به دبی میرود. پس از مدتی امیرعلی خبردار میشود نوشین خودکشی کرده، پس به همراه موسی (در نقش حامی و پدر معنوی او) برای پی بردن به راز خودکشی به دبی میرود و درمییابد که پای باندهای قاچاق جنسی درمیان بوده است؛ پس پروسهی انتقامگیری آغاز میشود. (برگرفته از سورهسینما، با تخلیص)
یک) دین و قومیت، دو کفه ی ترازو
اشاره به فرهنگی که در سنتِ ایران به ناموسپرستی تعبیر میشود، در تأویل این ماجرا راهگشاست. آنگونه که نگارندگانی دیگر هم گفتهاند، "قیصر" (1348) نیز بر همین راه میرود. اما انتقام از بیگانهی متجاوز به خواهر و همسر نه فقط در سینمای ایران که نمونههایی جهانی دارد - "بازگشت ناپذیر" (2002) – پس این موضوعی محصور در فرهنگ روایی ایران نیست. با این همه، لاتاری تنها از انتقام و هتکِ حرمتِ نوامیس حرف نمیزند، که مایه هایی از تعصب بر نژاد و هویت ایرانی را برمیتابد. دغدغهی قهرمان فیلم تنها انتقام از متجاوز به حریم یک زن نیست، هویتِ ایرانیِ زن اهمیت انتقام را دوچندان میکند. این جملهی کلیدی "موسی" در سکانس پایانی فیلم، یعنی لحظهی فریاد زدن او در اشاره به مقتول، شنیدنی است: «خوب این صحنه رو ببینید، اون بیرونم به همه بگید... بگید اگر کسی بخواد از این غلطا با دختر "ایرونی" بکنه، توی خونه ی خودش خفهش میکنیم.»
با کمی فاصله از دلبستگیمان به هویت ایرانیِ خود، این را می توان پرسید که ریشههای تاریخیِ هویتمندیِ ایرانی کجا و چگونه است که در گفتمان این فیلم، اهمیت به نژاد و هویت اگر مقدم بر موضوع هتک حرمت نباشد، مؤخر نیست. در جستوجوی این پاسخ، ریشه های تاریخی بروز هویت ایرانی را در تقابل با هویت دینی یا در خلال آن بررسی کرده و باور خویش را شرح میدهم که اگر در ادواری از تاریخ، هویت ملی ما همتراز و آمیخته بوده است با هویت دینی، در فیلم لاتاری به عنوان متنی از فرهنگ امروز، بر آن مقدم شده است.
کتابهای نویسندگان پسامشروطه را تنها تورقی کافی است، تا از ملیگراییِ تازهای آگاه شویم که در متونِ فارسی پیش از آن نخواهیم یافت. نوشتاری از فتحعلی آخوندزاده (1878 – 1812) از همین رو اهمیت دارد: «ما فرزندان پارسیانیم و بر ما تعصب پارسیان فرض است... یعنى تعصب وطن و همجنسان و همزبانان... نه اینکه تعصب دین، چنان که شعار فرنگیان است که تعصب وطن را علامت غیرتمندى و باعث نیکنامى مىدانند.»1
اما اگر ادعا کنیم ملیگرایی ایرانی صدای تازهی عصر ماست و پیشینهای دورتر نداشته، میتوان پرسید که اینگونه توجه به اصالت نژادی چگونه قوام یافته است؟
«قرن نوزدهم آغاز تحرک ملیگرایان ایران است که با مقایسهی عقبماندگی ایران با توسعه و تحول و مدنیت غرب، نظر مردم را به ملیگرایی نوین جلب کردند. این ملیگرایی هم از آغاز بر آن شد تا علت عقبماندگی ایران را در ظهور اسلام اعلام کند و از همین نقطه اندیشهی باستانپرستی و والانگاری تاریخ و تمدن ایران و پیش از اسلام آغاز شد. فتحعلی آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی (1896 – 1853) و بسیاری از معاصران آنها تصویر باشکوهی از تمدن دوران هخامنشی و ساسانی ترسیم و عرب بادیهنشین وحشی را مسئول از میان رفتن آن تمدن باعظمت معرفی کردند. کرمانی اسلام را دینی بیگانه میانگارد، که توسط سامیها بر ملت نجیب آریایی تحمیل شده است.»2
این گرایش به ملیت باستانی که بر نژاد آریایی تکیه دارد و دلتنگ دوران پیش از اسلام است، در دوران پهلوی تواناتر شد. چنانکه رضاشاه زبان فارسی و تاریخ شمسی را رسمیت بخشید، فرهنگستان فارسی را تأسیس و سفرهی دستگاه مذهب را تنگتر کرد. اما تلاش برای جستنِ هویت از اصالت نژاد و ادوار تاریخ، همواره مخالفین خود را داشته است؛ از سویی می توان به آرایی اشاره کرد که اصالت نژادی را یکسره مردود میشمارد: «در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، دانش نژادشناسی کاملا از اعتبار ساقط شد، اگر به زبان زیستشناسی سخن بگوییم، هیچ نژاد شستهرفتهای وجود ندارد... تفاوت در شکل و شمایل گروههای بشری از آمیزش و تولید مثل در جمعیتها ناشی میشود که بر اساس میزان ارتباط و تماس میان گروههای مختلف اجتماعی یا فرهنگی تفاوت پیدا میکند... تنوع ژنتیکی در جمعیتی که در آنها صفات مشترکی دیده میشود به اندازهی تنوع ژنتیکی بین این جمعیتهاست. با عنایت به این واقعیتهاست که اجتماع علمی مفهوم نژاد را تقریبا کنار گذاشته است.»3
از دیگرسو دیدگاهی که چنین هویتی را امری غیرواقعی و برساختهی دولتهای مدرن میداند: « به نظر اریک هابسام، مورخ برجسته و مترقى انگلیسى، «ملت» مفهومى ساختگى است، که در دو قرن اخیر آگاهانه از سوى طبقات حاکم در دولتهاى ملى ابداع شده است. وى بر این باور است که بسیارى از خاطرات تاریخى و یا بازنگرىهاى تاریخى و آنچه به نام سنتهاى کهن در میان ملل امروز دیده مىشود غالباً ساختهی دولتهاى ملى در عصر جدید است، بهخصوص سنتهایى که حکایت از قدمت «هویت ملى» در معناى امروزى کلام دارد... ناسیونالیزم پیش از پیدایش ملتها ظهور مىکند. ملتها «دولتهاى ملى و ناسیونالیزم» را پدید نمىآورند بلکه دولت ملى با آرمانهاى ناسیونالیستى است که موجب پیدایش ملتها در عصر جدید شده است.»4
اگر برخورد علمی زیستشناسان با اصالت نژادی را بپذیریم و ملیگرایی را برساختهی دولت های مدرن بدانیم، آیا به جانب ملیگرایانی حقی باقی میماند که هویتشان را از نژاد آریایی بجویند؟ مینویسم نه، اما این تمام ماجرا نیست. چرا که وقتی از هویت حرف میزنیم، نگاه ما تنها به نژاد نیست بلکه به قول شاهرخ مسکوب، زبان و تاریخ ایرانی است که منشأ هویت ماست، چنانکه پس از اسلام هم همواره با زبان و تاریخ خویش هویتی متمایز یافتهایم:
«در ساحت هستی شناسانه، در شناخت و بازرسیدن به خود از راه عالم بالا، هویت ما خصلت تازهای یافته بود، بهصورت و حتی سیرت تازهای درآمده بود: مسلمان شده بودیم، مثل دیگر مسلمانان. یعنی در این مقام، هویت ما نه تنها پایگاه یا پناهگاهی برای جدا ماندن و خود بودن نبود، برعکس مایهی آمیختن با دیگران و از بین رفتن تمایز بود. اما در ساحت جامعهشناسانه (و در روند تاریخ) در برابر اقوام همدین و در نتیجه همهویت - به ویژه عربها - ما همچنان به عنوان مردمی متفاوت و دارای هویت خود برجا ماندیم.»5
از این رهیافت میتوان نتیجه گرفت با اینکه ملیگرایی در ایران مسئلهای پسامشروطه و معاصر است، هویتمندیِ ایرانی در خاک تاریخ ریشهای بلند دارد و استوار است بر میراثِ پیش از اسلام:
«بىشبهه مفهوم سیاسى ملت و هویت ملى را دولتها ایجاد مىکنند و براى آن قباله تاریخى تدارک مىبینند و به گفته هابسام دست به «ابداع سنتها» مىزنند. ایران نیز از این قاعده کلى مستثنى نبوده است. اما همانطور که هابسام گفته است و احسان یارشاطر بدان پرداخته...در مورد ایران این کار را ساسانیان به انجام رساندند و همگام با تأسیس نوعى دولت «شبه ملى قومى ابتدایى» به تنظیم و تدوین و بازسازى اساطیر اقوام ایرانى پرداختند و تاریخ اساطیرى ایران را از نخستین انسان و نخستین پادشاه تا حملهی اسکندر به ایران و تاریخ واقعى را از دوران پارتها تا آخر ساسانیان براى نخستین بار در خداینامکها و شاهنامهها به ثبت رساندند.»6
این هویتمندی پس از اسلام نیز تا آنجا که مجالی برای تنفس یافت به حیات خود باقی ماند و چنانکه میدانیم در ادواری نظیر سامانیان تبلوری دوباره پیدا کرد؛ شاهنامهها جمعآوری و متونی مثل تاریخ بلعمی و مجملالتواریخ نوشته شدند که روایتِ پیشینهی دو قوم ایران و عرب است به موازات هم. «این تاریخها گذشتهی دو قوم را آشتی میدادند تا همزیستیِ آنها ممکن شود... آنها ترجمان حسی قوم مغلوبی هستند که دین قوم غالب را میپذیرد اما دولتش را نه، از قبول برتری سیاسی و نژادیاش سرباز میزند و حاضر نیست در شمار موالی باشد.»7 این هویت زبانی و تاریخی در ادوار بعد شکلهای تازهتری به خود میگیرد. در صفویه با تشیع درمیآمیزد، به زمانهی ما منتقل میشود و تا گفتمانها و آرمانهای معاصر گسترش مییابد: اتحاد هویت ایرانی و هویت اسلامی بر محور تشیع در یک انسان ایدهآل؛ هویتی که در قرن ما توسط علی شریعتی و همفکرانِ او بازتولید شد.
اکنون میتوان با گوشی تازه جمله ی مذکور موسی را شنید. لایه ی اولش انتقام از هتاکانِ به حرمت است، دومش اشاره به هویتمندی ایرانی مقدم بر هویتِ هستی شناسانه دینی به قول مسکوب؛ پربیراه نیست مقایسه ی لاتاری با رمانی نظیر "سووشون"(1348) از سیمین دانشور (1390 – 1300)، متنی که هویتمندی ایرانی را با میراث دینی یگانه ساخته و مرگ سیاوش را در عاشورای حسینی میآمیزد. با نگاهی دیگر به دیالوگهای سکانس پایانیِ لاتاری، درخواهیم یافت که هویتمندی ایرانی در اندیشهی مهدویان نیز با گفتمان دین درآمیخته، اما بر آن مقدم است.
دو) عربستیزی، از هدایت تا موسی!
در لاتاری با چه مواجهایم؟ یک ناهنجاری اجتماعی که حاصل فشار فقر است؛ بیچارگی پدر در تأمینِ نیارمندیهای خانواده و رضایت به این پیشنهاد که دخترش را به دوبی ببرند برای مدلینگ، تا پول بدست آورده را بازگرداند. مدلینگ و فراتر از آن: کارگریِ جنسی. کاری که در فرهنگ ما نشانهای از پایمالی ارزشهای دینی و اجتماعی است.
تضادهای طبقاتی و روابط قدرت، موقعیت مناسبی میسازند برای شرکت های مدلینگ کشورهای عرب، تا دخترِ خانوادهی فرودست ایرانی را با پیشنهاد پول پیش خود بیاورند. حاصل اگرچه سودی مادی و دوسویه دارد، با ارزشهای ایرانی در تضاد است؛ در این ترازو چنین کنشی کاستی پدر است در پاسداری از حریم خانواده و البته بیشرمی و پستیِ صاحبانِ عربنژادِ آن شرکت ها از منظر اخلاق دینی. اینجاست که استفاده به سوءاستفاده تعبیر میشود و اهمیت مبارزه با فقر فرودستان که علت اولیهی کاستیهاست، جای خود را به مبارزهای فرهنگی میان ما و آنها میدهد و حاصلش کنشی ستیزهجویانه است. تیغِ نقدِ نگارنده، نگاه مولفانِ فیلم را در همین دایره نشانه میرود؛ که چرا قهرمانانی در این روایت آفریدهاند که بهجای مبارزه با ریشههای تضاد طبقاتیِ داخلی که دلیل راستین تنگدستیِ خانواده است و مشکلاتِ ثانویهی آن، مبارزه را در بیرون از مرزها میجویند؟
بر این باور ام که چنین چشم پوشیدنی بر کاستی های داخلی، و انتقام نهایی را از مسئول خارجی گرفتن، برآمده از یک سنت فرهنگیِ معاصر است. با استناد به تاریخ و ادبیاتِ پس از مشروطه، به اثباتِ این گزاره خواهم کوشید که عربستیزیِ موجود در متن فیلم نه یک اتفاق, که در روند جریانی معاصر است.
بی حاشیه، سراغ دو تن از اُدبای بزرگ معاصر میروم و اشاره میکنم به آرای آنها در اثبات ادعای خویش: صادق هدایت (1330 – 1281) و جلال آلاحمد (1348 – 1302)؛ که از انبوه مثالهایی که از عربستیزی در ادبیات معاصر ماست، این دو به منظور نگارنده نزدیکترند.
داستان های هدایت را که میخوانیم، همواره رگههایی از عربستیزی مییابیم، در "بوف کور" و "زنده به گور" و "طلب آمرزش". اما نمایشنامهی "پروین دختر ساسان" (1309) تجسم بحث ماست؛ داستانی دربارهی حملهی اعراب به ایران و توحش و بدویت آنها، و البته بیانیهی نویسنده دربارهی این حادثه، که در زبان شخصیتهای داستان گنجانده شده؛ «...آيا كيش شما دستور داده دختران را از خانمانشان دزديده سر گذرها بفروشيد؟ خانه ها را آتش بزنيد؟ كشتزارها را ويران بكنيد؟ زنها و بچهها را از جلو تيغ بگذرانيد؟ آيا همه اينها كار اهريمن نيست؟ آري ما آغاز جنگ را كرديم چون آئين شما بدرد ما ايرانيان نميخورد. شايد براي خودتان خوبست زيرا كه شما مانند جانوران درنده زندگاني ميكنيد. او شما را به راه راست رهبري كرد ليكن ما ديريست كه نيك و بد را ميشناسيم» و از زبان شخصیتی دیگر اعراب را چنین توصیف میکند: «چشم های آنان مانند جانوران درنده میدرخشد... از ریخت آنان میترسم. مانند میمون هستند: سیاه، چشم های دریده، ریش خشکشدهی زیر چانهشان...»8
دیدگاهِ "جویا بلوندل سعد" دربارهی هدایت خواندنی است:
«دیدگاههای ضدعرب و ضداسلام او زیرمجموعهی تعصبی فراگیرتر یعنی ضدیت با نژاد سامی است. عقاید او در راستای تئوری نژادپرستی غربی است و معتقد است دو نژاد کاملا متفاوت یعنی آریایی و سامی وجود دارد، که آریاییها برتر از دیگریاند... او به شدت از عرب بیزار است و همین طور از اسلام که مذهبی عربی است.»9
