ضدمخاطب، ضدسینما، ضدکمدی
ظاهرا مدتی است فیلمسازان سینمای ایران، اسمهایی روی فیلمهایشان میگذارند که از همان اول تکلیف را با مخاطبان و منتقدان مشخص میکنند. یعنی برای نوشتن یک مطلب در انتقاد از بدی و ناچیزی فیلم نیازی نیست تیتر عجیب غریبی انتخاب شود. کافی است شما نام فیلم را به زبان بیاورید تا گویای همه چیز باشد و تکلیف همه مشخص شود. بههمین دلیل درباره فیلم «خوب بد جلف 2» کافی است کلمه «خوب» را از عنوان فیلم برداریم و با صراحت بیشتری دربارهاش حرف بزنیم. ضمنا همین ابتدا باید از سرجیو لئونه عذرخواهی کنیم که عنوان فیلمش چنین به لودگی کشیده شده است.
فیلم «خوب، بد، جلف 2» یک دهانکجی آشکار به سینما، به وقت و هزینه مخاطب، به ژانر کمدی و اساسا به مقوله فیلمسازی است. از لغت دهانکجی استفاده میکنم چون بدی و عقبماندگی فیلم را از سر تلاشی نافرجام یا درنیامدن نتیجه مورد نظر فیلمساز نمیبینم. فیلم بهطور واضحی از سر تجاهل که اینروزها به نظر میرسد به یک اصل در سینمای ایران تبدیل شده، ساخته شده. اصل تجاهل در سینمای ایران میگوید همه میدانیم چیزی که میسازیم به مفت نمیارزد اما بگذار بسازیم دور هم یک پولی به جیب بزنیم. سازندگان فیلم نه مساله فرهنگ دارند، نه مساله مخاطب، نه حتی سرگرمی و نه دغدغه فروش. صرفا کافی است دوربین روشن شود و بر اساس یک سری الگوی کپی شده و عقبافتاده چیزی بهعنوان کمدی ساخته شود.
در واقع همه خوب میدانند در حال ساخت چیزی هستند که کوچکترین ارزش هنری یا حتی سرگرمکننده ندارد، بلکه یک اثر باری به هر جهت یکبار مصرف است که البته در حد یکبار مصرف هم آشغال است. فرایند فیلمنامه نوشتن برای این فیلمها نه وقت میخواهد، نه خلاقیت و نه هیچگونه زحمتی. این عاقبت یکی از فیلمنامهنویسان مشهور سینمای ایران است که چند اثر خوب و قابل تامل در کارنامهاش دارد. اما در فیلمی که قرار است خودش کارگردانی کند ذرهای وقت پای نوشتن فیلمنامهاش نگذاشته. سرنوشت فیلم از همان اول مشخص است. این هم میشود یکی همچون خیل فیلمهای بیخود و سطحی دیگر که به مدد بازیگرانشان و تکرار یک سری شوخی کثیف و نازل که به خط قرمزهای جنسی نزدیک میشود، فروش نسبتا خوبی تجربه میکنند. اما حتی بکار بردن واژه ابتذال برایشان خود این واژه را به ابتذال میکشاند.
اصل تجاهل در سینمای ایران میگوید همه میدانیم چیزی که میسازیم به مفت نمیارزد اما بگذار بسازیم دور هم یک پولی به جیب بزنیم. سازندگان فیلم نه مساله فرهنگ دارند، نه مساله مخاطب، نه حتی سرگرمی و نه دغدغه فروش.
در این نوع فیلمها گاهی ادای کمدی موقعیت درآورده میشود. در فیلم مذکور موقعیت باصطلاح کمدی که ادایش را درمیآورند قرار گرفتن ناخواسته دو سادهلوح در یک عملیات مهم جاسوسی است که خود از الگوهای تکرارشونده کمدی در سینماست. اما همین موقعیت بهطور کامل به خاطر بیهدفی از دست میرود. اتفاقی که افتاده به طور خلاصه این است: پیمان قاسمخانی به رفقایش زنگ زده که بیایید دور هم قسمت دوم «خوب، بد، جلف» را بسازیم. رفقایش چه کسانیاند؟ سام درخشانی، پژمان جمشیدی، علی اوجی. حالا فرهاد آئیش و گوهر خیراندیش و کمیلی را هم به گروه اضافه میکنیم. و البته این الگوی عقبمانده، یک خانم جوان هم برای ایجاد موقعیتهای جذاب (!) با جنس مخالف نیاز دارد. چه کسی بهتر از ریحانه پارسا که با گذاشتن انگشت توی دهانش و استفاده از رژ پررنگ لب، جاذبههای خاصی برای فیلم ایجاد میکند.
آغاز فیلم در رستوران بهقدری ناامیدکننده، فکرنشده و ضعیف است که احتمالا تکلیف معدود افرادی که از فیلمنامههای پیمان قاسم خانی خاطره خوبی دارند را روشن میکند. پژمان جمشیدی و سام درخشانی همان شوخیها و بگومگوهای ناچیزتر از آنچه که قبلا در سریال پژمان دیدهایم را تکرار میکنند. ورود درخشانی با آن نمای اسلوموشن بهشدت حال بهمزن است درست مثل کلوزاپهای پا که چند بار در فیلم تکرار میشوند و نه تنها نسبتی با کارهای تارانتینو ندارند که عمق نگاه ناچیز فیلمساز را نشان میدهند.
چون این فیلمها هیچ مسالهای نه با مخاطب و نه با فروش ندارند بلکه صرفا بهصورت سریدوزی تولید میشوند. آنها نان تولید میخورند نه اکران و فروش، پس شکست یا چرخه مالی برای این جریان لمپنی معنایی ندارد
اگر یک نفر پیدا شود این وسط بگوید علی اوجی دقیقا چرا جلوی دوربین نشسته و حضورش چه منطقی دارد، من کلا همهی این نوشته را پس میگیرم. اما یکی از ننگینترین صحنههای فیلم لحظهای است که ریحانه پارسا وارد رستوران میشود. برخوردی که جمشیدی و درخشانی با او دارند رسما شنیع، ضداخلاق، ضدانسانیت، چیزی نازلتر از لودگی و عقبتر از هر نوع فیلمفارسی است. راستش لودگی هم یک حد و اندازهای دارد اما این صحنه به گونهای است که انگار اگر کمی دیرتر کات داده میشد چیزی از بازیگر جوان فیلم، ریحانه پارسا باقی نمیماند. همچنین شوخیهای اروتیک درباره بیسکویت، بیزینس و گشایش اعتبار میشود که نه از نظر کمدی بلکه حتی از نظر طنز کلامی و جوک کوچهبازاری هم کاملا بیمایه هستند.
یک نکته هم در پایان فیلم وجود دارد که رسما دهانکجیاش را تکمیل میکند. نگاه سازندگان فیلم آنقدر وقیحانه است که نیازی حتی برای پایانبندی نمیبینند و در انتها رسما برای ساخت قسمت سوم تیزر میروند. چرا؟ چون این فیلمها هیچ مسالهای نه با مخاطب و نه با فروش ندارند بلکه صرفا بهصورت سریدوزی تولید میشوند. آنها نان تولید میخورند نه اکران و فروش. پس شکست یا چرخه مالی برای این جریان لمپنی معنایی ندارد و از همین الان سرمایه بادآورده جدیدشان برای ساخت قسمت بعدی آماده است.