براي فيلم قصهگو ساختن بايد اول انسان را خوب بشناسي

هوتن زنگنهپور دامپزشکي خوانده و اين حرفه را دوست دارد اما عشق و علاقهاش به سينما باعث شده که مسيري ديگر را در پيش بگيرد. براي معرفي او بايد بگوييم نويسنده، منتقد سينما و فيلمسازي که فعاليت هنريش را از سال1372 با نگارش فيلمنامه «قصه مرگ كاوه» شروع کرده است. او دو فيلم نيمهبلند را با نامهاي «مکتوب» و «سوسريهاي طبقه هفتم» ساخته و در زمينه هنرهاي تجسمي (عكس و نقاشي)، نقد و تحليل فيلم و مقالهنويسي فعاليت داشته است. «ذوب شدن پادشاه» اولين اثر بلند او است که اخيرا اکران شده است.
خودتان را دامپزشک ميدانيد يا فيلمساز؟
واقعا يک فيلمساز. دامپزشکي را به خاطر علاقه به اين رشته و علاقهام به حيوانات انتخاب کردم و قصدم نبود حرفهام اين باشد، ميدانستم خارج از دانشگاه نميتوانم اين حرفه را ياد بگيرم، اما فيلمسازي را چرا. چون هنر اصلا علم نيست. دانشگاه تکنيک ياد ميدهد، ولي خلاقيت را نميشود ياد داد.
بهترين رمان و نمايشنامهاي که خوانديد چه بوده؟
تاثيرگذارترين رماني که تا به حال خواندهام رمان1984 جرج ارول است که وقتي خواندم تا يکهفته حالم خوب نبود. يکجور حال بد و خوب داشتم. در ميان نمايشنامهها هم خرده جنايت هاي زن و شوهري را انتخاب ميکنم.
فيلم شما مجوز تلهفيلم داشت، چطور آن وقت مجوزش براي اکران در سينماها صادر شد؟
بعد از اينکه فيلم ساخته شد تهيه کننده، آقاي گمرکي نسخه ديويدي فيلم را براي ارشاد بردند تا مجوز پخش براي فيلم صادر شود. چون مجوز ساخت فيلم ويدئويي بود، طبيعتا مجوز پخش هم بايد ويدئويي ميشد. اما مديران ارشاد از ديدن فيلم به وجد آمده بودند و تصميم گرفتند به فيلم «ذوب شدن شاه» مجوز پخش سينمايي بدهند، مشروط به پخش شدن در گروه هنر تجربه.
شبيه داستان فيلم شما را در خيلي از فيلمها ديدهايم نمونهاش «دزد» اثر «آلبادسس پدس» که شخصيت عليه نويسنده برميخيزد.
دقيقا اين حرفي است که تهيهکننده فيلم به من زد. به من گفت اين سوژه تکراري نيست؟ من هم در جواب گفتم مگر در دنيا چند فيلم ساخته ميشود که سوژه ناب داشته باشد؟ ثانيا سوژه اين فيلم اصلا تکراري نيست. در کل داستانهاي زيادي داريم با اين مضمون که شخصيتهاي قصه عليه نويسنده آشوب ميکنند يا با نويسنده دوست ميشوند. هم ساخته شده، هم نوشته شده اما داستان اين فيلم يک فرق عمده دارد، آن هم اين است که کساني که در فيلم سراغ شخصيت مريم ستوده ميروند، شخصيتهاي رمان نيستند بلکه واقعي هستند ولي خودشان فکر ميکنند که شخصيت داستانند. بيشتر از هر چيزي قصه ما، داستان روانکاوي کسي است که يک رمان پرفروش نوشته است.
چرا فيلم را سياه سفيد ساختيد؟
اول اينکه فيلم روانشناسانه است و تم اصلي و مهم فيلم روانشناسي است. بنابراين عنصر رنگ در آن خيلي اهميت پيدا ميکند. براي اينکه مخاطب حرفهاي روي رنگها قضاوت نکند و بيشتر مفاهيم خود فيلم را در نظر بگيرد، فيلم را سياه و سفيد ساختم. دليل دوم اين که فضاي آدمهاي قصه فضاي رنگي نيست. فضاي انتقادها، فضاي آشوبها و فقر و بدبختي ، فضاي رنگارنگي نيست. رنگ يعني زندگي. در جهان پرآشوب و بزنبکش که رنگ معنايي ندارد.
چرا فقط خون در فيلم شما رنگ داشت؟
در کل فيلم در دو جا خون داشت، خاستگاه خشونت در فيلم بررسي ميشود و اين که خشونت از کجا ميآيد؟ جز اينکه خشونت از سرکوب اميال غريزي و شهوات ما نشات ميگيرد؟ جز اينکه بمب ريختن روي سر مردم شکل ديگري از سرکوب تمايلات ماست؟ البته اين حرف من نيست، حرف تئوريسينهاي روانشناسي است. بحث ميشل فوکو و نيچه است.
ايده اوليه اينگونه داستاني چطور به ذهنتان رسيد؟
من نميخواستم اين فيلم، فيلم اولم باشد، چون فيلم خاصي است و مخاطب خاص دارد. ميخواستم فيلمي بسازم که مخاطب عامتر داشته باشد. سياه و سفيد نباشد که همه را کنجکاو کند. يک فيلمنامه کودک دارم. درباره پنجبچه مدرسهاي که در زمان جنگ زندگي ميکنند، در شهرستاني که بمباران زياد است، کارهايش را انجام دادم و با کانون پرورشي وارد مذاکره شدم. به من گفتند بايد انتهاي فيلم تغيير کند چون داستان فيلم خيلي تراژدي و غمگين است. من هم قبول نکردم و اين شد که پروژه فيلم متوقف شد.
روش کار من براي نوشتن فيلمنامه اين طور است که ايدهاي در ذهن من بهوجود ميآيد، بعد برايش دنبال قصه ميگردم. به طور مثال در اين فيلمنامه، ايده اوليه من اين بود، آدمهايي که در جهان متن زندگي ميکنند با خالق خودشان مباحثه يا مجادله يا گاهي انتقاد کنند يا حتي به شديدترين شکل ممکن مجازاتش کنند ولي انگيزهها کافي نبود. قصه نياز داشت. من عادت ندارم يک فيلمنامه را براي يک ايده هدر بدهم و سه چهار ايده خوب را با هم مخلوط ميکنم.
علاقه شما به روانکاوي از چه زماني بهوجود آمد؟
جايي خواندهام که: «سينما دارد درباره انسان حرف ميزند و کسي که ميخواهد درباره انسان فيلم بسازد بايد تمام علوم انساني را بياموزد. روانشناسي، اقتصاد، فلسفه و جامعهشناسي» اين جمله روي من اثر گذاشت و خيلي هم حرف درستي است. براي فيلم روايي و قصهگو بايد انسان را بشناسي، از آن به بعد پيگيرتر و جديتر خواندم و جلو آمدم که خيلي کمککننده بود. در طي اين مطالعات به دونفر خيلي علاقهمند شدم اول فرويد و بعد لکان که به روانکاوي ريشهاي نگاه کردند. لکان و فرويد براي روانکاوي حکم تنه درخت را دارند و اروين يالوم و ديگران حکم شاخه درخت را. حتي در جايي از فيلم آقاي نوابي ديالوگي دارد که مستقيم به جمله لکان اشاره ميکند «آدم از هر چيز بيشتر نفرت دارد، احساس وابستگي بيشتري به آن دارد.»
البته اين فيلم راهکار روانکاوي نميدهد، خود فيلم هم به اين مساله اشاره ميکند. من اسم علمي- تخيلي را روي فيلمم ميگذارم. من يکسري دغدغهها داشتم در مورد انسان و ايدئولوژي که چرا کسي بايد براي عقيده بميرد؟ که خيلي حرفهاي گلدرشتي است ولي هر چه هست دغدغه من است و هنوز که هنوز است اين حرفها برايم حل نشده است.
با اين تفاسيرميشود روانکاوي را علم بهشمار آورد؟
بين روانشناسي و روانکاوي فرق هست. روانپزشکي خيلي به مساله نگاه منطقي دارد، قضيه دودوتا چاهارتاست ولي روانکاوي کاملا فلسفي به قضيه نگاه ميکند. روانکاوي به اين دليل که قابليت آزمايش شدن به آن شکل را ندارد، نظري و تئوريک است. مثلا نميتوانيم نظريه ناهوشيار فرويد را در آزمايشگاه بررسي کنيم. تعاريفي ميشود و از بررسي نتايج به صحت تئوري پي ميبريم. ميفهميم که ضمير هوشيار هست، ضمير نيمههوشيار هست و ضمير ناهوشيار، هم هست و بحثهايي که در مورد تفسيرخواب ميکند و ميگويد که در ناهوشيار چه اتفاقي ميافتد، دستهبنديهايش را نميتوانيم بهشکل آزمايشگاهي و آنطوري که رسم تحقيق تجربهگرايي است، بررسي کنيم اما وقتي استدلالي و تئوريک نگاه ميکنيم، ميبينيم همه چيز درست از آب در مياد. لکان که از فرويد، بدتر است به حدي که خود جامعه روانشناسان آمريکا لکان را نپذيرفتند.
در مورد بيشتر بيماريهاي رواني مثل اسکيزوفرني، هيستريک و افسردگي حاد، وقتي به دنبال دليل ميگرديم، هيچکدام دليل قطعي پزشکي برايشان کشف نشده اما وقتي مقالات فرويد را در اين موارد ميخواني بسياري از پاسخ سوالات داده ميشود.
فيلم بعديتان را چه وقت ميسازيد؟
هنوز نتوانستم سرمايهگذار پيدا کنم. منتظر اکران فيلم بودم تا شايد تهيهکنندهاي را پيدا کنم که علاقه داشته باشد روي اين تيپ کارها سرمايهگذاري کند. خوب است اينجا يک گله از تهيهکنندهها بکنم که به کارگردانهاي فيلم اولي اعتماد نميکنند و شما که داريد با کارگردانهاي طراز اول کار ميکنيد، زير سايه آنها دست دونفر ديگر را هم بگيريد. تريبون دست شماست. تبليغات دست شماست. اگر براي فيلمهاي فيلمساز اولي هم همين تبليغات انجام شود، فيلم آنها هم خواهد فروخت.
فيلمساز مورد علاقهتان کيست ؟
همه فيلمسازهاي مولف مورد علاقه من هستند. هر فيلمسازي که حرکت جديدي در سينما زده، هر چقدر هم ناموفق و بد، ولي جسارت انجامش را داشته مورد علاقه من است.
خلاصه آثارخيلي از فيلمسازان را دوست دارم. از فيلمسازهاي مولف آسيا شرق دور بگيريد مثل کوروساوا،کوباياشي و اوزو تا ديگران مثل وونگ کارواي حتي کيشلوفسکي که شايد افکارم با افکارش مغاير باشد واما در آثارش بسيار قدرتمند ظاهر شده است. اما اگر مجبور بشم يک فيلمساز انتخاب کنم فونتريه را انتخاب ميکنم. يک سر و گردن از بقيه بيشتر دوستش دارم هم به لحاظ شخصيت و هم آثار. گوشش به حرف کسي بدهکار نيست، با هر فيلمش دنياي تازهاي را براي مخاطب بازميکند، با آنتي کريس يک دنيا با ملانکوليا يک دنياي ديگر.
درباره سينماي آمريکا صحبت نکرديد؟
سينماگراني مثل هيچکاک که فقط قصه ميگويند، مورد علاقه من نيستند اما فيلمسازان مستقلشان را دوست دارم و همينطور بيلي وايلدر. فيلم تکخال در حفره او يکي از شاهکارهايش است. از ديدنش بسيار تعجب کردم که چطور توانسته در قلب هاليوود چنين فيلمي بسازد که انقدر فيلم سوسياليستي و انقدر فيلم چپگرايي باشد و انقدر منتقد جامعه سرمايهداري در آمريکا .
و اما فيلمسازان ايراني؟
بين کارگردانهاي ايراني مخملباف را دوست دارم. جرات تغيير داشت، جسارتش را دوست دارم. فيلمهاي اخيرش را دوست ندارم. ابراهيم گلستان، شهيد ثالث، سينماي قبل از انقلاب بيضايي، مهرجويي، فرهادي کيمياوي. اما از بين فيلمسازان ايراني نميتوانم يک نفر را انتخاب کنم.