جستجو در سایت

1400/11/23 00:00

تعلیق، وحشت و مابقی قضایا

تعلیق، وحشت و مابقی قضایا

  

تنها حدسی که می‌توان درباره چرایی وجود جملات پایانی فیلم «بی‌رویا» که در ثانیه آخر روی پرده نقش می‌بیندد بزنم اینست که کارگردان دنبال مجوز بوده و یا به خودکشی هنری دست زده است. بی‌رویا در پایان بندی خود می‌خواهد بگوید که ما شاهد تماشای توهمات یک بیمار اسکیزوفرنی هستیم و تمام معماهایی که در طول فیلم دیدیم را با همین چهار خط حل و فصل کند. اصلا نمی‌دانم چرا چنین بهانه‌ای به تماشاگر داده می‌شود و کارگردان چرا خودش به خودش آسیب می‌زند، آن هم زمانی که تماشاگر با فضای وهمناک فیلم همراه شده و توانسته با بازی بی‌نظیر طناز طباطبایی، این فضای متفاوت را ببلعد. بگذارید راحتتان کنم، جملات پایانی فیلم را باید نادیده گرفت تا فیلم جذاب‌تر بشود، چرا که در آن صورت با یک اثر سورئال ترسناک طرف هستیم که در سینمای ایران تک است.

سینمای ایران درگیر سوژه‌های تکراری شده که خارج از این چارچوب‌ها ساختن یک شجاعت خاصی می‌خواهد. کارگردانان فیلم اولی معمولا این درایت را پیدا می‌کنند که آثار خاص خودشان را خلق کنند و کاری به این سوژه‌های تکراری نظیر اعتیاد و خیانت و قصاص و... نداشته باشند. بی‌رویا از این حیث کاملا قابل تقدیر است چرا که پا در ژانری غریب در سینمای ایران گذاشته: سینمای تعلیق و سورئال. این دو عبارت برای فیلمبازانی که با آثار جهانی طرف هستند، عبارات آشنایی است اما برای بسیاری از سینمادوستان آثار ایرانی تا ح زیادی ناملموس هستند.


داستان فیلم درباره زنی به نام رویا است که دختری را به خانه خودش و بابک می‌آورد، او و بابک قصد مهاجرت دارند و این دختر که هیچ حرفی نمی‌زند و زیر باران در خیابان بوده، حالا مهمان تازه خانه آنهاست. رویا می‌خواهد پدر و مادر این دختر را پیدا کند و سعی می‌کند به دنبال والدین او بگردد اما دائم به بن بست می‌خورد. با گذشت زمان اما به نظر می‌رسد که این دختر می‌خواهد هویت رویا را بدزدد، او خودش را رویا می‌نامد و بابک و هم این دختر را همسرش می‌داند. رویا معنی این چیزها را نمی‌فهمد و وقتی از دوستانش هم پیگیری می‌کند می‌فهمد که آنها هم معتقدند که او رویا نیست و این مساله او را به شدت گیج می‌کند...

آرین وزیری، کارگردان فیلم، خودش این اثر را به عنوان اثری می‌شناسد که می‌توان درباره آن با دیگران حرف زد و میل تماشای دوباره آن نیز در تماشاگر به وجود بیاید. بی‌رویا طوری ساخته شده که می‌توان آن را به تعابیر مختلف تفسیر کرد و یک سری سوالات به وجود می‌آورد که جواب دادن به آن، بسته به نوع زاویه و نگاه تماشاگر دارد. 

بی‌رویا می‌توانست این فضاسازی زیبا و این نتایج زیباتر را با کمی درایت بیشتر، بهتر به دست بیاورد. منظورم چیست؟ در واقع فیلم بی‌رویا فیلم تکی است، تعلیق آور و هیجان انگیز و معمایی و صد البته روانشناختی است. همه این‌ها قبول؛ اما مشکلی که دارد اینست که خیلی دیر سراغ سرنخ دادن به تماشاگر می‌رود. از بازی گیج کردن مخاطب بیش از حد لذت می‌برد و به ورطه تکراری می‌افتد که این معمای عجیب و غریب را کشدار می‌کند. در واقع تماشاگر تقریبا تا دقیقه نود فیلم گیج است و سرنخ درست و حسابی در دستانش نداردِ و دائما شاهد تکرار مکررات است، به جز یکی دو سکانس معدود مانند سکانس تولد، همه چیز تکراری است و اگر طناز طباطبایی و بازی خوبش نبود، فیلم رسما غیرقابل تحمل می‌شد.


ما در تمام مدت طول فیلم در حال تماشای هویت از دست رفته رویا هستیم، رویایی که حالا هویتش به دستان یک زن غریبه افتاده و به تعبیری سورئالیستی، در حال خوردن او است. رویا هیچ تصوری از اتفاقی که در حال رخ دادن است ندارد؛ در دنیایی زندگی می‌کند که آن را می‌شناسد اما دیگران یا او را نمی‌شناسند یا به عنوان شخص غریبه‌ای به آن نگاه می‌کنند. در بین همه این شخصیت‌ها تنها یک دوست به اسم سارا است که تقریبا حرف‌هایش را می‌فهمد، دوستی که مرموزترین شخصیت فیلم است و راز سر به مهرش تا پایان فیلم باقی می‌ماند. سارا می‌تواند واقعی باشد و می‌تواند واقعی نباشد؛ او یا زاییده خیال رویا است و یا با او در این کابوس گیر کرده است. رویا این زندگی را ساخته و برای کاراکترهایش نام‌گذاری کرده، او مادر و خالق این جهان است و با مهاجرت افرادی که خلق کرده، به زندگی واقعی خودش برمی‌گردد.

فیلم تا حدی تماشاگر را یاد اثر Father می‌اندازد که سال گذشته اکران شد، در آنجا هم ما زندگی را از دیدگاه مردی می‌دیدیم که آلزایمر داشت و وقایعی که برایش رخ می‌دادند، گیج کننده بود. در بی‌رویا خبری از آلزایمر نیست اما حس تعلیق فیلم شبیه به فیلم Father است. فیلم Mother! نیز می‌تواند از دیگر الهام‌های فیلم بی‌رویا باشد، اثری از آرنوفسکی که در آن قهرمان زن فیلم با حوادثی درگیر می‌شود که ریشه مذهبی دارند و زندگی‌اش دگرگون می‌شود؛ در بی‌رویا اما این حوادث ریشه مذهبی ندارند و بیشتر حالتی روانشناختی دارند. الهامی که کارگردان از این دو فیلم گرفته و ترکیب آن با بینش خودش از مساله هویت انسان و ترس و وحشت از دست دادن آن، منجر به خلق فیلم بی‌رویا شده است.

به این فکر کنید که روزی از خواب بیدار شوید و بفهمید هرچه تا الان در آن زندگی می‌کردید یک رویا بوده، یک خواب و خیال. هیچکس شما را نمی‌شناسد و شما یک زندگی دیگر دارید و نه آن زندگی که پیش‌تر تصورش را می‌کردید. فیلم بی‌رویا همین حس وحشتناک را می‌خواهد به تماشاگرش منتقل کند و پیرو قواعد سورئال، خیلی از چراها، پاسخی برایش وجود ندارد؛ لااقل از نوع شفافش. 


رویا درست از زمانی که چشمانش را لیزیک می‌کند و دیگر به عینکش کاری ندارد، دنیایش عوض می‌شود. او حالا از چشمانی دیگر به دنیا می‌نگرد و وارد یک زندگی دیگر می‌شود. زندگی که در آن نقشش آن نقش همیشگی نیست و قرار است که از آن خارج شود. او حالا مادر یک بچه است، همسرش دنبالش است و هر چه که در خاطراتش دارد مغلمه‌ای است از زندگی گذشته و تازه‌اش. بحران دو هویتی که برایش پدید آمده، او را به یک نوع جنون رسانده که در انتهای فیلم نشان داده می‌شود که مدتهاست با آن کنار آمده اما درست در ثانیه‌های پایانی متوجه می‌شود که اشتباه نمی‌کرده است.

بازی خوب طناز طباطبایی برگ برنده فیلم است و حتی در جایگاهی بالاتر از سوژه جاه‌طلبانه فیلم قرار می‌گیرد. طناز طباطبایی به زیبایی حس تعلیق فیلم را گرفته و بار اصلی این دنیای عجیب و غریب را به دوش می‌کشد. او ستاره فیلم است و دیگر بازیگران اندک فیلم که در کنارش حضور دارند به پرواز او کمک می‌کنند. طباطبایی در بی‌رویا یک بازگشت خوب برای خودش به سینما رقم زده و شایسته تقدیر است.

بی‌رویا فیلم متفاوتی است و تفاوت آن می‌توانست که با دقت بیشتری به برخی جزئیات باشد، کمی بیش از حد تمسک جوییدن به این تمایز باعث شده که فیلم در یک سوم پایانی از جذابیت بیفتد و کمی سخت است تا دوباره به ریتم خودش برگردد. با تمام این مشکلات ریز، فیلم قابل احترامی است و نوید آینده روشنی برای فیلمسازش می‌دهد. فیلمنامه‌ بی‌رویا در جهان سینمایی خلق شده که در آن فیلمنامه‌ها رنگ و بویی شبیه به هم دارند و نزدیک شدن به سینمای جهانی و ژانرهای مجهور واقع شده، از آن ماموریت‌هایی است که نسل جدید فیلمسازان به خوبی از پس آن برخواهند آمد.


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط