حرکت در سطح
بالا را نگاه نکن عنوان تازه ترین محصول نت فلیکس است که آن را آدام مک کی کارگردانی کرده. از آدام مک کی فیلم هایی چون: «اون یکی ها»، «رکود بزرگ»، «برادر خوانده»، «معاون» را دیده ام. آنچه که میان تمام آثار او و مشخصا «بالا را نگاه نکن» وجود دارد، علقه ای به نام نگاه طنز آلود به مسائل بشری و احتمالا فوق بشری است. جنبه فوق بشری آن را در این فیلم می توان در سکانس های پایانی هنگامی که رئیس جمهور آمریکا، با بازی مریل استریپ، توسط موجود فضایی زیبایی خورده می شود، دید.
*فرم و محتوا
مسئله بزرگ من با آدام مک کی بازی با ساختاری است که جذابیت کمدی و احتمالا سینمایی ایجاد نمی کند؛ و دوربینی که در خدمت این بهم ریختگی است. همانطور که در فیلم «معاون» تیتراژ پایانی فیلم در وسط فیلم اتفاق می افتد، در «بالا را نگاه نکن» هم تیتراژ کاربردی تبلیغاتی برای اثر پیدا می کند و صرفا بخشی از چیدمان پلان ها می شود و نه نشانه ای برای پایان قصه. از سوی دیگر داستان فیلم «بالا را نگاه نکن» مرا به یاد «مالیخولیا» لارنس فون تریه انداخت. اما به جرات می توان گفت این کجا و آن کجا. البته که هر اثر باید با نشانه شناسی های خودش مورد بررسی قرار بگیرد اما این نکته را فراموش نکنیم که با هر موضوعی نمی توان شوخی کرد. موضوعی که مک کی به دنبال آن رفته به خودی خود تلخ است. اتفاقا به خوبی نزدیک به نمایش این تلخی شده است. به عنوان نمونه می توان به بی تفاوتی سرمایه داران مانند "بش" در قصه یا رئیس جمهور آمریکا، در مواجهه با این خبر که قرار است دنباله دار جدید به زمین برخورد کند و سیاره ما را نابود کند اشاره کرد. این بی تفاوتی ناشی از یک فروپاشی انسانی است که مک کی به خوبی با قرار دادن آن در چارچوب کمدی رفتاری-سیاسی آن را به نمایش گذاشته. اما همین الگو را اگر به صورت یک ماکت اولیه برای داستان در نظر بگیریم خیلی بد می شود. آنچه در این فیلم نامه شاهد آنیم فرمی است که از جهت تناسب هیچ نسبتی با محتوا پیدا نمی کند. محتوا هنوز قصه هایی مانند: «رکود بزرگ» و یا حتی «برادران گریمزبی» را روایت می کند اما فرم تلاش دارد تا در تکامل «معاون» حرکت کند. از سویی دیگر ماکت در نظر گرفته شده برای فیلمنامه حتی در خلق کردن کاراکتر عاجز است چه برسد به شخصیت. نه رئیس جمهور آمریکا، مریل استریپ، نه پروفسور، دی کاپریو، نه دانشجوی دکتری خانم دبیاسی، جنیفر لارنس، و نه دیگران در این قصه تبدیل به عنصری هدفمند و تکمیل کننده یک دیگر نمی شوند. در واقع فیلمنامه از همان ضعفی برخوردار است که از نظر مقصود بیانی منتقد آن شده، بی انگیزگی و بی تفاوتی. مسئله شبکه های اجتماعی و نقش آن در باور عمومی هم خیلی پیش پا افتاده مطرح می شود علاوه بر آن من فکر می کنم از نظر جامعه شناسانه شبکه های اجتماعی تنها ابزاری برای رسیدن به حقیقت هستند نه تزریق و یا تخریب آن.
*روابط سطحی
اما کمی قصه را شرح دهیم و آن را بررسی کنیم. مجری یک برنامه خبری با بازی بلانشیت، از جذابیت پروفسور، دی کاپریو، افسون می شود، ما در ادامه می فهمیم او با آدم های زیادی همچون ریاست جمهوری های پیشین آمریکا ارتباط داشته. دانشجوی دکتری با پسری خیابانی با بازی شالامی آشنا می شود که اعتقادات مذهبی و مسیحی مسخره ای دارد. این بخش از فیلم نامه نقطه ضعف واقعی آن است؛ چرا که نه انسانی ساخته و نه انسانیتی به نمایش می گذارد تنها در راستای ایجاد جذابیت حرکت می کند. از سویی دیگر به طرز فاجعه آمیزی همسر پروفسور او را می بخشد و می گوید که در یک قراری او نیز به همسرش خیانت کرده. همه این مسائل بر محور این موضوع که دنیا در حال تمام شدن است و هیچ چیز ارزش از دست دادن رابطه ها را ندارد می چرخد. این موضوع خیلی بد است. یعنی اگر قرار باشد بدانیم دنیا همین فردا به پایان می رسد باید همه را ببخشیم حتی کسانی که به ما تجاوز یا خیانت کردند. البته «بالا را نگاه نکن» از نظر سیاسی دستاورد های کوچکی دارد که اگر نداشته باشد اندک ارتباطی با مخاطب برقرار نمی کند. می بینیم که رئیس جمهور آمریکا به همراه دیگر سرمایه داران بعد از آن که تلاششان برای کسب سود از وضعیت پیش آمده بی نتیجه می ماند به سیاره ای دیگر می روند و او مادری است که حتی فرزند خود را رها می کند تا بمیرد. در پلان آخر فرزند او به عنوان آخرین انسان روی زمین از زیر آوار بیرون می آید و ویدئویی با همراهش ضبط می کند. روابطی که در سطح پیش می روند و هرگز عمق پیدا نمی کنند و یا جرات عمیق تر شدن نمی یابند. فیلمنامه می توانست روی رابطه فرزند و مادری، استاد و شاگردی، همسری، جذابیت آنی و... بیشتر مانور بدهد. تماشای «بالا را نگاه نکن» صرفا جنبه سرگرمی دارد، سرگرمی حاصل از چهره هایی شناخته شده، سرگرمی حاصل از سیاست ها نت فلیکس.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی