جستجو در سایت

1397/07/21 00:00

سیفون کوفتی را بکش!

سیفون کوفتی را بکش!

  

راننده تاکسی یکی از فیلمهای مهم تاریخ سینما به کارگردانی مارتین اسکورسیزی می‌باشد. فیلمی که به نوعی یک تاریخ مصور و بازتاب دهنده شرایط آن روز جامعه آمریکا است. پیش از آغاز بررسی فیلم و برای درک بهتر آن، لازم است توضیحاتی راجع به فضای جامعه آمریکا در دهه های 60 و 70 میلادی داده شود.

پس از جنگ جهانی دوم، مردم جهان و علی الخصوص آمریکا شاهد وقایع غیر مترقبه، دهشتناک و ناگواری بودند که معلول سیاستهای نادرست و طمعکارانه دولتمردان وقت بود. وقایعی نظیر جنگ سرد، بحران موشکی کوبا، وحشت وقوع جنگ جهانی اتمی، حمله امریکا به ویتنام و ترور رئیس جمهور کندی.

مجموعه این حوادث و بازگشت سربازانی که تلخی های فراوانی از جنگ چشیده بودند، منجر به ظهور موجهای نارضایتی در جامعه شد که این گروه ها اعتراضات خود را در قالب تغییر سبک زندگی و رفتار های ضد فرهنگی (Counter Culture) ابراز می‌کردند. این جریانات از اوایل دهه 60 و با ترور کندی آغاز شد و تا میانه دهه 70 و استعفای نیکسون ادامه پیدا کرد.

کودکان متولد شده بعد از جنگ جهانی که دیگر به سنین جوانی رسیده بودند، اصول اخلاقی و فکری پدران خود را قبول نداشتند، تفسیر جدیدی از رویای آمریکایی داشتند و با رفتارهای ناهنجار خود قصد به چالش کشیدن آن اصول را داشتند.

این رفتارها با جنبشهایی نظیر دفاع از حقوق شهروندی، حقوق زنان، حقوق سیاه پوستان و آزادی بیان همراه شد و ظهور پدیده رسانه و تلویزیون سرعت فراگیری آنها را چندین برابر کرد. پوشش تلویزیونی باعث شد تا برای اولین بار حوادثی مانند «یکشنبه خونین» و صحنه های دردناک و خشن جنگ ویتنام پا به خانه های مردم بگذارد که نفرت جوانان از نیروی پلیس و دولتمردان را نیز به همراه داشت.

ضد فرهنگ ها و همچنین نوآوری های رفتاری عمدتا عبارت بودند از هیپی گری، بوهمینیزم مدرن، سکس آزاد، استعمال ماریجوانا و داروهای روان گردان، موسیقی سایکدلیک راک، پوشیدن شلوار جین و تی شرت، موهای بلند و مدل آفرو سیاه پوستان، پوشش نیمه عریان دختران و ...

در این ایام  بیش از ۵۰۰ هزار نفر از جوانان هیپی در آمریکا با گریز از خانه تلاش کردند تا با زندگی در جوامع تجربی و گرایش به زندگی اشتراکی، آرمان‌شهر خود را زنده کنند. آنها با رویگرداندی از زندگی مرسوم و ترک خانه و زندگی در گروه‌های خانوادگی به دنبال رشد معنوی و روحی و ساخت مجدد جامعه بودند.

ظهور قرص های ضد باروری منتهی به پدیده «انقلاب جنسی» شد. نبود تهدید بارداری ناخواسته، آزادی های جنسی را افزایش داد و مسائلی مانند سکس تفریحی خارج از چارچوب خانواده، روابط خارج از حالت تک شریکی، همجنس گرایی و برهنگی در ملا عام رواج یافت.

استعمال مواد مخدر بین نوجوانان و جوانان به شدت گسترش یافت به طوری که تبدیل به معضلی در مدارس شد.

تهاجم موسیقی بریتانیا پدیده ای دیگر در دهه 60 بود، زمانیکه موج نوی موسیقی پاپ و راک بریتانیایی با هنرمندان و گروه هایی نظیر بیتلز، رولینگ استون و پینک فلوید بازار و ذهن جوانان آمریکایی را فتح کرد. بیتلزها که معروف ترین و پر فروش ترین گروه موسیقی در جهان هستند، تحت تاثیر باب دیلن بودند و موسیقی دهه 60 با الهام از او به سمت سایکدلیک راک حرکت کرد. سایکدلیک راک یا راک روان‌گردان تلاش دارد حالاتی مشابه استفاده از داروهای روانگردان را در شنونده ایجاد کند. دهه 60 مملو از فستیوال های راک بود که تاثیر به سزایی در گسترش ضد فرهنگ آن دوران داشت و فستیوال ووداستاک به عنوان یکی از نماد های این جنبش شناخته می‌شود.

سینما نیز تحت تاثیر این حوادث تغییرات چشمگیری پیدا کرد. در اواخر دهه 50 چند عامل اساسی منجر به تضعیف شدید سینما و ورشکستگی استودیو ها شد. ظهور و رونق تلویزیون، رای دادگاه بر حذف انحصار تعیین سینماهای پخش کننده توسط کمپانی های سازنده، افزایش محبوبیت سینمای اروپا و آسیای شرقی و همچنین تغییر ذائقه جوانان از جمله این عوامل بودند.

قانون ضد تراست پارامونت کنترل استودیوها بر سینما های پخش کننده فیلمهایشان را از بین برد که این امر باعث کاهش چشمگیر نفوذ و درآمدهای آنها شد.

فیلمهای اروپایی، چه به لحاظ هنری و چه تجاری، از موج نوی فرانسه تا وسترن اسپاگتی و کمدی های ایتالیایی شهرت فراوانی پیدا کردند. موفقیت فیلمهایی نظیر آلفی و آگراندیسمان نشانه تغییر سلیقه جوانان و افزایش میل آنها به محتوای جنسی و ساختارهای روایی ساده بود.

هالیوود برای مقابله با این وضعیت تلاشهایی انجام داد. ساخت فیلمهای تاریخی و موزیکال با ابعاد بزرگ و هزینه های گزاف، ارتقاء فنی فیلمها نظیر استفاده از تصاویر سه بعدی، صدای استریو، پرده عریض و ... از جمله این ابتکارات بود. اما این کارها ثمر بخش نبود به طوریکه هالیوود هم پول خود را از دست می‌داد و هم بینندگانش را. اینجا بود که استودیو ها به این نتیجه رسیدند که باید به نسل جدیدی از فیلمسازان با علایقی مشابه علایق جوانان آن روز رجوع کنند و اینگونه بود که موج نوی هالیوود شکل گرفت.

جوانانی که تعدادی از آنها شاگرد راجر کورمن و عمدتا دانش آموخته مدارس سینمایی نیویورک بودند و به همین خاطر «مکتب نیویورک» عنوان دیگریست که برای آنها به کار می‌رود. سینماگرانی که به شدت متاثر از سینمای اروپا بودند و از استانداردهای های هالیوود منحرف شدند. فیلمهایشان زبان گویای نسل معترض به جنگ ویتنام و سیاستهای طبقه حاکم بود و بسیار آزادانه، رها از سانسور و اصول اخلاقی مرسوم آن زمان فیلم می‌ساختند به طوریکه مجله تایم آنها را اینگونه توصیف کرد، سینمای جدید ... خشونت .... سکس .... هنر.

از فیلم «بانی و کلاید» به عنوان آغازگر این عصر یاد می‌شود و اینکه بر جنبش موج نوی هالیوود بسیار اثرگذار بوده‌است. دیگر فیلمهای مهم این دوران عبارتند از فارغ التحصیل، این گروه خشن، ایزی رایدر و ...

فیلمهایی با شخصیتهای فاسد، گناهکار و قاتل که در عین حال به آنها علاقه مند می‌شویم. انسانهایی که خشونت و گناهان آنها ناشی از ذات شریر آنها نبود بلکه رفتاری معصومانه، اعتراضی و پرخاشگرانه بود در مقابل جنایات حاکمان و ناکارآمدی اصول اخلاقی مرسوم آن روزگار، اصولی که نتیجه آن چیزی نبود جز جنگ و کشتار و فساد.

مکتب نیویورک از اواسط دهه 60 با بانی و کلاید آغاز شد، با راننده تاکسی و پدرخوانده به اوج رسید و در اوایل دهه 80 افول کرد.

فیلم راننده تاکسی روایتیست آینه وار از جامعه نیویورک بعد از جنگ ویتنام و مواجهه سربازی بازگشته از جنگ با جرم و جنایت و بی بند و باری آن زمان.

صحنه ابتدایی فیلم با نمایی بسته از چشمان تراویس آغاز می‌شود. او چشم بیدار جامعه و نظاره گر شهر است. با تاکسی خود از خیابانها می‌گذرد و اتفاقات درون شهر را رصد می‌کند. نمایی بسته آغشته به رنگ قرمز، رنگ خون و خشونت و فساد. این شغل را به خاطر مشکلات بی خوابی که گرفتاری بسیاری از سربازان نا آرام جنگ ویتنام بود، انتخاب کرده‌است. زنان بدکاره کنار خیابانها را می‌بیند و با خود اینگونه زمزمه می‌کند « بالاخره یه روز یه بارون واقعی تمام کثافت های این شهرو می شوره!»

تراویس با وجود حضور در دل جامعه و خیابانهای شلوغ، به شدت تنهاست. او که با دیگران متفاوت است در ارتباط گیری و صحبت کردن با جوانان و مردم ناکام است. این تنهایی و انزوا به زیبایی در یکی از بهترین سکانسهای فیلم نشان داده می‌شود. آنجا که با خود در آینه سخن می‌گوید «داری با من حرف میزنی؟ خب من تنها کسی ام که اینجام.» و در جایی دیگر اینطور زمزمه می‌کند «تمام عمرم تنهایی در همه جا منو تعقیب کرده. من تنهاترین مرد خدا هستم.»

در ادامه فیلم او با بتسی آشنا می‌شود. دختری متفاوت از بقیه، تنها (مانند تراویس)، پاک و زیبا که در ستاد انتخاباتی پلنتاین مشغول به فعالیت است. سادگی تراویس و ناهمگونی او با جامعه برای بتسی نیز جالب است و می‌پذیرد که با او بیرون برود و در جایی به زیبایی شخصیت تراویس را با شعری اینگونه ترسیم می‌کند:

He is a prophet and a pusher, partly truth partly fiction, a walking contradiction.

او یک پیامبر و هدایتگر است. نیمی راست و نیمی خیالی. یک متناقض متحرک.

تراویس با دختری دیگر به نام آیریس مواجه می‌شود. دختر نوجوانی که از او توسط خلافکاری به نام متیو در راه فساد استفاده می‌شود. آیریس نماد جوانان آن روزگار است. کسانی که از آنها همچون کالایی تزئینی سوء استفاده می‌شود اما خود از بلایی که به سرشان می‌آید آگاه نیستند. جوانان دهه 60 تصور می‌کردند که با کارهای ضد فرهنگشان ضربه مهلکی به نظام حاکم وارد می‌کنند اما این کارها نتیجه ای نداشت جز نابودی خودشان و شاید بتوان گفت که بسیاری از این کارها برنامه مدیریت مخالفان بود که توسط سیاستمداران اعمال شد.

تراویس از بتسی دعوت می‌کند که برای تماشای فیلم به سینما بروند اما فیلمی که انتخاب کرده‌است یک فیلم پورن است!!! بتسی نیز با ناراحتی و عصبانیت فراوان تراویس و سینما را ترک می‌کند. تراویس یک مریض جنسی نیست. او متعجب است و فکر می‌کند که کار درستی کرده‌است چرا که دیگران نیز اینگونه اند. او برای ارتباط گیری با دیگران سعی می‌کند مانند یک کودک مقلد رفتار جامعه را تکرار کند. جدایی از بتسی حس دردناک عدم پذیرش را در او تقویت می‌کند، آخرین روزنه امید را ازبین می‌برد و راهی جز طغیان و قیام باقی نمی‌گذارد.

در ادامه فیلم مسافری با بازی اسکورسیزی سوار تاکسی تراویس می‌شود. مسافر می‌خواهد که تاکسی مدتی کنار خانه ای توقف کند و منتظر باشند. مسافر به تراویس می‌گوید: « اون زنه رو کنار پنجره میبینی؟ ازت میخوام که اون زنه رو ببینی چون که اون زن منه اما اونجا خونه من نیست - میخوام با یه هفت تیر مگنوم بکشمش» و اینگونه بذر ایده ای را در ذهن تراویس می‌کارد. کشتن برای تطهیر. در صحنه ای از فیلم تراویس به پوستر پلنتاین نگاه می‌کند و می‌گوید : «گوش کنید عوضی های کله خراب، اینجا مردی هست که بیشتر از این نمیتونه تحمل کنه، مردی که در برابر عوضی ها، فاحشه ها، رذلها، فاسدها و کثافت کاریها وایمیسته» و انقلاب تک نفره خود را آغاز می‌کند. ابتدا تصمیم می‌گیرد که به پلنتاین به عنوان نمادی از حاکمیت حمله ور شود اما پس از ناکامی در ترور سناتور سعی می‌کند اصلاح را در کف شهر و محله های فساد انجام دهد. به سراغ متیو می‌رود، آنها را در یک درگیری خونین می‌کشد تا آیریس را به عنوان نمادی از نسل جدید نجات دهد.

شاید بتوان کل فیلم را در سکانسی خاص از آن خلاصه کرد. پلنتاین به طور اتفاقی سوار تاکسی تراویس می‌شود. او می‌گوید «من بیشتر چیزایی که درباره آمریکا یاد گرفتم از سوار شدن توی تاکسی بوده تا اینکه توی لیموزینهای این کشور به دست بیارم». تراویس از او درخواست می‌کند که این شهر را که پر از نجاسات شده و بوی فاضلاب گرفته است پاک کند.

«یکی باید این شهر را بگیرد و بیندازد توی چاه توالت و سیفون کوفتی را هم بکشد»