نقد

نقد فیلم ملی و راه های نرفته اش
این فیلم ساخته ی کارگردان فمینیست ایرانی خانم تهمینه میلانی است.در این فیلم با چند مساله روبرو می شویم.دختری به نام ملیحه تقوی که در خانواده ی پدری اش آسیب دیده و برای فرار از این آسیب ها بدون آگاهی و شناخت کافی خود را در دامی بزرگ تر می اندازد.
دوست این دختر که خواهر شوهرش هم هست و او هم در خانواده ی پدری و همسرش آسیب می بیند و راه سومی را انتخاب می کند(خیانت و رابطه با مرد زن دار)
جامعه ای که خود را حامی زنان قربانی معرفی می کند اما کمک این نهادها و موسسات چندان به کار قربانیان خشونت نمی آید چرا که جبر خانواده از آن قوی تر است .
ملی در خانواده ای متعصب بزرگ شده که به شدت بر روی تک تک ورود و خروج هایش حسابرسی دارند و او را برای کوچکترین تاخیر بازخواست می کنند .در این خانواده فقط یک نفر طرف ملی است که آن هم برادر کوچکش است اما چون تیپ و قیافه اش را به حالت سوسول درآورده هیچ کس به حرفش گوش نمی دهد حتی اگر حرفش حق باشد.شاید حتی مخاطب هم نوع آرایشش را نپسندد و آن را از نقاط ضعف فیلم به شمار بیاورد.شاید کارگردان خواسته او را نماد تفکر جدید هنجار شکن معرفی کند که برای زنان حقی بیشتر از آنچه تاکنون عرف تعیین کرده مقیدند.اما در هر صورت صدای او شاید به دلیل همان چهره اش شنیده نمی شود.
ملی پیش از ازدواج یک بار در کافی شاپ یکی از دوستان برادرش را می بیند دیگر هیچ صحبتی درباره ی این اتفاق بین خواهر و برادر نمی شود اما ملی در باره ی همین مساله هم از کسی که انتظارش را ندارد ضربه می خوزد و شوهرش این ماجرا را در حضور خانواده اش به سرش می زند.
نمی توان گفت ملی یکسره بی تقصیر است .او نشانه هایی از شکاکیت و طرز فکر و عقیده ی شوهرش پیش از ازدواج می بیند اما به آن بی توجهی می کند.اینکه گوشی اش را برمی دارد.اینکه اصرار دارد بر کمتر سواد داشتن دختر.جوابی که در تماس با او به مادرش می دهد پشت تلفن و ملی نمی داند مادرش چه گفته و ملی را تحقیر کرده است.و حتی پرس و جو نکردن بیشتر و دقیق تر از نیره درباره ی برادرش.مخصوصا اینکه خود نیره می گوید خیلی عجله نکند و او لااقل می توانست بپرسد که چرا این را می گوید و چه چیزی راجع به برادرش هست که باید ملی بداند اما او نتوانسته بگوید.
یا دیدی که در سکانس اول راجع به مردها مطرح می شود که اعضای کلاس شک دارندکه کسی زنش را کتک زده باشد بعد یکی برای انکار می گوید نه بابا طرف مهندسه .ودیگری می گوید چه فرقی می کنه همه شون مثل همن.
اما نیره.دختری که اول در خانواده ی پدر آسیب دیده سپس بدون آنکه به درمان آسیبش بپردازد مثل ملی فرار و ازدواج را انتخاب کرده تا از آن شرایط رها شود و در نهایت وقتی همسرش هم نیازهای او را برطرف نمی کند راه خیانت در پیش می گیرد.نیره یکی از معدود حامیان ملی است و شاید به همین خاطر ملی شرم می کند از افشای رازش در حالی که اگر از قبل به شوهرش لااقل گفته بود در آن مخمصه خودش مورد ظن نبود و آن اتفاق ها و خشونت ها تکرار نمی شد.اما نیره هم آنقدر ترسوست که می داند با این پنهان شدنش ملی را در چه مخمصه ای انداخته اما فقط به فکر فرار خودش است.
یا دفتر مشاوره ای که هربار شرایط ملی برای صحبت کردن مناسب است باید منتظر بماند تا آنها تماس بگیرند و بازمجبور شود دوباره زنگ بزند و بگوید که ممکن است وقتی زنگ بزنند شرایط خوب نباشد.و یا دکتری که می فهمد که آثار ضرب و جرح ملی از افتادن از روی پله نیست اما نمی تواند کاری بکند و به یک کنایه به شوهرش بسنده می کند و به او هم پیشنهاد می دهد که شکایت کند.
اما شکایتی که در نهایت به خاطر خانواده ی خودش که بیشتر از همه از آنها انتظار حمایت دارد مجبور می شود پس بگیرد.خانواده ای که وقتی او نیاز به حمایتشان دارد پشت او را خالی می کنند و با کمترین حقوق انسانی که شرایط اوبرای بازگشتن باشد غریبانه او را دوباره به خانه شوهر می فرستند .و وقتی کار از کار گذشته و قرص برای خودکشی می خورد یادشان می آید که پشتش باشند یا طوری که او دوست دارد خطابش کنند(دردونه)
در نهایت سکانس یکی مانده به آخر وقتی ملی حتی پولی برای خرید یک آب معدنی ندارد و فقط تا ایستگاه پلیس اجازه دارد در کوپه قطار بماند تنهاترین چهره ی یک انسان را نشان می دهد.و حتی در درخواست گوشی از کسی آن فرد گوشی خودش را روشن می کند و به او نشان می دهد که مشکلی برای گوشی اش پیش نیامده است.اما مشاور فکر می کند که همانقدر که او به فکر کمک به مراجع تماسی اش هست همه هم می خواهند به او کمک بکنند.به او پیشنهاد می دهد که از کسی تلفن بگیرد.و البته در نهایت هم همین مشاور او را نجات می دهد اما با تماس خودش به مسئول قطار نه با درخواست ملی.چرا که صدای این دختر انگار حتی به یک متری اش هم نمی رسد چه برسد به مقامات و مسئولین قطار یا هرجایی...و به نظر می رسد آقای رئیسی نیز مقام و منصبی داشته باشد که صدای او از صدای مسئول قطار قوی تر است.
در نهایت در سکانس آخر چیزی که برای من عجیب بود سفید بودن لباس های ملی وقتی به هوش می آید و چشمانش را باز می کند و به نظر کسی را می بیند که حس می کند آقای رئیسی است.در حالی که در قطار تماما لباس هایش سیاه بود.آیا این نمی تواند یک استعاره از مرگ باشد؟