جستجو در سایت

1396/07/09 00:00

تكرار فرمولاسيون دلسردكننده ي تابستان داغ

تكرار فرمولاسيون دلسردكننده ي تابستان داغ

  

تكرار فيلم­هاي داستاني ملودراماتيك بحراني در سالهاي اخير و مشخصا بعد از ساخت فيلم جدايي نادر از سيمين به گونه اي رواج پيدا كرده است كه جابه جایی زمان تعلیق و اضطراب از دقیقه های بیست به سی یا از چهل به پنجاه ديگر نمي تواند دليل براي جذابيت نهايي فيلم باشد و رضايت تماشاگر را در پايان تماشاي فيلم تامين كند. نمونه هاي بارز متعددي در سالهاي اخير با فرمول هاي مشابه سينماي اصغر فرهادي توليد شده اند كه در سالهاي اخير نسخه هاي جدايي ناپذير سينماي پايين شهري (كه آن هم بيشتر بعد از فيلم ابد و يك روز مورد استفاده فيلمسازان جوان قرار گرفته) نيز بدان اضافه گرديده و با پيش برد داستان اصلي در بستر رئال و با همان الگوی نخ نما و قابل تصور فیلمهای اینچنینی قصد دارد مخاطب را مرعوب شيوه ي فيلمسازي و داستان پر طمطراق خود كند. غافل از آنكه پيشروي در چنين مسيري، علاوه بر اينكه منجر به فراموشي بخش قابل توجهي از ايده هاي بكر فيلمنامه نويسان مي شود ميتواند باعث دلسردي و پشيماني سينمادوستان از تماشاي فيلمهاي ايراني در سينما باشد.

تابستان داغ نيز از اين قاعده مستثني نيست. با اينكه فيلم توانسته برخلاف برخي از فيلمهاي مشابه، تا پايان و در مسیری کج دارومریز مخاطب را با خود همراه كند، ولي بازهم ظاهر آشفته ی فیلم و ملغمه ی "فرهادی-روستایی-هیچکاک" آن بیشترین لطمه را به باطن فیلم وارد کرده و گره های بسته ی فیلم را دیرتر از حد انتظار و تکراری تر از همیشه به نمایش گذاشته است. خام دستي ابراهيم ايرج زاد (كارگردان) و پيام كرمي (نويسنده) در پرداخت و ساخت روايت زني وامانده از خرج زندگي و سرخورده از زندگي مشترك كه مجبور به پذيرش پرستاري غيرقانوني شده آنقدر زودتر از موعد منجر به پي بردن داستان فيلم مي شود كه حتي عدم كشف جنازه ي كودك معصوم هم نمي تواند به ابزاري در جهت گمراهي ذهن ببينده در جهت عدم كشف راز گم شدن پسرك شود. در اين بين و به جهت ضعف فيلنامه در توصيف ويژگي هاي رفتاري و مشخصه هاي زندگي خصوصي زوج پزشك (با بازي علي مصفا و مينا ساداتي) بازي اين دو بازيگر به عنوان ناجي به كمك فيلم آمده تا شايد بتواند به كمك نسرين (پريناز ايزديار) و با تشكيل مثلثي كه در راس آن فقر و در اضلاع ديگر آن بي مسئوليتي و خودكامگي قرار دارد بار درام فيلم را به دوش بازيگرانش انداخته و راه حلي براي رهايي از ملغمه ي فيلمسازي ايجاد شده به دست آورد. 

به عقيده نگارنده، تمايل بيش از حد كارگردانان به انتقال مفاهيم چند لايه ي اجتماعي در قالب فيلم هايي با فرمول مورد اشاره ي فوق، نه تنها باعث مي شود كه تاثير كلام در گذر زمان از دست رود بلكه تبديل به روشي مخاطب گريز و باسمه اي در سينماي ايران خواهد شد.