جستجو در سایت

1394/04/05 00:00

"قصه‌‏ها"ی سیاه‌‏نمایی

اگر بخواهیم یکی از داغ‌‏ترین بحث‌‏های امروز سینمای ایران را بررسی کنیم، به مفهومی به نام سیاه‌‏نمایی می‌‏رسیم. کلیدواژه‌‏ای که آن را بیش‌‏تر راجع به فیلم‌‏های پشت اکران مانده می‌‏شنویم و ظاهرا کشمکشِ میان دولت و مجلس در این مورد، پای ثابت اخبار روز است. یکی از این فیلم‌‏ها، قصه‌‏های رخشان بنی اعتماد است که پس از چندین سال در سینماهای محدودی به اکران درآمده است که اتفاقا مساله‌‏اش سیاه‌‏نمایی‌‏ست. اما قبل از هرچیز مسئله نخست این است که اساسا این واژه به خودی خود تا چه میزان صحت دارد؟ وقتی صحبت از سیاه‌‏نمایی می‌‏کنیم یعنی این‌‏که هنرمندی اولا در اثرش جامعه را طوری به تصویر بکشد که نیست و نکته کلیدی این‌‏که واقعیات جامعه که می‌‏توانند سفید هم باشند را سیاه نشان بدهد و نتیجتا باعث ترویج یاس و ناامیدی و مغشوش شدن تصویر جامعه در نزد افراد شود. ریشه‌‏ی نظری این نگاه برمی‌‏گردد به پارادایم تاثیر یک‌‏طرفه هنر بر جامعه در مباحث علم جامعه‌‏شناسی هنر. با این رویکرد آثار هنری در نقش مولدهای اجتماعی، به عنوان الگوهایی تاثیرگذار بر جامعه در نظر گرفته می‌‏شوند به طوری‌‏که افکار و در نتیجه رفتارهای افراد تابعی‌‏ست از مفاهیمی‌‏ که در آثار هنری به آنان انتقال داده می‌‏شود. اما با گذشت زمان و پیشرفت علم ارتباطات، نظریات علمی به سمت فعال فرض کردن مخاطبان پیش رفته‌‏اند. بدین معنی-که مخاطبان مانند سابق دیگر به مثابه‌‏ی توده‌‏ای بی‌‏هویت فرض نمی‌‏شوند که مضامین آثار هنری مانند سوزن به آن‌‏ها تزریق و قبولانده شود. به طور خلاصه مخاطبان با گسترش رسانه‌‏های ارتباطی و با دسترسی به انواع منابع رسانه‌‏ای، افرادی هستند مستقل، صاحب اندیشه و خودمختار که می‌‏توانند پیام‌‏های رسانه‌‏ای را تحلیل و حتی نقد کنند و آن‌‏ها را نپذیرند. به تعداد همه‌‏ این مخاطبان نیز خوانش‌‏های متفاوت از یک اثر هنری وجود دارد که همین موضوع باعث می-شود عده‌‏ای یک فیلم را سیاه بدانند و کسان دیگری همان فیلم را امیدوارکننده و انسانی ارزیابی کنند. مسائل دیگری نیز مانند عدم امکان تعمیم‌‏پذیری به همه افراد از جمله نقدهایی بودند که باعث شد نگاه یک طرفه به مقوله تاثیر هنر بر جامعه کنار رود و با رویکردی بینابینی مبنی بر تاثیرات متقابل و دو طرفه هنر و جامعه به مساله نگاه شود که طی آن ریشه‌‏ی مضامین آثار هنری در جامعه نیز جست‌‏و‌‏جو می‌‏شود. به تعبیر دیگر در رابطه با مساله سیاه‌‏نمایی، این سیاهی-های جامعه نیز هستند که بر هنرمند اثر گذاشته تا یک اثر اجتماعی تلخ خلق کند چون هنرمند هم در متن همین جامعه و نه در فضایی ایزوله، زندگی می‌‏کند و اثر هنری‌‏اش، بازتاب و آئینه‌‏ی همین جامعه است. پس در دوران حاضر عملا سیاه‌‏نمایی به آن معنی که این روزها ورد زبان مدیران فرهنگی کشور است، دیگر کارکردی ندارد و بیش‌‏‌‏تر تبدیل شده است به یک اصطلاح که طی فرآیند برچسب‌‏زنی(labeling) به افراد برچسب سیاه‌‏نمایی زده می‌‏شود تا با ساده-ترین راه با یک فیلم مساله‌‏دار و دغدغه‌‏مند برخوردی طردکننده شود. که البته قطعا این غیر از فیلم‌‏هایی‌‏ست که بر هیچ‌‏کس پوشیده نیست با اهداف و شرایط خاص می‌‏خواهند فرهنگ ایران را مورد حمله وحشیانه قرار دهند. نمونه-هایش هم بسیارند: سنگسار ثریا، آرگو، سیصد 1و2، شرایط و غیره که طبق الگوهای علمی بازنمایی، کاملا قابل تفکیک از آثار مورد بحث ما هستند که خالقانشان طبق چارچوب قانونی کشور تصمیم می‌‏گیرند با به تصویر کشیدن زشتی و پلشتی‌‏های جامعه دست به نقد اجتماعی بزنند، هجو کنند، طعنه بزنند و یا حتی بدون ارائه راه‌‏کار، صرفا به مسئولیت بزرگی به نام طرح مساله عمل کنند. حال پس از این مقدمه‌‏ی طولانی که به مثابه‌‏ی زدودن گرد و غبارهای فرامتنی فیلم قصه‌‏هاست، می‌‏توانیم درست آن را موشکافی کنیم. آخرین اثر بنی‌‏اعتماد از تلخ‌‏ترین فیلم-های اخیر سینمای ایران است. پر از سیاهی و تباهی. حتی بدون روزنه‌‏ی امید. زنان و مردانی که به نون شب خود محتاج‌‏اند، کارگرانی که اجازه هیچ‌‏گونه اعتراضی ندارند و فریادشان خفه می‌‏شود، دخترانی که بیوه‌‏اند، بی‌‏سرپرست‌‏اند، گرفتار اعتیادند و در جامعه‌‏ای زندگی می‌‏کنند که اگر روزی صدتا مثل آن‌‏ها رگ خود را با تیغ بزند کسی متوجه نمی-شود، جامعه‌‏ای که از دختر و پسرِ جوانِ طبقه متوسط تا مدیرانش فاسد شده‌‏اند و این شرایط است که باعث می‌‏شود دانشجویی کوشا از دانشگاه اخراج و به جای نیمکت دانشکده روی صندلی راننده تاکسی تکیه زند و زنی برای حفظ جان بچه‌‏اش سوار ماشین هر غریبه‌‏ای بشود و هرزگی کند (در حالی‌‏که واژه‌‏ی "تاکسی تهران" در بک گراند سوژه خودنمایی می‌‏کند! ). وحشتناک است، نه؟ فیلمساز ما به دنیای اطرافش با این عینک نگاه می‌‏کند که شاید پر بی‌‏راه هم نباشد. ولی خب چه فایده که این شخصیت‌‏ها و دنیای پر جزئیاتشان هیچ‌‏گاه نمی‌‏توانند یک کل منسجم و در نتیجه یک اثر سینمایی خلق کنند. کاری نداریم با این‌‏که این آدم‌‏ها، شخصیت‌‏های آثار قبلی فیلمسازند یا هر چیز دیگر، ما با فیلم قصه‌‏ها، محصول 1390 طرف هستیم. مشکل اصلی فیلم گسستگی بیش‌‏از حد داستانک‌‏هایی‌‏ست که یا هیچ ربطی به هم ندارند یا با دم دستی ترین حالت با هم پیوند زده‌‏شده‌‏اند. نبود یک پلات و مایه اصلی در قصه چنان در ذوق می‌‏زند که می‌‏شود مطمئن بود در این اثر کلاژی، اگر ده داستانک دیگر هم اضافه یا کم کنیم اتفاقی نمی‌‏افتد چون اساسا خط سیر واحدی در روایت وجود ندارد و همین عدم ارتباط ارگانیک میان اجزای فیلم‌‏نامه باعث می‌‏شود تا برخی سکانس‌‏های بی‌‏ربط فیلم، از اثر بیرون بزند. داستانک شبه‌‏کمدی اداره‌‏ی رسیدگی به شکایات مردمی با حضور مهدی هاشمی یا سکانس‌‏های مستندوار از قسمت‌‏هایی هستند که به طور جدی به لحن اثر لطمه می‌‏زنند. فیلم به شدت اسیر مضمون‌‏زدگی است. که بی منطقی در خلق موقعیت‌‏های حساس و کاریکاتوری بودن آدم‌‏ها و کنش‌‏هایشان آن را سبب شده‌‏اند. بسیاری از تنش‌‏ها و درگیری‌‏ها به شدت تصنعی و ساختگی به نظر می‌‏رسند و کار حتی به گذاشتن جمله‌‏های ساده‌‏لوحانه‌‏ای مانند: "اغتشاش نکن" در دهان افراد میکشد تا هرچه بیش‌‏تر مضمون مورد نظر فیلمساز جلوی چشمانمان ظاهر شود. فیلم صرفا می‌‏تواند برش‌‏هایی باشد از زندگی تلخ افراد جامعه ولی در مقام نقد اجتماعی ناموفق است. چون راهی به شدت سطحی، ساده‌‏انگارانه و غیر سینمایی‌‏ را برای این‌‏کار انتخاب می‌‏کند. اما همه‌‏ی این ضعف‌‏ها بازهم مجوز این را صادر نمی‌‏کند که به آن برچسب سیاه‌‏نمایی بزنیم و یا به طریقی اجازه ظهور و بروز به آن را ندهیم. حال دیگر چالش مهم سینمای ما نحوه‌‏ی برخورد با حضور این دست فیلم‌‏ها در مجامع بین-المللی‌‏ست. خیلی از نگرانی‌‏ها به این برمی‌‏گردد که با توجه به جایگاه ویژه‌‏ی ایران در جهان و تبلیغات گستره علیه کشورمان(که واقعیت دارد)، اگر فیلم‌‏های اجتماعی سیاه تولید داخل به جشنواره‌‏ها بروند، دیده‌‏شوند و احتمالا جایزه دریافت کنند، این تصویر سیاه از ایرانیان به دست خودمان به جهانیان مخابره می‌‏شود و این نوعی خودزنیِ فرهنگی‌‏ است. حال برای حل این مشکل چه‌‏کار می‌‏توان کرد؟ باید بررسی کنیم که با جلوگیری از تولید، اکران و پخش فیلم-هایمان در سطح جهانی چه عواقبی در انتظارمان است و از آن طرف با فراهم‌‏کردن فضای فعالیت برای چنین فیلمسازانی چه نتایجی برایمان رقم می‌‏خورد؟ همچنین می‌‏دانیم که عرصه‌‏ی سیاست گاه میدانِ سنجش بدها و بدترهاست، و نه صرفا تشخیص و تمییز دادن دو مفهوم مطلق خوب و بد. اگر این‌‏دست از فیلم‌‏های سینمای ایران اجازه پخش در جشنواره‌‏های خارجی را داشته باشند، دغدغه‌‏‌‏های مسئولین درست است چون همه می‌‏دانیم اقبال این جشنواره‌‏ها به فیلم‌‏های ایرانی به بسیاری از عوامل ایدئولوژیک غیر هنری بستگی دارد که طبعا باعث می‌‏شود فیلم-هایی مانند قصه‌‏ها بیشتر مورد تشویق آنان قرار گیرد. اما از طرفی فلسفه نگاه دیگر که طرفدار توقیف این‌‏گونه فیلم-هاست، حاوی یک نوع گفتمان دستوری و از بالا به پائین است که در آن سیاست‌‏مداران، سرپرست مردمانی هستند که هنوز خیر و شر خود را تشخیص نمی‌‏دهند. در این دیدگاه طبعا مقوله‌‏ی سانسور و ممنوعیت‌‏های مختلف در رسانه‌‏ها بسیار جدی دنبال می‌‏شود که قطعا نتیجه‌‏اش برای جامعه نقض قوانین آزادی بیان، عدم رشد اندیشه، جلوگیری از بروز استعدادها و نابودی فردیتِ اعضای سیستم است. مضاف بر این‌‏که تاریخ معاصر نشان داده است که یک نظام انحصارگرا با مقاومت کورکورانه در برابر طرح هرگونه آنتی‌‏تز و حتی نظر مخالف، به مرور مرکزیت خود را نیز از دست می‌‏دهد و به زوال می‌‏رود. مدیران فرهنگی ایران باید آگاه باشند که باورها، ارزش‌‏ها و عقاید مطلبوشان از دل تضارب آرای متفاوت، اجازه برقراری دیالوگ بین آن‌‏ها و ایجاد فضای رقابتی در سینما که منجر به تقویت جناح خودی هم می‌‏شود به وجود می‌‏آیند نه از آن یک‌‏پارچگی‌‏ که با توسل به قدرت مرکزی و سرکوب و سانسورِ هر آنچه غیر است، به دست آمده است. بنابراین اگر فیلمی از سینمای ایران مانند قصه‌‏ها ساخته شود و حتی در جشنواره‌‏های خارجی دیده شود، قطعا بهتر از این است که از ترس تبلیغات رسانه‌‏ای دشمن علیه ما، به خود سانسوریِ درون‌‏سیستمی تن دهیم و روز به روز با شنا کردن خلاف جهت امواج جامعه ایران، اجازه‌‏ی فعالیت به چنین هنرمندانی ندهیم و آن‌‏ها را تحت فشار قرار دهیم غافل از این‌‏که با این‌‏کار روز به روز عقب‌‏گرد می‌‏کنیم و منزوی‌‏تر می‌‏شویم. "این قصه‌‏ها ادامه دارد..."