زندگی مستقلِ آقا، خانم و کوچولویِ کولیوند!

فیلم را در جشنوارۀ سال پیش دادم و این ضدیادداشت نیز به همان زمان برمیگردد.
چرا «اتاقِ تاریک»؟ سوژه اصلی فیلم کیست و یا چیست؟ خانواده؟ زن و شوهر؟ و یا بچه؟ به عقیدۀ نگارنده مشکل اساسی فیلم از اینجا حادث میشود؛ جاییکه فیلم نمیتواند یک «نسبت» معین با وقایع برقرار کند. فیلمساز با موضعی منفعل قصه را دنبال میکند و توانایی نمایش بحران را ندارد. اگر قرار است که فیلم راجع به آقا و خانم کولیوند به «انضمام»- تاکید روی کلمه انضمام دارم- بچهشان باشد، چرا اینقدر بحرانِ بچهشان- و به طبع خود بچه- از خانواده جدا افتاده است؟ گویا بحران بچه، یک بحران خارجی است که بر خانواده تحمیل شده؛ و نه یک مشکل داخلِ «خانوادگی». به همین سبب، بچه صرفا یک المان در فیلمنامه است. این المان زمانی بیشتر به چشم میآید که انگار بچه هیچ دوستی ندارد، هیچ اتاق خواب قابل تاکیدی در فیلم ندارد و بدتر از همه هیچ تنهایی و خلوتی هم ندارد؛ در نتیجه، بچه تنها یک المان است و نه حتّی یک تیپ شخصیتی. امّا چرا این اثر حتّی زن و شوهر را هم نمیتواند به عنوان سوژه– اصلی- به مخاطب نشان دهد؟ طبیعتا اولین پاسخ، عنوان فیلم است. ورای این موضوع، در هر تنش مهمی میان زن و شوهر دوربین و تدوین دخالتهایی بیجا میکنند. وقتی که تنشی میخواهد شکل میگیرد- و طبیعتا از این تنشها است که میتوان راه به دنیای درون شخصیتها پیدا کرد-، فورا، بچه به وسط پرت میشود و تنش آغاز نشده فروکش میکند. گویا شخصیتِ بچه عصای دستی شده برای فیلمنامه تا هر وقت که فیلمنامه امکان پیشروی نداشت، باگرهگشاییهای- و بعضا حرفهای وراجیمآبانه- وی امکان ادامه قصه وجود داشته باشد و یا لحن فیلم تغییر کند. بهترین سکانس فیلم قطعا سکانس پذیرایی از همسایهها است. سکانسی با دکوپاژ مناسب که از اندک لحظههای فیلم است که درام به معنای برخورد شخصیتها- با تمام ویژگیهایشان- رخ میدهد. از قضا در این سکانس درخشان، بچه نیز مزاحمتی ایجاد نمیکند. و این موضوع نشان میدهد که لحن فیلم میتواند بدون حضور پسربچه کمدی باشد و بعد هم به یک بازجویی تمام عیار تبدیل شود.
ای کاش میشد از این موضوع گذشت و فیلم را با همین اشکالات فعلی متوسط قلمداد کرد. امّا این گونه نیست. فیلمنامه در شخصیتپردازی مرد، زن و بچه نیز به شکلی غیر قابل چشمپوشی اهمال میکند. و البتّه که مابقی شخصیتها هم شوخیای بیش نیستند؛ استفاده از شخصیتهای تیپیکالی که بعضا ما را دچار شک میکند که آیا حجازیِ همین فیلم بوده که «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را- با آن جزئیات مثال زدنی- ساخته است. شخصیت مرد، یک آدم منفعل است و در عوض زن، شخصیتی کنشگر است؟ این موضوع که صرفا در دیالوگها معلوم میشود؛ آن هم نه در طول فیلم و با ظرافت، بلکه، در یکی از دعواها و به صورت گلدرشت. زن و شوهر هر جا که فیلم بطلبد دعوا میکنند و هر جا بطلبد عاشق هم هستند؟ چشمچرانیِ مرد، یک چشمچرانیِ معمول مردانه است یا یک کمبود در خانواده؟ هیچ معلوم نیست. در یک کلام؛ «خانواده»ای در کار نیست. یک خانهای موجود است که در آنْ یک مرد، یک زن و یک بچه مستقل از هم زندگی میکنند.