حیران میان «یوسیاِلاِی» و اخراجیها
«لسانجلس-تهران» فیلم معقول و مقبولی است و در لحظاتی هیجانانگیز، و تمام آن چیزی است که از «سینما» انتظار میرود؛ فراتر از سطح سینمای ایران -با یک فیلمنامۀ منسجم و کارگردانی دقیق، و اگر این دو خطی را که نوشتهام باور کردید -با عرض معذرت- کمی به خود، و دانش سینماییتان تردید کنید که این دیگر بحث «سلیقۀ سینمایی» -که این روزها زیاد شنیده میشود- نیست. اینجا منتقد خواست عوامل سازندۀ آن «چیز» -که حیف از نام «فیلم»- را سرِ کار بگذارد؛ همانطور که خود در حین تماشا سرِ کار رفت؛ وگرنه «لسانجلس-تهران» دستاوردی است بیسابقه از این میزان مبتذل بودن، و این حجم از لودگی واقعاً جای حیرت و خجالت دارد و حیف از همین چند خطی که دربارهاش خواهم نوشت؛ امّا دیگر نمیتوان سکوت کرد؛ وقتی شبهِ منتقدان کشورم -که شک ندارم خود میدانند «صداقت» را بوسیده و کنار گذاشتهاند و به مردم دروغ میگویند- چنان اثر را میتحسینند که گویی شاهکاری در سینمای ایران پا به عرصۀ ظهور گذاشته، سکوت کارِ من نیست، و نیز پیش از آغاز نقد: دلم گرفت از حلقۀ حقارتی که گردن آن دو بازیگر خوبِ کشورم انداخته بودند، و حتّی اگر هضم قِر آمدنِ بازیگر مرد -به علّت بازیهای ضعیفِ اخیرش- آسان بود، آن بانوی بازیگر -با آن نقشآفرینیهای دلنشین- چرا چنین مینمود؟
در معرفی فیلم آمده: «با کلمات زیر جمله بسازید: (دو نمره) موسیوی فرانسوی، تابلوی نقاشی، استندآپ کمدی، اینستاگرام، فحش رکیک، هاهاها، پیرزن موتورسوارِ تکچرخزن، عشق خارجی، خونه مادربزرگه، درود بر شرف آریاییت!»، و من حیران از اینکه آنها کجا دانش سینمایی آموختهاند که نمیدانند ساز و کار «لاگ-لاین» به عنوان خطوطِ معرف فیلم چیست -که یکی آمد و گفت «یوسیاِلاِی»! و اینک برای «یوسیاِلاِی» رفتهها: «لاگ-لاین» در صنعت سینما به عنوان ابزار فروش فیلمنامه و ترغیب مخاطب به کار میرود. شرح مختصری است که باید در دو خط -و از طریق شخصیت اصلی داستان- بگوید فیلم دربارۀ چیست. حال آنکه داستان نه راجع به خونۀ مادربزرگه است و نه پیرزن تکچرخزن. بگذریم... داستان ظاهراً از این قرار است: «بهروز» (پرویز پرستویی) که به علّت اتهام سرقتِ یکی از نقاشیهای «پیکاسو» تحت تعقیب پلیس آمریکاست، متوجه میشود تابلوی مذکور در ایران است و برای بازپسگیریِ آزادی خود راهی ایران میشود و در ایران با «ژوبین» و خانوادهاش آشنا شده و اتفاقاتی دامان او را میگیرد. (عاملِ «یوسیاِلاِی» رفته این را میتواند -به جای آن «بازیها»- به عنوان معرفی فیلم قرار دهد؛ هرچند با این اقدام احتمال اُفتِ گیشه پیشبینی میشود).
اولین سؤالی که در مواجهه با این متن آش و لاش به ذهن خطور میکند این است: علّت حضور «ژوبین» در ایران چیست؟ ظاهراً مادربزرگ «ژوبین» مریض احوال است و «ژوبین» از «لسانجلس» میکوبد به ایران بیاید تا حال مادربزرگ را بهبود بخشد! امّا مادربزرگ را که مریض احوال نمیبیند! پس منطق وجودی «ژوبین» چیست؟ و به چه علّت مادربزرگ نوهاش را به ایران میکشد؟ پاسخی وجود ندارد و نکند این یک مکگافین هیچکاکی بوده؟ بنابراین اگر قرار به شکلگیری یک تقابل میان «بهروز» و «ژوبین» باشد، کاملاً بیمنطق مینماید؛ و اینجا شاید بپرسید (بپرسند) که «منطق» کجا و یک فیلم کمدی-فانتزی (من نمیگویم؛ شبهِ منتقدان گفتهاند) کجا؟ پاسخ میدهم: یک فیلم فانتزی هم باید منطق خود را از طریق قراردادهای درونمتنی تبیین کند؛ حال آنکه «لسانجلس-تهران» نه کمدی است و نه فانتزی. در واقع هیچ نیست؛ امّا قصد دارد از طریق موقعیتهای کمیک و فضای جفنگ مخاطب را بخنداند در صورتی که متن از اساس بدون منطق روایی شکل میگیرد. یک نمونۀ دیگر در راستای رخدادهایی که «کیلویی» -و از سرِ ناآشنایی به مقولۀ درام- در جایجای اثر قابل مشاهده است: چطور ناگهان «مامی» -اجازه دهید نام بازیگرش را به قلم نیارم که بیشتر شرمسار میشوم- قرص روانگردان میخورد و به نوعی دیوانه میشود؟ دلیل این اقدام از سوی فیلمنامهنویس (!) چیست؟ از این جزئیات به کلیات میرسیم و متوجه میشویم اساساً بسیاری از نقشها هم بیکارکرد هستند، اقداماتشان پیشکش. مثلاً اهمیت نقش خدمتکارِ «مامی» (شیرین یزدانبخش) در چیست؟ اینکه در یک پلان موتورسواری کند؟ بیایید انصاف داشته باشیم که حتّی «آیدا» (مهناز افشار) هم در فیلم حضور مهمی ندارد، و صرفاً حضورش به علّت توفیق در گیشه است! در اینجا چیزی که اهمیت ندارد «سینما»ست، و کاملاً مشخص است که یک طرحی بوده و سرمایهای و «چپاندن» ِ بازیگرانی که موجب فروش فیلم میشود. حالا سؤالی کلیتر: لزوم حضور کاراکترِ «زهیر یاری» به عنوان «تقدیر الهی» چیست؟ مثلاً اگر اینقدر روی تقدیر و اتفاقات ناگهانی صحه گذاشته نمیشد، مواجهۀ «ژوبین» و «پرویز» غیر منطقی جلوه میکرد؟ مگر اینک اینگونه نیست؟ با چه منطقی «پرویز» ناگهان عاشق میشود و به تحول میرسد؟ با چه منطقی تابلوی «پیکاسو» وارد ایران میشود؟ و با چه منطقی «لسانجلس-تهران» ساخته میشود؟ خب بدیهی است که این متن آش و لاش به راحتی راه بدهد به رقص و آوازخوانیِ «پرویز پرستویی» و «غودا-غودا» کردن به مثابه کاراتهبازیِ «مامی» و «هاهاها» و «پیرزن موتورسوارِ تکچرخزن» و «درود بر شرف آریاییت!». و فاجعهتر آن شبهِ ترانهای است که «بهروز» میخواند در انتقاد از دولت؛ یعنی سرمایۀ ملت رفته پای ساخت یک اثر مبتذل که در آن دم از شعار سرمایههای رفته میزنند. در واقع خودِ اثر ضدِ خودش است، و چرا ما نباشیم؟