کرونا در سینما

کرونا قبل از اینکه گریبان ملت را بگیرد، گریبان سینما را گرفته بود. این ویروس وقتی وارد سینمای ایران شد، اتفاقات عجیب و غریبی را رقم زد که تا آنموقع نمونه مشابه آن در هیچ کجا دیده نشده بود. ویروس به سرعت تمامی بخش های سینما را دربر گرفت و ضمن آلوده و بیمار نمودن این بخش ها، همچنین به مرگ بسیاری دیگر از بخش ها انجامید. ویروس به این هم بسنده نکرد، عده ای را برای همیشه در خانه قرنطینه نمود، عده ای را به حال احتضار درآورد، عده ای را از کشور فراری داد، عده ای عطای سینما را به لقایش بخشیدند، عده ای خود را با آن وفق دادند، عده ای به عامل انتقال ویروس تبدیل شدند، عده ای از مادران ویروسی متولد و محافظه کاری پیشه نمودند، عده ای شجاعت و جسارت ویروس را به ارث بردند، عده ای هم همچنان به انتظار نشسته اند.
سرگردانی، آینده مبهم، بلاتکیفی، دلهره، بغض، ترس، سکوت، زندگی و مرگ، نتیجه ورود این ویروس خطرناک به سینمای کشور بوده است. ویروس راش های قدیمی را از بین برد، سینما را نسبت به ورود فیلم های خارجی قرنطینه نمود، بایگانی شدن برخی از فیلم های ساخته شده را باعث شد، سانسور و خودسانسوری را در سینما رواج داد، جوایز جشنواره های خارجی را مسخره نمود و هر نوع فیلم روشنفکری سیاه نامیده شد. در نتیجه، پرده سینما پر شد از هجو و لودگی و استعاره و اشاره. عالم واقع، جایگاه مجازی پیدا کرد، درک پیام فیلم ها، موشکافی دقیق تری را طلبید، جنگ، جای صلح را گرفت، گلوله، جای گل را گرفت، گریه، جای خنده را گرفت، هجو، جای طنز را گرفت، نفرت جای عشق را گرفت و اعتیاد، جای طراوت و سرزندگی را....
داش فرمون، که طی این سال ها، به شیرین نمودن کام ملت پرداخته بود، همزمان با ضعیف تر شدن ویروس، با کمری خم شده و موهائی سپید از اندوه یک عمر دوری از سینما، از خانه بیرون زد تا شاید باز نقشی ماندگار بیافریند، اما حیف و صد حیف که دیگر دیر شده بود و خان دائی انتظارش را می کشید.
قیصر، اما فرار را برقرار ترجیح داد، ممل آمریکائی همچنان فکر می کرد که با رفتن به آمریکا، به آمال و آرزوی های خود خواهد رسید، اما، لس آنجلس کجا و گذر لوطی صالح کجا. قیصر وقتی چند سال پیش در آنکارا، چشمش به تابلو خیابان ایران و بعد تهران افتاد و به سمت باغی که بوی بهشت می داد، قدم برداشت، قلبش رسما داشت از جا کنده می شد، صدای ضربان قلب قیصر را در تهران خیلی ها شنیدند، اما...
سوسن، با چشمی گریان و روح و جسمی خسته، تسلیم غربت غرب شد. او در میان جنگل های سر به فلک کشیده سوئد، همچنان به دنبال شالیزارهای شمال است تا با تور خود، امید و آرزو صید کند. با رفتن نایی جان، باشو پیر شد، دیگر کسی نتوانست جای خالی نایی را برای او پر کند.
گنج قارون، اگر چه نتوانست صاحبش را از کنج عزلت بیرون بیاورد و به درد صاحبش بخورد، اما علیرغم این، "سلطان قلب ها"، همچنان "سلطان قلب ها" باقی ماند. محمد علی وقتی مُرد، انگار تختی جدیدی متولد شده است. "درختان ایستاده می میرند". (چهره معصومانه آذر شیوا، مگر فراموش شدنی است).
سهراب، تکلیف خود را از همان ابتدا با خود روشن کرده بود، او که کلبه چوبی سوزنبان قطار، در کنار ریلی در قلب "طبیعت بی جان" را به تمامی عالم ترجیح داده بود، در نهایت دور از وطن و چه غریبانه مُرد.
بهرام، چشمانش در تنهائی غربت، از بس به تصویر تالار وحدت و تئاتر شهر دوخته شد، آب آورد، مسافران همچنان در راهند، خانم بزرگ چشم به بازگشت آنان دوخته است. کسی مرگ یزدگرد را هنوز باور نکرده است.
محسن، همچنان در حال تست بازیگری از مبتلایان به سلام سینماست. او از آنان خنده میخواهد، برایش می گریند. گریه می خواهد، برایش می خندند. این چه ویروسی است که به پریشان حالی ایشان انجامیده است. محسن هنوز اجازه پیاده شدن از دوچرخه را به بایسیکل ران نداده است. نسیم چشمانش از بس انتظار کشیده و نخوابیده، در حال کور شدن اند، اما همچنان امیدوار است که بتواند همسرش را نجات دهد.
ویروس همچنان می تازد. ویروس خطرناک، دامن منتشر کننده فیلمی ناجوانمردانه از زهرا را هم گرفت. عجب ویروسی است کرونا، من به آن نام "ویروس هوشمند" گذاشته ام، دقیقا میداند سراغ چه کسانی برود. جان چه کسانی را بگیرد و کار به کار چه کسانی نداشته باشد.
گلشیفته حالا خوب فهمیده، که پاریس هم مالی نیست.( نگارنده 4 سال در پاریس بوده است ) او دلش اینجاست، اما جسمش آنجا. بچه های کرونائی وطن اش اکنون به دنبال " میم مثل مادرند ". "میم مثل مادر" در هفته های اخیر در قالب حقیقی در ایران تکثیر شد. فرشته ها در اینجا، در بیمارستان ها، روی زمین می افتند تا بچه های مردم روی زمین نیافتند. این دیگر نقش بازی کردن نیست، گلشیفته این ها را خوب می داند.
چه شجاع است این پیمان، برایش "هالیوود" و "خالیوود"( سینمای ایران ) فرقی نمی کند. همچنان در حال درخشیدن است، هیچ ویروسی هم به این پسر کارساز نیست، خداوند هر کجا هست، سلامتش بدارد که یک تنه دارد، بار خیلی ها را می کشد.
عجب ویروسی است این کرونا، برخی ها را به آن دنیا نمی برد، اما این دنیا را هم از آنها می گیرد. ویروس چون "رگبار" یقه برخی ها را ول نمی کند. " فاتحین صحرا " دل به بالای سن خوش کرده اند، تا زیرآب بزنند و جایزه تحویل دهند. راستی امکان دارد روزی صحنه های پشت پرده ویروس افتاده به جان این سینما به نمایش گذاشته شوند؟!
ویروس همچنین برخی از افراد را چنان گیج و منگ کرده که تکلیفشان با خودشان هم مشخص نیست. نه اهل استعاره اند نه اهل صراحت، هم فیلم عشقی می سازند، هم فیلم جنگی، هم از توبره می خورند هم از آخور، دل جای دیگری دارند، نقش جای دیگر بازی می کنند؟!
خدا رحمت کند فرج اله را که ویروس؟! او را چه سلحشورانه برد، خدا به جمال هم شفای عاجل عنایت فرماید تا ویروس؟! نتواند بر او فائق آید، خدا همه اهالی درگذشته سینمای این آب و خاک را قرین رحمت نماید. از هر قوم و قبیله و ایده و عقیده ای که بوده اند.
چادر گُل گُلی آیلین، در "علف های هرز" هنوز هم مرحم بسیاری از زنده مانده ها از ویروس است و تصویر بجا مانده از سه ستاره در "شام غریبان"، فریاد علی، علی، عاطفه در "همسفر"، جیغ و داد مونس در "سرب"، استغاثه های سعید در از "کرخه تا راین"، بدن تکه تکه شده مجید در "اخراجی ها"، و....
چه ویروس نحسی است این کرونا، "اخراجی ها" و صاحبان "قلاده های طلا" هم دیگر از آن بیزار شده اند، اما کاری از دستشان بر نمی آید. کاش همچون داستان سریال بسیار زیبای " و خداوند عشق را آفرید " آینه ای در مقابلمان بود تا همچون مهتاب عزیز، میتوانستیم آینده این سینما را ببینیم. در هر صورت باید امیدوار بود، کرونا شئونات اجتماعی ما را در آینده متاثر از خود خواهد ساخت، شاید عنایتی نیز به حال و روز سینمای در حال احتضار ما بکند. ان شاء الله