جستجو در سایت

1396/08/02 00:00

ویترینی جذاب و خالی

ویترینی جذاب و خالی

باز هم سر و صدا، باز هم سانس‌های فوق العاده، باز هم استوری‌های اینستاگرام، شلوغی و در نهایت خفه‌گی. باز هم گول خوردن و سَرخوردگی. این‌هایی که نوشتم البته شعر نیست، که وزن عروضی‌اش را رعایت کرده باشم، روایت واقعی اتفاقات این چند روزه است. وقتی رسانه‌ها هیجان زده خبر از فیلم جدید جیرانی دادند، (فیلمسازی که به درست یا غلط اکران هر فیلمش اتفاقی در سینماست) همه باز هم سراسیمه (به مانند اکران 5 عصر) به سمت سینما دویدیم تا شاید در این سینمای وازده اجتماعی ناامید حرفی تازه بشنویم.
فیلم خوب (و یا بهتر بگوییم عالی) آغاز می‌شود. نماهای سیاه و سفید با حضور ناگهانی الناز شاکردوست با صورتِ زخمی، نشان از فیلمی‌جذاب در ژانر مورد علاقه جیرانی (به مانند قرمز) داشت. طراحی صحنه، لباس‌ها، دیالوگ‌ها، طرز بازی‌ها و همه در ابتدای فیلم نوید یک اثر متفاوت را می‌داد. فیلم جیرانی در پانزده دقیقه اول سینمای صامت، سینمای اروپای شرقی و حتی رمان‌هایی که در آن فضای مخوف قرون وسطایی را برای بیننده مجسم می‌کند. حتی شخصا فکر می‌کردم چه خوب بود که در این فضای بی‌برقی و برف آلود و وهمناک کمی‌هم بی تکنولوژی می‌بود. (که البته تا استفاده از موبایل برای نشان دادن عکس توسط محمد زاده همینطور بود و اثری از تکنولوژی دیده نمی‌شد). چرا که باور پذیر بودن این همه قطع برق و این همه کهنگی در لوکیشن‌های فیلم (در صورتی که می‌دانیم تهران امروز خیلی هم اینگونه نیست) می‌توانست متناسب با صحنه‌های پیشا تکنولوژی ابتدای فیلم باشد. اما همه فیلم در همان اول از نفس می‌افتد و باقی، روایت کشداری از خرده جنایت‌های زن و شوهری است، نوید محمدزاده همان خسروی خشم و هیاهوست (کمی‌کنترل شده تر) و باقی کاراکترها (جز شاکردوست که انگار با خود قبلی اش فرق کرده باشد) همه بی‌بُعدند.
فارغ از اینکه نیاز فیلم به فضای سیاه و سفید چه بود؟ آیا قرار است این همه بی‌حسی در چهره را با بیرنگ کردن تصویر شرح دهیم؟ آیا برای ساخت فیلمی‌در ژانر وحشت یا معمایی، ساختن فضای مخوف، شرط کافی است؟ این همه بازی‌های اغراق آمیز در ابتدا، یکباره کجا رفت و چرا به بازی‌های دم دستی فیلم‌های اجتماعی تقلیل پیدا کرد؟ چرا باید باور کنیم که صحرا با این همه معصومیت و دست و پا چلفتگی (که خودش در ابتدا تاکید می‌کند) می‌تواند به سادگی دست به قتل بزند (آن هم به این شیوه مخوف) در حالی که پیش از آن هیچ نشانی از یک انسان روان پریش در خود ندارد. این همه تاکید بر بیماری روانی نسیم بدون جزییات مشخص و گذشتن بخشی از داستان در بیمارستان روانی (که به غلط آن را در فیلم تیمارستان می‌خواندند، در حالی که کارکنان چنین مراکزی از این لفظ استفاده نمی‌کنند) به چه دلیل بود؟ چه اتفاق مهمی‌در آن فضای مخوف رخ می‌داد؟ چرا هیچ بیماری در بیمارستان نبود و آن‌ها هم که بودند شبیه مردگان بودند؟ این عشق بی‌دلیل و یک نگاهی بین محمدزاده و شاکردوست چرا، چطور، چگونه به وجود آمد؟ آیا محمدزاده از همان ابتدا نقشه‌ای طرح کرده بود که می‌خواست آن را پیش ببرد؟ منطق داستان این را به ما نمی‌گوید.
دلیل فرم متفاوت پطروسیان چه بود که به شدت خارج از کادر درآمده بود؟ چرا در بین این همه چهره‌های عبوس، بی‌حس با چشم‌های بی‌نور، پطروسیان فقیر (که به نوعی تن فروشی مشغول بود) باید با رنگ و لعاب و امیدوار و درخشان تصویر شود؟ آیا این بیرون زدگی از کادر نیست؟
فیلم اخیر جیرانی یک ویترین بود، از آنها که وقتی می‌بینی جذبشان می‌شوی، فیلمبرداری متفاوت و قاب‌بندی‌های ستایش‌انگیز، نورپردازی پر کنتراست و دلهره آور، موسیقی متن خوب، طراحی صحنه و لباس جذاب و بازی‌های متفاوت، همه و همه برای من شبیه ویترینی است که بسیار جذاب طراحی شده، اما درون این مغازه تنها چیزی که به شما فروخته خواهد شد لباس‌های دست دوم و نخ نماست، درست مثل فیلم اخیر جیرانی.


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط