جستجو در سایت

1397/12/09 00:00

فردیت، حرکتی درونی

فردیت، حرکتی درونی

  

فردیت، حرکتی درونی

نقدی بر فیلم درساژ ( کارگردان: پویا بادکوبه)

دختر دیوانه وار می دود با ابهامی که نخست بر صورتش نقش بسته و شادی حاصل از رضایت از یک بازی بچگانه. دوندگی او در سکانس ابتدایی فیلم، این بُعد از شخصیت او را عیان می سازد که او تماما بیرونی است. درون ندارد. خودِ مشخصی ندارد. مثل یک کودک است. همه ی ما درون داریم و بیرون. درون هویت ماست و بیرن حیات ما. قدرت گرفتن درون به مرور انسانها را منزوی تر میکند. درون کد می گذارد، قانون وزن می کند، لایه بندی می کند و ما را نسبت به عرفها آ گاه می سازد و در نهایت شاید فلج کننده باشد. کسی که درونش هنوز شکل نگرفته، نیرو ها و جریانهای سیال طبیعت را به خدمت خودش می کشد.آزادست در بیان و بی اطلاع نسبت به بایدها و نبایدها. کودکان درون ندارند. کودک بیرون از خودش زیست می کند. از بیرون می اندیشد و موجودیست آری گو به سمت خارج. بر امواج سهمگین خارج از خود سوار می شود و بی توجه به قواعد حرکت می کند. وجود او، وجودی است پر طنین و مرتعش. دقیقا مثل دختر فیلم درساژ. فیلم در ابتدا به ما می گوید که شخصیت نقش اولش به بیرون می دود و از درونش خارج می شود، بعد هم که سوار ماشین می شود و با ماشین می دود! کارگردان از شخصیتش بیرونی می سازد که کاملا ملموس و قابل درک است.

خوردن سیلی محکم از دوستش او را از خواب کودکانه بیدار می کند. و نقطه عطفی می شود برای آغاز یک حرکت درونی. از اینجا به بعد، کارگردان ما را به تدریج به درون شخصیتش می برد. دغدغه مندش می کند و سعی می کند دغدغه اش را درونی کند، او را به فردیت برساند و برایش یک اگو (خود) بسازد. دختر در خانه به سمت میز ناهار خوری می رود. پشت به دوربین است. دوربین یک نمای مدیوم لانگ شات را میگیرد که دختر پشت به آن است و پدرو مادرش در حال حرکت از این اتاق به آن اتاق هستند. کات می شود به کلوز دختر و چند ثانیه می ماند. سپس کات می شود به پی او ویِ او که همان نمای لانگ را می نگرد و حرکات پدر و مادرش را. دوربین ابتدا دید کارگردان است و سپس نگاه کارکتر می شود. این اولین بار در فیلم است که ما نقطه نظر دختر را می بینیم. دختر در خیابان راه می رود، موسیقی متن فیلم در حال پخش است و هدفون هم در گوش دختر. او هدفون را برمی دارد و موسیقی متن هم برای ما قطع می شود. کارگردان علاوه بر اینکه ما را با دید شخصیتش همراه می کند، حال ما را با گوش او هم درگیر می کند. ما فقط مجازیم چیزی را بشنویم که او می شنود. ما با قدرت داریم همراه او درونی می شویم و این تجربه ی درونی شدن را همراه دختر حس و کسب می کنیم. 

شخصیت تا اینجا در حوزه اگو قرار دارد. خود است ولی همچنان خودسری های کودکانه دارد. حضور دائمی او در کنار اسب درساژ ( تنها دلخوشی اش) پس از ناامیدی از اطرافیان به شکلی تلویحی، آرامش و نجابت منحصر به فرد دختر را نشان می دهد. ارتباطش با پسر (کارگر) که در باشگاه سوارکاری کار می کند به شدت انسانی و همین طور دقیق شکل گرفته. فضای خود باشگاه هم خیلی خوب صحنه پردازی شده و به عنوان یک مکان گریزگاه و امن برای دختر که رازش را هم در آنجا پنهان کرده و شاید به نوعی خانه اش می باشد، باورپذیر است و حس تعلق خاطر در ما ایجاد می کند و به نوعی ما هم دوستش داریم. وقتی دختر از خانه به سمت باشگاه حرکت می کند، برایش نگرانیم. اما به محض اینکه به آنجا می رسد و چشمش به محبوبش یعنی درساژ می افتد ما هم خیالمان راحت می شود. 

پدر و مادر، پول را از دختر دریغ می کنند. او در عوض بدون کوچکترین التماسی به دنبال کار می رود. این عمل دختر بیش از آنکه برای پول باشد، برای نشان دادن خودش است. به بیان دیگر، دختر اندکی شخصیت پروبلماتیک پیدا می کند. برایش مهم نیست چه قدر حقوق بگیرد یا حتی چه کار کند. فقط می خواهد کاری بکند و با همین کارها او از کودکی اش خارج شده و بزرگتر می شود. ما هم با همین حرکت تدریجی او از بیرون به درون همراه می شویم.او به تدریج با درگیری هایی که با دیگران دارد به خصوص در سوپر مارکت از درجه خود هم می گذرد و به فرا خود یا سوپراگو می رسد و ما را هم به بازشناختی از تاثیرات جامعه و سایر کارکترهای فیلم می رساند. تمام پلانهای این فیلم منطقی است. حتی تکرارهای هر روز صبح از خواب بیدار شدنش. تاکید بر روی پاهای خسته ای که هر روز در حال دویدن است، از این سو به آن سو. تکرارهای بیدار شدن هرگز در این فیلم ملال آور نیست، بلکه بیان کننده ی روزهای تکراری و خسته کننده ی تابستان برای دختر است.

درساژ فیلمی است ساده و خوش ساخت که ادعا نمیکند بلکه نشان می دهد. فردیت دارد و شخصیت. تکنیکش اندازه است و معتقدم به جز بازی ضعیف علی مصفا ایراد چندانی نمی شود از اثر گرفت.نخستین تجربه پویا بادکوبه در ساختن فیلم بلند، منجربه اثری کنشمند و توانا شده و می توان به آینده ی این کارگردان محترم امید بست.

در آخر حیف است که از سکانس پایانی نگویم. دختر همراه با مامورین پلیس در حال خارج شدن از خانه است. دوربین تا جای در با او همراهی می کند و بعد می ایستد. دختر همراه پلیس بیرون می رود و در نرده ای مانند که میله های زندان را در ذهن تداعی می کنند، بسته می شود و دروبین پشت نرده ها می ماند. و در نهایت این پرسش را برای ما باقی می گذارد که آیا دختر وارد زندان شد یا دختر از زندان خارج شده و والدینش پشت میله ها گرفتارند؟ من با مورد دوم موافقم.