جستجو در سایت

1397/12/08 00:00

همنوایی عشق و تنهایی و مرگ

همنوایی عشق و تنهایی و مرگ

  

فیلم «کمپ ایکس ری» در وهلۀ نخست، اثری ضدجنگ است و چه بسا بناست پیام آور صلح و دوستی باشد. گرچه داستان فیلم در بیوسفر جنگ خلق شده است، به تبعیت از مضمون، ماجرایی عاشقانه نیز در بطن آن خلق می شود.

کارگردان فیلم، «پیتر ستلر»، موفق شده است با استفاده از سوژۀ مستعمل «عشق ممنوعه»، روایتی جدید را در فضایی نامتعارف چون زندان مخوف «گوانتانامو» رقم بزند. ناگفته پیداست که وی با انتخاب چنین سوژه ای، چه از جنبه جلب مخاطب عام و چه از حیث مطرح شدن فیلم در فضای حرفه ای سینمای هالیوود، موفق شده است. چرا که کلیت اثر نیز فارغ از جنبه ایدئولوژیک آن(که کارگردان، آشکارا از موضع گیری در حیطه آن می پرهیزد)، به ناچار تداعی کننده فرهنگ سینمای هالیوود است.

همین اتفاق، درخصوص نحوه پرداخت درون مایه فیلم نیز رخ داده است. یک زن(ایمی کول-با بازی کریستن استوارت)، وارد محیطی می شود که فضای حاکم، آن را به شدت «مردانه» تلقی می کند و تلاش او برای حفظ موجودیت زنانه و در عین حال کشف دنیایی تازه، جای خود را به احساسات جدیدی می دهد که در تعامل با یکی از زندانیان گوانتانامو(علی امیر-با بازی پیمان معادی) در او شکل می گیرد.

تم فیلمنامه جذاب و گیراست اما روند منطقی آن در بخش هایی، دچار شتاب زدگی شده است. آن قدر که داده های بصری فیلم، مخاطبش را قانع نمی کند و او را در تعلیق کشف حقیقت نگه می دارد.

در ابتدای فیلم، شواهدی می بینیم مبنی بر دست داشتن «علی» در جریان انفجارهای تروریستی برج های دوقلوی شهر نیویورک. آوردن تعداد زیادی دستگاه گیرندۀ بی سیم به خانه توسط علی، آن هم در حالی که فیلم از گذشته، شرح حال، خانواده و شغل او هیچ اطلاعاتی در اختیارمان قرار نمی دهد، می تواند مؤید این ادعا باشد.

از سوی دیگر توالی رویدادها نیز منطق قابل قبولی ندارد. چنان که می بینیم در روز یازده سپتامبر که تلویزیون در حال پخش مستقیم سوختن برج های دوقلوست و جامعۀ جهانی در بهت و حیرتی نابهنگام فرورفته است و شاید در کمتر از ساعتی از وقوع این رویداد، علی به شکلی مرموز توسط عده ای ناشناس دستگیر و بلافاصله به گوانتانامو منتقل می شود. این در حالی است که او بعدها، ارتکاب هرگونه جرمی در این زمینه را انکار می کند و حتی از شخصی نظامی سخن می گوید که از بی گناهی او مطلع بوده و این موضوع را با خود او هم در میان گذاشته است.

منطق کمرنگ فیلمنامه در ادامه، ماجراها و شخصیت پردازی ها در زندان را نیز درگیر کرده است. به عنوان مثال، یکی از زندانیان که از قضا جزو زندانیان ناسازگار نیز هست و از سبقه و ملیت او هیچ گونه اطلاعی در اختیار نیست، به تناوب از زبان فارسی و عربی برای صحبت کردن استفاده می کند. از طرف دیگر سهل انگاری کارگردان در مورد لهجه و بیان انگلیسی پیمان معادی قابل اغماض نیست. تلفظ، مکث ها، تأکیدها و اشارات گفتاری و گویش پرطمأنینۀ معادی، فارسی زبان بودن او را آشکار می سازد و در حالی که قرار است علی، یک آلمانی تبار بوده و به تبع آن لهجه آلمانی داشته باشد، به جز ادعاهای خود او، تلاشی برای اثبات این موضوع نمی شود. سایر ادعاهای علی نیز مبنی بر بی گناهی، تحصیلات دانشگاهی و مطالعاتش نیز، در همین سطح باقی می مانند و مخاطب تا پایان فیلم در تعلیق درستی یا نادرستی این ادعاها باز می ماند.

همچنین در نیمۀ نخست فیلم، علی به ایمی توهین می کند و با بی شرمی او را می رنجاند. اولین برخورد آنها پس از این ماجرا نیز رنگی از عذرخواهی یا تنبّه ندارد و به نظر می رسد انعطاف ایمی، از سر ترّحم و به دلیل آگاه شدن او از مشکلات روحی علی است. رفتاری که منطقاً نمی تواند هموار کننده مسیر علاقه مندی آن دو به یکدیگر باشد. در اینجا، فیلم به دو بخش تقسیم می شود و از این پس احساسات آمیخته به نفرت شخصیت های اصلی، با کمترین پیش زمینه ای جای خود را به عواطفی از جنس عشق می دهند. آن هم عشقی که هیچ یک از طرفین آن، توقع وصال ندارد. رفتار نابهنجار علی در برابر ایمی، به یکباره رو به ادب و مهربانی می گذارد و تنها چند دیالوگ کوتاه، خلأ میان این دو بخش را پر می کنند.

علیرغم نقاط ضعفی از این دست در فیلمنامه و نیز شخصیت پردازی علی، شخصیت مقابل او (ایمی)، پرداخت بهتری دارد. انگیزه ها، کنش ها و واکنش های او در برابر شخصیت های اصلی مقابلش یعنی «علی» و «سرجوخه رانسدل»، باورپذیر است و شخصیت دختر جوانی که به زعم خودش در صدد انجام «کار مهمی» است و نمی خواهد در این جامعۀ مردانه نادیده گرفته شود، از جانب مخاطب به آسانی پذیرفته شده و با آن همذات پنداری می شود. این نکته شاید نشأت گرفته از جنس بازی «کریستن استوارت» نیز باشد. بازی او مقتضای نقشی واکنش گراتر از نقش علی است و طبعاً فرصت بهتری برای آفرینش تکنیکی آن در اختیار بازیگرش قرار می دهد.

شخصیت دیگری که پرداخت خوبی دارد، شخصیت «سرجوخه رانسدل» است که ویژگی های شخصیت یک نظامی منفعت طلب و بی اخلاق و به بیانی دیگر، «ضد قهرمان» فیلم را به لطف بازی قابل قبول «لن گریسون» به خوبی بازتاب می دهد. او و استوارت، بده بستان هایی خوب را در قالب بازی همگنی به نمایش می گذارند که از نقاط قوت فیلم به شمار می رود. علاوه بر بازی این دو، «پیمان معادی» نیز تا آن جا که به حیطه دانش و تجربۀ بازیگر مربوط است، خوب ظاهر می شود.

فیلم «کمپ ایکس ری» به همان اندازه که از ضعف فیلمنامه در بُعد آفرینش روابط علّی در وقوع رویدادها رنج می برد، در لحظاتی خاص، حائز نقاطی روشن در کارنامۀ کارگردانش است.

علاوه بر بازی قابل قبول بازیگران، موسیقی فیلم تأثیرگذار است، فیلم از دکوپاژ و تدوین خوبی بهره می برد و ریتم فیلم علیرغم ایرادات فنی فیلمنامه حفظ شده است. طراحی صحنه قابل قبول است و استفاده متناوب و البته به جا، از دو رنگ شیری و فیروزه ای (رنگ هایی پرکاربرد در معماری مساجد مسلمانان) در خانه علی و نیز سلول انفرادی او، امتیاز ویژه ای برای طراحان صحنه آفریده است.

کارگردان فیلم «کمپ ایکس ری» موفق شده است تا به کمک کلیت ساختاری اثر و تم آن، کسل کنندگی فضای زندان را نسبت به بُعد رعب انگیز آن برجسته سازد. ویژگی مهمی که فیلمنامه بر بستر آن شکل گرفته است و شاید بتواند مؤید این ادعا باشد که «پیتر ستلر» در «کمپ ایکس ری» کارگردان خوبی بوده است؛ ولی نوشتن فیلمنامه می توانست به فرد یا گروه حرفه ای تری واگذار شود.

نقطه اوج فیلم یا «پلان طلایی» آن، جایی است که ایمی، تصمیم گیری را در تنها امری که برایش ممکن است، به علی واگذار می کند. انتخاب میان مرگ و زندگی. و کهن الگوی دیرپای «عشق»، همچون همیشه «زندگی» را برمی گزیند. زندگی در دنیای کوچکی که علی در آن اسیر است، خواسته یا ناخواسته منتهی به مرگ است؛ تمثیلی از جهان بزرگ تری که انسان های آزاد در آن زندگی می کنند. ولی «عشق» ناگزیر به حیات است و امید را برمی گزیند. چرا که عشق پایان نمی دهد، بلکه همواره آغازگر است.