اما قیاسِ رهیافت هدایت و همفکران او نظیر نادر نادرپور (1378 – 1308)10 و مهدی اخوانثالث (1369 – 1307)11, با دیدگاههای ضدعرب آلاحمد در کتاب "خسی در میقات"(1343), ما را به هدف بحث میرساند. آلاحمد از سویی برتری نژاد آریایی را نمیپذیرد: «مالیخولیای افتخار به گذشتههای باستانی... لاف در غربت زدن، تفاخرات تخرخرانگیز، کوروش و داریوش»12 و از دیگرسو اسلام ایرانی و غیرعربی را پاس میدارد. البته او پس از جنگ 1967 میان اسرائیل و اعراب, در مقالهی "آغاز یک نفرت" آنها را برادران خود می نامد: «...وجدان روشنفکر ایرانی باید از این ناراحت باشد که چرا نفت ایران در تانک و هواپیمایی میسوزد که برادران عرب و مسلمانش را میکشند.»13 اما آرای ضدعربش در کتاب "خسی در میقات" که شرح سفرش به مکه است، در حافظهی ادبی ما به یادگار مانده که به روشنی بیانگر برتری جویی نسبت به اعراب است: «سر این عربیت جاهلی سلامت باد که به اسم اسلام، در این گوشهی عالم حکومت میکند.»14 از کثیفیِ آنها صحبت میکند: «مکهی اصلی را در این قسمت باید دید و در این کوچهها، کف کوچه معبر فاضلاب و هرگوشهای فضولات و خاکروبه ریخته.»14" بیسوادشان میخواند: «وقتی پرسیدم حنفی هستید یا مالکی یا چه چیز دیگر؟ اول درماندند. و بعد فکری کردند و بعد یکیشان گفت حنبلی، ولی داد میزد که پرت میگوید، یعنی شیوع هرهریمآبی در هرجا.»14"" و در لایههای زیرین متن از توحش آنها حرف میزند.
در مجموع رأی او را چنین میتوان دریافت: «مصالحهی مشکلی بین ملیگرایی فرهنگی ایرانی پارسی، در برابر عربِ بیگانه، و اسلام در برابر غربِ بیگانه»15
و پایان سخن؛ مهدویان را گرچه در عربستیزی میراثبر ادبیات پس از مشروطه است، میتوان فرزند خلف آلاحمد دانست. با این تفاوت که در زمانهی آلاحمد، عربِ بیگانه با غرب در جنگ و جدایی بود، اما حالا که با امپریالیسم غربی درآمیخته، در نگاه فیلمساز به دشمنی راستین و یگانه تعبیر شده، و این آغاز ستیزی واحد و بزرگتر است.
منابع:
1. به نقل از احمد اشرف، هویت ایرانی در سه روایت، مجله بخارا، شماره 66
2. عربستیزی در ادبیات معاصر ایران، جویا بلوندل سعد، کارنگ، 1382 – صفحه17
3. جامعهشناسی گیدنز، ترجمه حسن چاوشیان، نی، 1387 – صفحه357
4. هویت ایرانی در سه روایت، احمد اشرف، مجله بخارا، شماره 66
5. هویت ایرانی و زبان فارسی، شاهرخ مسکوب، نشر و پژوهش فروزان روز، 1378 – صفحه28
6. .هویت ایرانی در سه روایت، احمد اشرف، مجله بخارا، شماره 66
7. هویت ایرانی و زبان فارسی، شاهرخ مسکوب، نشر و پژوهش فروزان روز، 1378 – صفحه58
8. پروین دختر ساسان، صادق هدایت، امیرکبیر، 1963، صفحات 8 تا 56
9. عربستیزی در ادبیات معاصر ایران، جویا بلوندل سعد، کارنگ، 1382 – صفحه 62
10. ر.ک. مهدی اخوانثالث، مقدمهی از این اوستا، مروارید، 1965 – صفحات 109 تا 222
11. ر.ک. صبح دروغین، نهضت مقاومت ملی ایران، 1360
12. جلال آلاحمد، غربزدگی، آگاه، 1342 – صفحه 128
13. جلال آلاحمد، سفر به ولایت عزرائیل، رواق، 1984 – صفحه 91
14. جلال آلاحمد، خسی در میقات، نیل، 1345 – صفحه 146 و 33 و 106
15. عربستیزی در ادبیات معاصر ایران، جویا بلوندل سعد، کارنگ، 1382 – صفحه 157