به بهانه پایان «زخمکاری»؛ این جنون را پایانی نیست...
محمدحسین مهدویان در طراحی موقعیت کاراکترهای اصلی، بهخوبی توانست از ظرفیت اقتباس از تراژدیهای شکسپیر بهره بگیرد و فصل چهارم هم از همان ابتدا قرار بود با فرمول «اتللو» پیش برود.
در چیدمان تازه مهدویان، مالک در مقام اتللو قرار گرفت و شاهد دلبستگی میان او و سیما بودیم که مشخص بود قرار است ایفاگر نقش دزدمونا در این روایت تراژیک باشد. مالک با سیما ازدواج کرد و حالا باید کسی آتش شک و تردید را میان آنها شعلهور میکرد.
سمیرا که در پایان فصل سوم به تمام معنا در برابر مالک تحقیر شده بود، بهترین گزینه بود تا با انگیزه انتقام این مسئولیت را برعهده بگیرد. او باردیگر برای سواستفاده سراغ پانتهآ رفت و او را به کشور بازگرداند تا به بهانه دشمن مشترک، از ظرفیتهای او برای اجرای نقشهاش استفاده کند.
نزدیک شدن هادی به سیما به بهانه همکاری در گالری نقاشی، بهانه اصلی را به دست سمیرا داد و او به خوبی توانست هرآنچه برای بددل شدن مالک نسبت به سیما نیاز داشت را اجرایی کند.
قسمت پایانی از فصل چهار «زخم کاری» به صحنهای برای نمایش پرده پایانی تراژدی اتللو تبدیل شد. مالک به دست خود، نه فقط سیما که ماحصل ازدواجش با او یعنی فرزند دوقلویی که او باردار بود را به قتل رساند و این آغاز فروپاشی روانی مالک بود.
سمیرا هم به قاعده پیروزی در نقشهای که از قبل طراحی کرده بود، توانست بالاخره سهمش از هلدینگ ریزآبادیها را افزایش دهد و در یک شورای نمایشی، حکم مدیریت خود بر هلدینگ را هم مصوب کند.
سمیرا به اوج قدرت رسید و مالک به اوج جنون؛ در مسیر این اوج گیری هم خونهای بسیار دیگری بر زمین ریخته شد. هادی قربانی مکر پانی شد، پانی قربانی اعتماد به سمیرا و سیما قربانی ورود به بازیای که از ابتدا برای او نبود! محمدحسین مهدویان هرچند بهظاهر سرنوشتی برای همه کاراکترهای اصلی روایت خود طراحی کرد و هر کدام را به نقطه پایانی رساند اما با هوشمندی و در نماهای پایانی، فضایی را به تصویر درآورد تا بدانیم این جنون را پایانی نیست.
«زخمکاری» تمام شد اما جنون شخصیتهایش تا ابد در ذهن مخاطب ادامه خواهد یافت.