جستجو در سایت

1396/01/26 05:28

شاعر دانایی

شاعر دانایی
پاراجانف ،رنج آدم ها را در نادانی آنها می بیند و این وجه اشتراک آدم هاست...


شاعر دانایی 

این فیلم قصد ندارد،زندگی شاعر را بیان کند.فیلمساز سعی نکرده دنیای درونی شاعر را از نو خلق کند؛ از طریق آشفتگی های روحی و مصائب و عذاب هایش و بیشتر با زبان نماد و تمثیل...

این جملات توضیحاتی است که فیلم رنگ انار،سرگئی پاراجانف به تماشاگر در ابتدا می دهد.فیلمی ساخته شده در 1968 در ارمنستان شوروی که هر چه از آن می گذرد،سحرآمیزتر می شود.واقعا فیلمساز بزرگ ما،چه در سرش بوده که این فیلم را ساخته‌است ؟ به نظر می رسد در بررسی آثار پاراجانف به هیچ وجه نمی توان به همه جوانب آن دست یافت.با اینکه نمادها و تمثیل های فیلم های او،غالبا نمادهای روشن و واضحی هستند،اما این سبب نمی شود تا راه  خوانش های متفاوت از آن گرفته شود.بنابراین نگارنده نیز،نه تنها مدعی پرداختن به همه جوانب فیلم را ندارد،بلکه به خواننده تاکید می کند که این سطور تنها ذره ای از اقیانوس بی انتهای مضامین نهفته در اثر فیلمساز است و فهم سینمای پاراجانف به مطالعه بیشتری نیازمند است.نکته حیرت آور در برخورد با آثار پاراجانف این است که منابع نوشتاری درباره آن به شدت کم است و در مقایسه با دیگر فیلمسازان مهم جهان تقریبا هیچ است.رنگ انار،با اینکه در 1982 جزء ده فیلم برتر مجله کایه دو سینما بوده،منتخب مجله معروف تایم بوده،میکل آنجلو آنتونیونی آن را اثری زیبا و گیج کننده خوانده و پاراجانف را از بهترین کارگردانان جهان خوانده،بسیار جایزه گرفته،اما در رنج کمبود منابع نوشتاری به سر می برد.انگار عذابی که شاعر درون فیلم می کشد،فراتر رفته و به خود فیلم دچار شده است.مظلوم و قدرندیده .

از آنجا که در ابتدای سطور هم گفتم که خود فیلمساز از ما می خواهد تا فیلمش را تمثیلی ببینیم و به روال عادی،دنبال داستان در آن نباشیم،پس باید هر قاب و هر شی و هر چیزی را از همین زاویه بررسی کنیم.در ابتدا در یک قاب،سه انار سرخ رنگ در زمینه ای سفید دیده می شود که خونشان در تار و پود پارچه پخش می شود.در نمای بعدی،دشنه ای می بینیم که از زیرش خون پخش می شود.آیا این سه انار صرفا جهت تزئین است؟ و یا سرنوشت پر درد و رنج سه کس را بیان می کند؟ اگر دومی است،این سه کس،کیستند ؟ که اینقدر عاقبت شان شبیه همدیگر است.وقتی تا آخر دنبال می کنیم،نشانه ها به ما می گویند ،عیسی مسیح و سایات نووآ. رنج مسیح،که از دردناک ترین رنج های جهان است.رنجی که از نادانی و بی ایمانی مردم از طریق به دوش کشیدن صلیب تا بردار شدن،بر تن و روح خود حس کرد.سایات نووآ، شاعری اهل ارمنستان غربی بود.مدتی شاعر درباریان بود.در کلیسا روزگار گذراند و عاقبت به یک جنگجو تبدیل شد.تمام عمرش را صرف سرودن اشعاری درباره،شاه و درباریان کم مایه کرد- گر کنی سر ز تن جدا / دم بر نیارد ماهی ... که به شکل نمادین همین بیت شعر در اوایل فیلم خود را نشان می دهد: پای مردی،خوشه انگوری را له می کند و خون انگور جاری می شود،سپس ماهی ای بین دو قطعه استخوان که شباهت غریبی به اندام ماهی دارد،در حال جان کندن دیده می شود و این تک ماهی،به سه ماهی جامپ کات می شود.باز هم عدد سه.مسیح و سایات نووآ که دونفرند ؟ پس نفر سوم کیست؟ نفر سوم کسی نیست جزء خود پاراجانف.

در فیلم جایی میان نویس می نویسد: من انسانی ام که مدام در رنج و عذاب ام... و بعد تصویری از کودکی می بینیم،خمیده بر زمین.سرش را چسبانده بر زمین و به ما و روبه‌رو می نگرد.نوشته می نویسد: کودکی شاعر. وقتی زندگی پاراجانف را مرور می کنیم،به یقین می رسیم که نفر سوم خود اوست.پاراجانف هم کم عذاب نکشید.از اینکه بتواند دریچه های تازه ای از زیبایی و هنر را با فرهنگ مشرقی اش در هم آمیزد. از اینکه بتواند مستندهایی با دید خود از هنرمندانش بسازد. در این میان،درافتادن با حکومت شوروی هم بود که هم قوی بود و هم قدرت داشت و هم بسیاری را به خود جذب و جلب کرده بود.پاراجانف هم همچون مسیح و سایات نووآ تنهای تنها بود.با اینکه فیلم هایش فاقد فضای سیاست زده بودند،مدام توقیف شدند.در نتیجه خانه به دوش شد و در آخر به ارمنستان رفت. 

  1. با این همه،این تحلیل یک سو نگر از فیلم کمی دور از انصاف است.اینکه فقط فیلم را قصه سرنوشت مشترک سه آدم بزرگ بدانیم.نمادها در جای جای فیلم فراتر از این سه شخصیت بزرگ دینی،شاعری و سینمایی می روند و به کل انسان تعمیم پیدا می کنند.پاراجانف ،رنج آدم ها را در نادانی آنها می بیند و این وجه اشتراک آدم هاست.چقدر روی کتاب در فیلم رنگ انار تاکید می کند.در بخش کودکی شاعر،آدم هایی با رداهای یک شکل،کتابهایی را می چینند و مراد آنها می گوید: کتابها را باید مراقبت کرد و خواند.کتابها دارای روح و جان هستند.بدون کتاب دنیا در نادانی فرو خواهد شد.برای یاری رساندن به روح مردم باید برایشان کتاب خواند... سپس کودک شاعر را می بینیم که کتابی بزرگ را از یک نردبان بالا می برد و نقطه ای که می خواهد درونش برود،تاریک و سیاه است.انگار که با سلاح دانش به جنگ تاریکی ها می رود.فیلم،آنقدر از این نمونه نمادها دارد که می تواند تبدیل به یک کتاب یا پایان نامه شود.مثلا رنگ قرمز که در اینجا با نام انار پیوند خورده و انار میوه ای است هم ترش و هم شیرین.در نتیجه قرمز،هم معنای عشق می یابد  و هم نفرت و عذابی که فیلمساز مدنظرش است.پاراجانف در رنگ انار می پرسد،شما جهان تان را چگونه مزه می کنید؟ دنیا در نگاهتان شیرین است یا تلخ؟ و چه چیزهایی باعث این تلخی ها و شیرینی ها می شود؟جواب پاراجانف ،دانش است.معرفت است و عرفان. نمادهایی که از دل تاریخ آمده اند،مثل معماری های کهن یا مجسمه های کوچکی که ساخته مردمان تاریخ اند،همه نشانگر تاریخ دانایی و نادانی است.او مذهب را از خرافات تفکیک می کند و سعی نمی کند تا دیدگاه یک سر تاریک و ظلمانی ارائه دهد.جایی می گوید: جهان زیبا و سالم است،اما من،همه عمر عذاب کشیدم. او چطور می تواند اینقدر عذاب ترشیده باشد؟ مگر او شاعر دانایی نیست؟ در حقیقت او عذاب نادانی مردم را چشیده است و این عذاب همه عمر با او بوده است.

رنگ انار فیلم بزرگی است.فیلمی که جهان را همچون پنجره ای می بیند که آن سویش جهان بهتری است و این سویش ما هستیم.غرق در فضای عینی و مادی و اندکی از ما این سو،معشوق حقیقی را یافته ایم.پاراجانف با قاب های شاعرانه اش، ما را مشعوف و مسرور می سازد.