جستجو در سایت

1400/09/19 00:00

اگزوتیسم در جهان سوم

اگزوتیسم در جهان سوم

به نام خدا

شاید باید مثل خود فیلم، بی پرده گفت! کفرناحوم، یکی از مهوع ترین و پر طمطراق ترین فیلم هایی است که در تاریخ سینما وجود دارد. این نیمه مهوع یکی از بدترین فیلمهایی است که یک زن ساخته و یکی از بهترین عناوین برای جایزه خوک طلایی،فیلم نادان لبکی است. و حقیقتاً (نادان) نام بهتری برای سازنده ی چنین تهوع و کثافت سینمایی است. به دلیل اگزوتیسمِ موجود در این تهوع، قرار است در این نوشته برعکس، از مولف به اثر رفت نه از اثر به مؤلف. زیرا پدر و مادر اثر خود یک بیگانه و اگزوت است! نه لبنانی است و نه حتی آسیایی است. حتی غربی هم نیست چون مسائل ساده ی آنان (اعم از اخلاق اومانیستی و...) را نه می‌فهمد نه می‌تواند بفهمد. مولف نادیان نیست، در واقع نادان است و این حمله به کیش شخصیت نیز بی دلیل نیست.

_فیلم در بسیاری از این جشنواره های آبکی و جَسَد، چون گلدن گلاب یا نخل طلا یا برگ طلا الی آخر...، بسیار خوش درخشیده و توانسته با فحشاگری اش، پول خوبی به جیب بزند. کفرناحوم فیلمی فاحشه است! فاحشه ای خود فروش و وطن فروش که به دلیل نادانی و کارنابلدی تکنیکی مولف، دچار بیماری شده. البته فیلم از این لحاظ ایرادی ندارد، زیرا به قول صادق هدایت پول از هر کجا که می‌آید حلال است و باید بوسید.چه فوتبالیستی که چهار گوشه زمین را می‌بوسد، چه فاحشه ای چون کفرناحوم که هم بسترش(جشنواره کن) را می‌بوسد.

_چیزی که وجود فیلم را بیشتر از هر عاملی آزار دهنده می‌کند نقد ها(یا بهتر است بگوییم ریویو هایی) که بر آن نوشته شده. ریویو های بی سواد هایی که نام خود را منتقد گذاشتند و از کایه دو سینما بگیرید تا سایت اند ساوند و فیلم کامنت و... و از جیمز برادینلی بگیرید تا کریستین تامپسونی که یک زمان کتاب هنر سینما در می‌آورد!!!، نقد هایشان به چنان شدتی خنده آور و یه قول آشنایی کودکانه است که انسان در آن می‌ماند. این یعنی عملا رسالت نقد از بین رفته و هر چقدر جهان سوم مرعوب سینمای غرب است(منظور بخش تکنیکی آن است.)، به همان اندازه غرب مبهوت سینمای خودفروش جهان سوم شده. 

_ دلیل اینکه اثر را با مباحث متفرقه عقب راندیم، این بود که این مهوع بی دست و پای بی ارزش، و مطلقاً بدون حتی یک ایده و کانسبت، بحث تکنیکی اش هم از سر زیاد است. خب، حال وارد خود فیلم می‌شویم.


_فیلم، ظاهراً دارد وضعیت نابسامان و مسئله ی مهاجرت را در لبنان(که چیز دروغی نیست و عین حقیقت است) چکش کاری می‌کند. اما این مولف نادان، آنقدر چکش را محکم میکوبد که دیگر حتی همین کانسپت اولیه نیز باقی نمی‌ماند و فیلم، تصنعی و دروغین جلوه می‌کند و تبدیل ایده بدون فرم می‌شود ، یعنی من میخواهم راجع به فلان مسئله که هنوز مسئله ی خودم نشده، فیلم بسازم. با این جمله بسم الله را گفته و فیلمنامه ای را که ابدا وجود ندارد، نوشته. لذا تصنع بر کلام حاکم شد و مهم ترین اصل یعنی هویت فیلم هم که روی هواست و اتفاقا اشکال اصلی فیلم است، فیلم را دچار اگزوتیسمِ وخیمی می‌کند . خوراک بسیار خوب مهاجرت برای فرانسوی هایی که به دنبال خوار و مقهور کردن امثال جهان سوم است. برای حقیر کردن کسانی که همین الآن با خواندن این جملات خیال میکنند نویسنده یک ایدئولوژی زده ی بی دردی است که چشمش را به جهان بسته. فارق از اینکه خودشان کور ترینِ افراد اند...


_نام فیلم، از آن عنوان هایی است که صُنع موجود در اثر را آشکار می‌سازد. کَفَرناحوم، منطقه ای که نماد و مظهر شفای عیسی مسیح بود و به خیال این مولف نادان و  نعلبکی، دیگر کور سوی امید از آنجا رخت بربسته. در قوانین و نظریات یکی از همین نظریه پردازان بی سواد(ویلیام تلفورد) نام نمادین فیلم، آن را تبدیل به فیلمی دینی کرده که در حالت فاحشگی اش، در قلمرو هپروت خود نیز سیر می‌کند. فیلم یک نیمه ژورنال می‌نمایاند اما یک ویدئو کلیپ هم نیست. از  نگاه نیهیلیستی و تک گویی های شخصیت اصلی پسر که بگذریم؛ از نگاه غیر انسانی مولف به مردم و هویتش، هر چقدر هم که می‌خواهد آشغال و زباله باشد که بگذریم؛ از فحاشی رکیک و  عینی شخصیت پسر به کشوری که از آن می‌آید (لبنان) که بگذریم، دیگر از منطق روایی فیلم دیگر نمیتوان گذشت. وقتی میگوییم تصنع بر کلام حاکم است، یعنی فیمساز نادان برای کشور فروشی و جایزه بگیری چنان عجله داشته که حتی نرسیده یک منطق به قضیه برچسب کند . در شهری که همچون کاست های ضعیف و نجس هندوستان، متولدان و کودکان شهر از همان ابتدا و بدون ارتباط با کاست بالاتر، ناگهان دوز فهم و شعورشان نسبت به اطراف بیشتر می‌شود، آگاهی به جهان اطراف به چنان شدتی در شخصیت اصلی پسر زیاد شده که جهانی که فیلم قرار است برای ما بسازد از همان ابتدا دچار پارادوکس است. فیلم ابدا  فرم و ایده (فیلمنامه ندارد) ولی در همان نیمه چیزی(تکنیک) هم که دارد، آنقدر در  ایراد وارد است که کلا بی همه چیز می‌شود . فیلم آنقدر بی همه چیز است که از نداری فیلمنامه، مجبور به ناخنک زدن به تک گویی های مختلف مثلا سیاسی اجتماعی خود می‌شود که هیچ کدام مسئله اش نیستند. ناخنک هایی که نه در لانگ  شات های بی معنایش از پشت بام های ماهواره زده همزمان با پخش اذان ساخته می‌شود و نه از فلش بک ها و فلش فوروارد های بی منطق اش که قانون اول و اصلی فلش بک، یعنی داشتن pov را  ندارد و نمیفهمد ! یعنی هر جا کم می‌آورد یک فلش فوروارد از شهر به دادگاه و بدتر از آن از دادگاه به گذشته و شهر می‌زند. بدون کوچک ترین حس سمپات و یا حتی نقطه ی دید از کوچک ترین شخصیت.

یکی از اصلی ترین دلایل سقوط ریتم و ضرب اهنگ فیلم از دو سوم میانی به بعد، وجود آن کودک پدر سوخته ی سیاه پوست (اگر اشتباه نکنم نپالی است). دوباره مسلئه ی مهاجرت و دوباره خودفروشی به کن. کودکی که بی دلیل بخش اعظمی از فیلم را با شخصیت اصلی سپری می‌کند که همه اش روی هواست. روی هوا نه به معنی آن هلی شات های ترجیح بند و بی معنا تر فیلم، بلکه به معنی اینکه هیچ کدام از عناصر دو سوم میانی به بعد، نمی‌توانند نقش هویت مندی برای فیلم بسازند. فیلم های اصغر فرهادی در ایران هم با همین کانسبت ها ساخته میشوند اما این مشکلات را ندارند. زیرا 1_ دارای هویت اند  2_ مسئله فرهادی اند و در نهایت 3_تکنیک بلدند._ بگذریم.

در ساختار پلات(که از نظر من حتی پلاتی هم در کار نیست)، آنقدر با تکنیک بی تکنیک، فقر و فلاکت و سیاهی بر سر همه چمبره زده که تمام کورسو های امید بسته شده اند و ما با یک پوچ گرایی مطلق طرفیم. حواسمان باشد، احساسات گرایی و سانتی مانتالیسم فیلم ها، می‌تواند به نام تکنیک و متاسفانه به نام فرم فریبنده باشد. استفاده از مضامینی چون ازدواج زودهنگام دختران لبنانی و خلاف های نوجوانان و غیره و غیره، بدون رعایت اصول تکنیکی و نقطه ی دید مشخص بینندگان غربی و بی سواد فیلم را مرعوب احساساتی کرده که مثلاً خود در کشور خود هیچکدام را ندارند و برای جهان سوم ترحم و  دلسوزی میکنند. نه برادر به قول معروف بیا پایین، جایی خبری نیست!


_کلید اساسی فیلم، همان جمله ی ابتدایی است که بر پایه ی آن بنا نهاده می‌شود.

_آقای قاضی، من از پدر و مادرم به خاطر به دنیا آوردنم شکایت دارم! این جمله ی شعاری و مفهوم زده اساس روایت نعلبکی است. نعلبکی که نه pov می‌فهمد و نه می‌داند دوربین روی دست چیست و اصلا چه رسالتی دارد، نشسته چهار تا زباله مفهوم زده تر از آشغال خودش دیده و دو ساعت با دوربین بی معنا و ولنگارش به شعور مَنِ مخاطب که هیچ، به شعور خودش هم توهین می‌کند. اگزوتیک رسانه ای درد بدی است و

چیز کثیفی که در اثر وجود دارد حتی آزار دهنده تر از اگزوتیک، کشور فروشی و فقر فروشی است. فیلم تا جایی پیش میرود که بچه می‌فروشد.به یاد بیاورید،شخصیت در حتی 1 ثانیه از فیلم لبخند نمی‌زند به جز انتهای اثر که پاسپورت مهاجرت را به وی دادند. آنجا نه تنها لبخند میزند، بلکه نادیانِ نادان روی آن لبخند زوم کرده و نور کادر را در مونتاژ از ترکیب بندی آکرومات به کرومات تغییر می‌دهد و پسر را مفت و مجانی به اروپا می‌فروشد!!! این هم فاکتور بعدی. این خودفروشی هایی که از آن به عنوان فحشا یادکردیم، نکته ی اومانیستی غربی ها نسبت به اینطرف را آشکار میکند. دست نوازش انسان(آنطرف) به ما به مثابه ی (حیوان) . نکته ای که نه در ایدئولوژی و نوع نگاه دخالت دارد نه در هر دروغ بی پایه و اساس دیگری. بلکه در این دخالت دارد که غرب(خصوصاً آمریکای) بی تاریخ، با سینما صاحب تاریخ و هویت شده و جهان سوم همچنان مرعوب و مبهوت است. از میلیونر زاغه نشین دنی بویل گرفته تا همین زباله ی سینمایی مورد بررسی، در این بیماری مشترک اند. اگزوتیک و ایدئولوژی که ما را بی هویت و حیوان، و دیگران را هویتمند، مهربان و انسان می‌کند. ایدئولوژی که به غرب و شرق می باورند که ایران بزرگراه ندارد! و این جز دروغ هیچ نیست.

دروغی محتوا زده که نه بلد است فقر بسازد نه آدم فقیر. نه می‌تواند رنج انسان را به تصویر بکشد نه انحطاط جامعه‌. فقط بلد است که بلد نباشد! بلد است شعار دهد و با مفاهیم تو خالی و پوچ و تک مضراب های  نهیلیستی به کشورش فحش دهد و کارت پستال خوبی برای تبلیغ غرب رویایی و شرق کثیف است. نه مادرش مادر است و نه پدرش هیچ کنشی دارد، نه شخصیت هایش شخصیت میشوند و نه فضایش ساخته می‌شود. باز به قول آشنایی فیلم مفلوک و بی همه چیز است. البته صد رحمت به آنهایی است که جایزه را گدایی میکنند.کفر ناحوم گدایی نمی‌کند، بلکه خودفروشی میکند و جایزه و تعریف و تمجید نسیبش می‌شود. من به سینمایی که بهترین فیلم سال آن، کفرناحوم و امثالهم اند، دیگر اعتقادی ندارم.