بدترین دنیای عجیب انیمیشنی
سال 2022 برای پیکسار و والت دیزنی در حوزه انیمیشن سال خوبی نبود. عقب گرد شدید نسبت به آثار خوبشان و شکست در گیشه باعث شده تا پای غول های انیمیشن سازی بلغزد و مخاطبان و منتقدان از تمام آثار هر دو استدیو در امسال ناراضی باشند.
انگار والت دیسنی به جز موارد فنی و نرم افزاری هیچ پیشرفتی در ابعاد دیگر نداشته است و نه تنها داستان و پرداخت شخصیت، بلکه حتی در جنبهی ظاهری و هنری نیز جز بالا رفتن کیفیت فنی و تکنیکال دستاوردی نداشته است. راستی این متن شدیدا حوای اسپویل است.
افتتاحیه انیمیشن strange world به شدت جذاب است. یک اوپنینگ ایمیج هنری با گرافیک کمیک بوکها، که روحتان را سیقل میدهد. به شدت اندازه و موجز است و همه اطلاعات لازم را میدهد. با دیدنش احساس میکنید به زودی با اثری در اندازه انیمیشن up رو به رو میشوید. اما بگذارد آب سردی بر پیکرتان بریزم. جز همین چند دقیقه ابتدایی دیگر خبری از جذابیت، پرداخت شخصیت، سینماتوگرافی معرکه، یا هرچیزی مثبتی که بتوان نام برد و انتظار داشت نیست! جز یک توئیست پایانی (که آن هم زودگذر است و برای رسیدن به چنین پیچشی هیچ پرداخت در خوری نشده است) دیگر خبری از شگفتی و جادو ، منطق روایی ، یا حتی به صورت کلی، درام نیست.
خب برویم سراغ داستان. در یک شهر خیالی احاطه شد توسط کوهستان گرداگردش اتفاق می افتد. هیچ کسی از این شهر خارج نشده و حالا یائگر کِلِید یک کاوشگر است که میخواهد اولین نفری باشد که اینکار را میکند. او میخواهد پسرش سرچر مثل خودش باشد. پسرش او را پس میزند و پدر میرود و هیچ وقت برنمیگردد!. بیست و پنج سال بعد سرچر بزرگ و کشاورزی خاصی شده که گیاهی با نام پاندو را کشف کرده که از آن برق تولید میکند و میخواد ایتان پسرش شبیه خودش باشد. ولی ایتان او را پس میزند و میخواهد مسیر خودش را برود. خب از این کلیشهای تر؟ یک داستان بسیار ابتدایی با موضوع ترومای نسلی. باقی اثر را میتوان ندیده حدس زد! چرخش روزگار و مقابل هم قرار گرفتن کارکترها. بع همه با هم بعد از یک اتفاق کنار میآیند وتمام. هیچ خبری از کشمکش های درونی و پرقدرت نیست و هیچ کارکتری خاستگاه درست و درمانی ندارد. نه نوآوری نه خلاقیت نه درام و حتی خورده روایت درستی وجود دارد!. به قدری در این مسیر خبری از پرداخت نیست و هیچ کارکتری حتی به تیپ هم نمیرسد، که شخصیت ایتان در ویکی پدیا و آی ام دی بی و دیگر رسانه ها فقط با نیم خط تعریف شده! یک پسر 16 ساله همجنسگرا. حتی خود عوامل و منتقدین چیزی برای توصیف این شخصیت ندارند! همینقدر توخالی و پوچ. حتی دیزنی جز مانور دادن بر همنجسگرایی ایتان هیچ کمپین تبلیغاتی خاصی نداشته است.
روابط بین شخصیتها مشکل بدتر بعدی است. هیچ رابطه پدر و پسری شکل نمیگیرد. هیچ رابطهی دوستیای نداریم. خبری از نقش همسر و مادر نیست. وقتی سرچر پدرش را بعد از 25 سال میبینید انگار دیروز سر میز ناهار بحثشان شده همینقدر ناملموس است. تمام چیزی که از عشق و محبت به تصویر کشیده میشود یک بوسهی نچسب بین سرچر و همسرش است و خبری از جادوی عشق در فریم به فریم اثر نیست. هیچ ارتباط عاطفیای وجود ندارد. هیچ کنشگریای نیست و تمام روابط بین کارکترها و حیوانات به شدت پوچ، بی حس، و نفی هرگونه دراماتیک بودن است. شاید سگ قوی ترین کارکتر اثر است البته که کاملا اضاف و قابل حذف و بیمورد است. تقریبا میتوان نصف کارکتر ها را حذف کرد بدون اینکه لطمهای به انیمیشن وارد شود. برای همین هیچ کدام از توئستها ضربه نمیزند داستان کار نمیکند. صحبتهای کارکتر ها و تغییر و تحولها و پیچشها کاملا مسخره و بیارزش است. برای مثال وقتی اشاره میشود به ازدواج همسر کلید یا همان مادر سرچر، به عنوان مخاطب با خودت میگویی اصلا چنین چیزی به چه درد میخورد؟ چه نیاز به اشاره به این مسئله بود؟ . ریتم تند و عجول بودن نیز مشکل بعدی است. هیچ صحنهای انقدر ماندگاری ندارد که در ذهن بماند. انگار عوامل تولید سریعا میخواهند کارشان را کنند و بروند به تعطیلاتشان برسند. اجازه همذات پنداری با اثر در هیچ بعدی داده نمیشود و سریعا سر و ته هر گفتگو و صحنه خوبی زده میشود تا به پلانها و سکانسهای بعدی برویم. ما، در مدت 3 دقیقه شاهد دستگیری خانواده سرچر و آزاد شدن و متقاعد کردن خدمه و همراه کردنشان بودیم. فقط سه دقیقه زمان برا دوبار تغییر عقاید یک کارکتر. حتی دربهترین ترین حالت ممکن این توهین به شعور مخاطب است. برای اینکه کارکتری تاثیر گذار شود یا عملی دراماتیک انجام دهد، یا حتی پیامی را به مخاطب انتقال دهد، به بیان بهتر وقفه ایجاد کند نیاز پرداخت درست است، نیاز است انسانی باشد و ملموس، انیمیشن strange world فاقد چنین کارکترهایی است. هیچ کدام از شخصیتها به مرحلهی برداشت نمیرسند و همه کال و نارس در لوکیشنها چیده شدهاند. ما با هیچ کدام نه ارتباط میگیریم و نه نخی متصل میشود، که بخواییم روابط را تاثیرگذار بدانیم. وجود تعدد کارکتر آنهم بی دلیل، فیلم نامه سراسر حفره و بی دلیل، نبود دو خط دیالوگ درست باعث شده با بدنهایی توخالی رو به رو باشیم.
دان هال کارگردان این فیلم، قبلا در انیمیشن های رایا اخرین اژدها و شش قهرمان بزرگ هم نشان داده بود که کارگردان متوسط و ضعیفی است و مشکلاتی تکراری و حل نشدنی دارد. در تمام آثارش ما با اثری متوسط رو به رو هستیم که در حد و اندازه استدیو نیست. در اثارش با شخصبت های فرعی ای رو به رو میشویم که هیچ کدام پرداخت نمیشوند و قابل حذف شدن هستند و تعداد این شخصیتها متاسفانه زیاد است. اثارش ریتم تندی دارند و قابلیت همذات پنداری ندارند. شخصیتها در جهانی بزرگ پخش میشوند و ما با این دنیاها نه ارتباطی میگیریم و نه میتوانیم در جهانش زیست کنیم. حتی از لحاظ بصری نمیتواند جهان انیمیشنهایش را به تصویر بکشد و به ما نشان دهد. به مخاطبش اجازه همراهی با کارکترها را نمیدهد. پیامهایش را در دل انیمیشن منتقل نمیکند و در پایان یک پیام کلیشهای را به صورت مستقیم از دهان کارکتر فریاد میزند و با پایان خوش بدون جذابیتش کار را تمام میکند. او صاحب بدترین شخصیت های خاق شده در جهان دیزنی است.
طراحی محیط در برخورد اول جذاب است ولی به سرعت گ تکراری و خسته کننده و بدون جزئیات میشود. دنیای عجیب تلاشی برای به تصویر کشیدن دنیای عجیبی در ذهن مخاطب نمیکند و هیچ نمای جذابی از این دنیا نمیدهد. یک شات واید درست و. حسابی در سر تا سر ا در نیست. با وجود رنگی بودن انیمیشن چیزی از یک فیلم خاکستری رنگ کم ندارد و تقریبا هیچ سکانس بیرونی جذابی به ما نمیدهد که دهانمان را از حیرت باز نگه دارد. هیچ کدام از موجودات در ذهنمان ثبت نمیشود و محیط های داخلی و سفیه به شدت بی استفاده کار شده است. موجودات ساخته شده شاید بدترین موجودات خلق شده در دنیا دیزنی است و طراحی ظاهر شخصیتها نیز چنگی به دل نمیزند. ما نه تصویر درستی از شهر به دست میاوریم نه جهان زیرین و نه لاکپشت و هیچ استاتیک شات درستی تحویل نمیگیریم. شکی در گرافیک بالا و انیمیت بینظیر دیسنی نیست که البته به لطف مباحث فنی کار است اما در بعد هنری، خب این اثر عملا تهی است. هر اثر هنریای دارای پیش زمینه و پس زمینه است. یک پسمزنیه باید به دراماتیک شدن اثر کمک کند. پسزمینهها محل ظهور رخدادها هستند. این بکگراندها هستند که جهان داستان را میسازند. خود پسزمینه میتواند راوی باشد و روایت کند. نیمی از کشمکشهای داستانی نیاز به پسزمینه درست دارند. برای مثال بازی inside ساخته استدیو پلی دد را تجربه کنید. تمام اتفافات، داستانها، پرداخت، های روایی در پس زمینه رخ میدهد تا یک شاهکار در دنیای سرگرمی به جای بگذارد. صد درجه برعکس این قضیه را در انیمیشن strange world میبینیم. هیچ خبری از پسزمینه قابل استفاده نیست!. نه مزرعه، نه شهر، نه کوهستان و نه دنیای عجیب هیچ کمکی به هیچ بخشی نمیکند. حتی حض مخاطب را هم هدف نمیگیرند و یک ظاهر دهن پر کن نشان نمیدهند. پس زمینهها به قدری ابتر است که بعد از تمام شدن اثر، انگار تمام ماجرا را در بکگراند خاکستری تماشا کردهایم. خلاصه اینکه در جهانسازی نیز والت دیزنی قدمی رو به عقب برداشته است.
کلیشهی والدین و فرزند
ترومای نسلی به زبان ساده به مجموعه ترس، آسیبها و شکستهای روحی روانی گفته میشود که طی چندین نسل در خانواده باقی میماند. این مسئله در انیمیشنها به خصوص آثار دیسنی یافت میشود و بعد از افسون حالا نوبت به انیمیشن stranger world است تا به آن بپردازد.
تقریبا نیمی از آثار ساخته شده در حوزهی انیمیشن کشمکش اصلی خود را کارکتر با کارکتر میگذارند و نیمی از این آثار درگیر روابط خانوادگی میشوند. این به خودی خود بد نیست و مسئله مهمی برای یک فیلم ساز است. اما وقتی به جای زدن حرف جدید یا حداقل درگیر سوبژکتیویته شخصی شدن، حرفهای دیگران را تکرار میکنیم، وقتی چیزی از خودمان نداریم. وقتی رهایی بخشی در کارمان نیست و مسئله را درست مطرح نمیکنیم و پاسخی هم نداریم، اینجا وارد ساحت کلیشه میشویم. رابطهی بین پدر و فرزند از تمهای پرطرفدار هنر و سرگمی است، از بازی موفقی چون the last of us گرفته (انصافا در این بازی با رابطه ای عمیق روبه رو بودیم که با چاشنی حقیقت و دروغ مرزهای روحی روانی هر علاقهمند به هنری را دور از کلیشه در نوردید) تا آثاری چون کرودز، پینوکیو، کلاوس، اسپایدر من، کوکو، چهار شگفت انگیز، افسون، نمو، بالا، و الی ماشالله انیمیشن دیگر از این تم استفاده کردهاند. حتی در آثاری چون انیمیشن کوتاه لالونا ما مشابه سکانس صحبت کلاید و سرچر برای اینکه پسرش به او یا پدربزرگش رفته است را میبینیم. اینبار اما این نکته روانکاوانه، یا همان ترومای نسلی با چالشهای سطحی، همجسگرایی، اکتشاف، اهمیت به طبیعت، عدم نژاد پرستی، انرژی و سلطه جویی بشر، مباحث فلسفی و بحث زنان قوی و بعد فمنیستی چنان آش شلم شوربایی تحویل داده که نه تنها رنگارنگ و جذاب نیست، بلکه حوصله سر بر شده و به هیچ کدام از موارد ذکر شده نپرداخته است. انگار بیشتر به جای اینکه از بحث کهنی که کره زمین را بر روی شاخ یک گاو متصور میشدند الهام بگیرند، از مرغی الهام گرفتهاند که در یک باغچه مدام به هرچیزی نوک میزند. انیمیشن strange world درباره همه چیز است و دربارهی هیچ چیز نیست. حتی ادای دینی به بازیهای کارتی کاوشگران است و در سکانسی که سه نفره (پدر وپسر و پدربزرگ) در حال بازی هستند این پیام را توی صورت مخاطب پرت میکند و منبع الهامش را به رخ میکشد. ای کاش واقعا اقتباس مستقیمی از چنین بازیهایی بود و مستقیما چنین جهان بازی ای را به تصویر میکشید. حتی با توئیست پایانی به این ترکیب نچسب گزینه ی دیگری اضافه میکند تا سازندگان بتوانند ادعا کنند توانستهاند نامنسجمترین، شلختهترین و بیمحتواترین اثر والت دیزنی را تولید کنند. انیمیشن strange worlds نه تنها در محتوا سراسر کلیشه است بلکه در فرم نیز سراسر وام گرفته از دیگر آثار است، به طوریکه احساس میکنید ترکیبی از آثار قبلی مثل بالا، وال ای، رالف خرابکار و... را میبینید.
انیمیشن strange world پوستر های بینظیری دارد. تک تک پوستر های طراحی شده قابلیت قاب کردن و در اتاق زدن را دارند. شاید بهترین پوسترهای امسال را دارد.
همچنین یک افتتاحیه سه چهار دقیقه ای بینظی دارد، یک پیچش پایانی معرکه (درون بدن لاکپشت بودن) که هیچ کسی حدسش را نمیتواند بزند. شک به مخاطب وارد میکند ولی، در مابین این تو اتفاق هیچ چیزی برای ارائه ندارد. یک افتضاح میان دو اتفاق خوب که حتی پیشنهاد یک بار دیدن انیمیشن را هم از دست میدهد.