جستجو در سایت

1402/01/13 14:06

پروانه‌ای روبه آینه

پروانه‌ای روبه آینه

  

پرسش بزرگ این است که آیا بعد از تارکوفسکی کسی هست که به قدرت او در سینما شاعری کند؟ آندری تارکوفسکی تنها یک فیلم‌ساز نبود بلکه پیامبری بود از جنس دوربین و آینه. این فیلم‌ساز شهیر روس نیازی به بازتعریف من ندارد اما همچنان این نیاز احساس می‌شود که باید بیش از پیش ستوده شود. «آینه» قدرت منیت یک شاعر سیاسی عاشق را به تصویر کشیده است و «ایثار» اتمام حجتی است بر این منیت. اگر آلفرد هیچکاک را منطق سینما در نظر بگیریم قطعا به باور من آندری تارکوفسکی احساس سینما است. بسیار لذت‌بخش و رویایی است که در سینما نشسته باشی، پرویز بهرام شعرهای سکانس قبل از آتش سوزی انبار را دکلمه کند و تو با چشمان باز به چرایی سکوت و بُغص یک زن نگاه کنی. تنها رشک‌ورزیدن من هنگام تماشای «آینه» تارکوفسکی است که در هر سکانس هزاربار با خود می‌گویم: ای کاش من فیلم را ساخته بودم. 

*استعاره‌ها

سینمای آندری تارکوفسکی رها شده از نماد، انبوهی از استعاره را می‌سازد و با اندوه یک زن آن را کامل می‌کند. مارسل پروست در «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» به دنبال احساساتی می‌گردد که در خانه سوان آن را گم کرده؛ همین حس و حال را در فیلم «راه بلد» تارکوفسکی می‌توان یافت. اگرچه نمی‌توان این «امید باز یافته» به گفته بابک احمدی را در چند پاراگراف تشریح کرد اما می‌توان به مجرد یک سکانس به جادوی این امید پی برد. جادو را وقتی می‌توان عمیق‌تر احساس کرد که اُپنینگ فیلم «آینه» درمان به توسل عرفان یک زبان بسته است. سینمایی که بدون استفاده از نمادها استعاره می‌سازد و به تدریج خود استعاره‌ای می‌شود برای برگمن. اگرچه «آینه» یک دهه بعد از «پرسونا»ی برگمن ساخته شد اما گویی برگمن از تارکوفسکی در ساخت شاعرانگی برای فیلمش استفاده کرده. «نوستالژی» شعری است برای مادر. مادری که هرگز فرزندی را متولد نمی‌کند و فرزند متولد نشده شعری می‌شود لابه‌لای کلمات. تارکوفسکی در لانگ‌شات به دنبال درختی تنها می‌گردد که برای زمینی که تنها سرسبزی‌اش دریا است ریشه دوانده. او با جادو دیالوگ‌هایی که حاصل نریشن ذهنی نویسنده است را تبدیل به فیلم‌نامه می‌کند و با کلماتش سعی در رو به آسمان نگاه‌داشتن یک درخت دارد. از سویی دیگر ماجراهایی که با زبان داستان و منطق نمی‌توان نقطه اتصال حتی فلسفی برای آن جست‌وجو کرد، شگفتی پروانه‌وار است. پروانه تنها موجودی است که هیچ فضولاتی از خود تولید نمی‌کند و شاید هم به همین خاطر عمر بسیار کوتاهی دارد. پیله‌هایی در فیلم‌نامه تارکوفسکی به عنوان پیرنگ داستان در هم تنیده می‌شوند. این‌ پیله‌ها در جست‌وجوی کرم ابریشم خرده پیرنگ‌هایی را تولید می‌کنند که از کمترین ربط منطقی به یک‌دیگر برخوردارند؛ البته «سولاریس» از این نظریه مستثنی است، و در جایی گرم که همان گره داستان است آزاد شده و پرواز می‌کنند. به عنوان مثال یکی از این پروانگی‌ها را در فیلم «آینه» در سکانسی می‌بینیم که مردی بر روی سر شخصیت داستان آب می‌ریزد و سقف کم‌کم شروع به ریزش می‌کند. در منطق هیچ خط و ربطی بین این دو نمی‌توان متصور شد اما اگر بر نظریه پروانگی پیش برویم قطعا پاسخی برای احساسات نهفته در آن پیدا می‌کنیم. 

*پروانگی

اتحاد وزنی موجود بر تصویر و دیالوگ‌ها در آثار تارکوفسکی ماهیتی بیرونی دارد. درواقع مابه‌ازایی که مولف برای بیننده خود ساخته عنصری در جست‌جوی امید است. او با پیکرتراشی مجسمه‌ای از خود در «آندری روبلوف» مروری بر خاطرات «کودکی ایوان» به قامت یک پیامبر دارد. اگرچه موضوع و ژانر هرکدام از این فیلم‌ها جدا است و شاید هیچ‌ نقطه‌مشترکی نتوان در آنها یافت اما انسانِ بعد از به سن بلوغ رسیده را نمی‌توان با گذشته‌اش سنجید. هنگامی که او به آیات باخ گوش می‌سپرْد و نت‌ها در خیالش به پرواز در می‌آمدند انتزاعی فراتر از موسیقی را تجربه می‌کرد. انتخاب موسیقی تیتراژ ابتدایی «ایثار» گواهی است بر این موضوع. هرچند موسیقی باخ بر هرتصویری قدرت کلام و روایت می‌بخشد اما توانایی آن بر خیالِ تارکوفسکی دوچندان می‌شود. «غلتک و ویولن» و ساشای فراموش نشدنی، آرزوهایی را به بیننده یادآوری می‌کند که دیگران برای ما داشتند و ما همچنان در جست‌وجوی آرزوهای خویش سرگردانیم. از نظر من تارکوفسکی مدام در تک‌تک آثارش در حال گوشزد کردن این موضوع است که: باید بیشتر به خواسته دیگران از خود توجه کرد. همانطوری که ما از یک پروانه انتظار داریم بیاید و روی شونه‌مان بنشیند او هم از ما انتظار دارد که به دنبال تصاحب نباشیم. اسم این عمل فروتنی یا هرچیز دیگری نیست بلکه عین اخلاقیات است. اخلاقیاتی که تعریفش در هر فرهنگی متفاوت است اما هیچ‌فرهنگی نمی‌تواند منکر آن شود که نباید به دیگری توجه کرد. خطری که فیلم «برادران لیلا»ی سعید روستایی را تهدید می‌کند آن است که فراموش کرده باید فروتن بود تا مردم دوستت داشته باشند. آندری تارکوفسکی با تزریق نقد سیاسی در «آینه» لنین را مسحور کرد و استالین را تمسخر. عکس ژوزف استالین بر دیوار چاپخانه برای کارمندان، هنگامی که شخصیت می‌ترسد تا آن کلمه اشتباها چاپ شده باشد، معنایی جز نقد بر خفقان نمی‌دهد. مسلما نمی‌توان در این کلمات تارکوفسکی را حتی اشاره کرد اما شاید چنین واژه‌هایی برای یادآوری آن‌که چه‌چیزی باعث شد تا عاشق سینمای تارکوفسکی شوم، کافی باشد.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی