به خاطر یک مشت عشق
امیر حسین ثقفی و عشق و علاقهاش به ژانرهای سینمایی که در ایران کمتر به آنها پرداخته شده باعث شده که خودش آستین بالا بزند و آثاری در حیطه این ژانرهای سینمایی بسازد و این خلا را به نوعی پر کند. ثقفی در فیلمهایی چون مرگ کسب و کار من است و مردی که اسب شد توانست تا حد زیادی به هدف خود نزدیک شود و آثار به اصطلاح خاصی برای مخاطبین خاص سینما بسازد و با وجود کم و کاستیها در این فیلمها، به نظر میرسید که راه خودش را پیدا کرده است. اما او در فیلم روسی چه کرده است و کارنامهاش را به کجا رسانیده است؟ با ویجیاتو همراه باشید تا پاسخ این سوال را پیدا کنیم.
حال و هوای فیلم روسی مانند اسم آن است؛ احتمالا میدانید که روسها مشهور به آدمهایی سرسخت و سرد و خشن هستند و این موضوع چه صحت داشته باشد چه نه، روی اهالی این کشور به صورت برچسب در آمده است. روسی نیز از همان ثانیه اول تا ثانیه آخر، فیلمی سرد و خشن است و عاشقانه آن از جنس لطیف و به اصطلاح رمانس نیست. عاشقانه روسی یک عاشقانه بیرحم و خونبار است که از آن تلخی میبارد و بیننده برای هضم کردنش به مشکل میخورد.
سردی فیلم تنها در بطن فیلمنامه نیست و در تک تک عناصر فیلم موج میزند. حتی رنگبندی و کادربندی تصاویر فیلم حالتی خشک و بیروح و در عین حال بسیار چشمنواز دارد و موسیقی فیلم هم در خدمت حس خشونت فیلم است. موسیقی ضربی و تند که به صورت مقطعی در طول فیلم شنیده میشود و مانند هشداری آماده باش برای تماشاگران به صدا در میآید؛ آماده باش برای طعم تلخ یک تجربه دیگر در کنار کاراکترهای عجیب و غریب فیلم.
فیلم در ناکجاآبادی که احتمالا در خطه شمالی کشورمان است شروع میشود، جایی طرفهای آستارا که به روسیه هم نزدیک باشد. توماج (با بازی امیر آقایی) از زندان فرار کرده تا به زندگی خود سر و سامان بدهد اما متوجه میشود زنش مرجان (با بازی طناز طباطبایی) توسط یک شخصی نامعلوم هم کتک خورده و هم مورد تعرض قرار گرفته است. توماج که خون جلوی چشمانش را گرفته، به دنبال مسبب این کار است و به مرجان فلک زده قول میدهد که باعث و بانی این کار را پیدا کند و دمار از روزگارش در بیاورد.
او از یکی از دوستانش برای پیدا کردن خاطی کمک میخواهد و این رفیق (با بازی صابر ابر) که در فراری دادنش از زندان نیز نقش داشته، سعی میکند به او کمک کند تا فرد مذکور پیدا شود. در این میان مرجان حس و حال خوبی به زندگیاش ندارد و دائم از خود میپرسد که چرا این بلا سرش آمده؛ او حس انزجاری نسبت به همسرش دارد و از دیدن او بیزار است. مرجان دلش رسیدن به عشق قدیمیاش (با بازی میلاد کیمرام) را میخواهد.
خیلی تلاش کردم تا داستان فیلم را طوری تعریف کنم که به نظر شبیه به یک قصه با چارچوبهایی محکم در بیاید. فیلمنامه در حقیقت یک سوژه تک خطی بوده و به طرز بیهودهای بسط یافته است. شاید بعد از دیدن فیلم شما هم به این نتیجه برسید که اگر با یک فیلم کوتاه نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه با همین مضمون و فضا روبرو بودید، چقدر بهتر بود! ثقفی نمیتواند فیلمنامه و کاراکترهایش را آنگونه که باید بسط دهد و آنها را شبیه به شخصیتهایی مقوایی و بدون روح کرده است که نه هدفشان درست و حسابی معلوم است، نه پیشینهشان و نه هیچ چیز دیگر.
ثقفی به اشتباه دست روی سوژهای در فیلمنامهاش میگذارد که توانایی بسط دادن آن را چه به لحاظ سانسور و چه از منظرهای دیگر ندارد. موضوع تعرض به همسر توماج و انتقامخواهی وی، کمی تا قسمتی قیصر وار بوده و قیصری که او ساخته بیشتر از آنکه یک مرد با ابهت باشد، یک مرد داغون و خسته است که حتی عشقی که بابتش به انتقام گرویده هم او را دوست ندارد. یاس و استیصال در کل چهره این مرد و دیگر شخصیتهای فیلم موج میزند و خشونتی که او میخواهد نشانمان بدهد زیر این خفقان خفه میشود. شاید بهتر بود ثقفی در داستان خود به روابط دو برادر (با بازی صابر ابر و میلاد کیمرام) بیشتر میپرداخت یا کمی هم به زندگی و پیشینه صابر ابر سرک میکشید. این خرده داستانکها میتوانستند با پردازشی خوب و دقیق، میانوعدههای مناسبی برای طعم زخمت و خشک و نچسب و پر اشکال فیلمنامه باشند.
صحبت از اشکال شد و باید گفت که فیلمنامه روسی پر از نقص است به طوری که به نظر میرسد چند صفحه از فیلمنامه گم و گور شده است. فیلمنامه دائم به مکانها و آدمهای مختلفی میپرد و ورجه وورجه کنان، ستونهای منطق را از هم فرو میپاشد. حتی زندانی فراری مثل توماج که در ابتدای فیلم پلیس دنبال اوست، همه جا در شهر کوچک و درب و داغانشان میرود ولی هیچکسی برای دستگیریاش پیدا نمیشود. انگار نه انگار یک زندانی فراری نباید به خانه همسرش، پدرش و دوستش سر بزند و انگار نه انگار که پلیس باید در وهله اول در همین خانهها دنبال او باشد.
صحبت نکردن از پیشینه شخصیتهای فیلم با اینکه قصد داشته حس مینیمالی به داستان بدهد ولی فرمان مینیمالیسم ثقفی بیش از حد چرخیده و فیلم رسما به جاده خاکی خورده است. گنگی بیش از حد این شخصیتها آنها را نچسبتر از همیشه کرده و این علامت سوال بزرگ در انبوه حال و هوای خشک فیلم، مانند پتک به سر مخاطب کوبیده میشود و او را آزار میدهد. اساسا فیلم روسی حس سادیسم نهانی دارد که از قضا در انتقال این حس موفقیت آمیز عمل کرده است!
بازیگران فیلم همگی گریمهای سنگینی روی صورتشان پیاده شده و تبدیل به آدمهایی دو رگه ایرانی- روسی شدهاند. فیلمساز به جز این مورد هیچ اشاره و توجهی به جغرافیای فیلمش نمیکند و ترجیح میدهد که تمامی کاراکترهای شمالیاش، هیچ لهجهای نداشته باشند و حتی اطرافیان معدود آنها نیز بدون هیچ لهجهای تکلم کنند. این بیجغرافیایی زمانی به کار میآید که فیلم در همه حالت حرفی برای زدن داشته باشد و بتواند خودش را به عنوان یک اثر مستقل و خاص معرفی کند اما روسی در این کار به شدت عاجز است و بیشتر شبیه ادا میماند.
برخلاف دو فیلم قبلی ثقفی، در اینجا با اثری روبرو هستیم که دائما سعی در تقلید دارد؛ تقلید از فیلمهای وسترن، تقلید از فیلمهای دارای خشونت بی حد و مرز و حدی تقلید در تکرار دیالوگهایی که انگار از شبکههای اجتماعی و فضای مجازی اقتباس شده است. فیلم روسی در واقع اقتباسی ناقص از همه این موارد فوق بوده و صرفا یکی دو نکته در آن وجود دارد که تماشاگرش را ترغیب به دیدن ادامه آن میکند؛ مواردی که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد.
بازی برخی از بازیگران فیلم مانند صابر ابر ستودنی است. صابر ابر با تغییر صدای خود و گریم سنگینتری که نسبت سایر بازیگران روی چهرهاش نقش بسته، نقش یک دائمالخمر را بازی میکند و به زیبایی از پس این کار بر آمده است. او در زیر پوست خشن این فیلم، حس و حالی غمانگیز دارد و از آن بیروحی و بیمزگی خارج شده است. دیگر بازیگران فیلم اما همگی بازیهای اغراق آمیز و بد از خود ارائه میدهند و این موضوع بیشتر از آنکه تقصیر خودشان باشد، تقصیر دیالوگهای عجیبی است که برای آنها نوشته شده است.
طناز طباطبایی دائما در حال تکرار یک سری جملات است و با چشمانی گرد شده و گریان سعی دارد نقش یک زن که به جنون رسیده را بازی کند. او میخواهد تبلوری از جنون عشق باشد و این کار را به بدترین نحو ممکن انجام میدهد. امیر آقایی نیز در یکی دو سکانس (مانند سکانس مست کردن) میتواند خودش را نشان دهد اما در کل حرفی برای گفتن ندارد و میلاد کیمرام نیز یک اشتباه به تمام معنا در تیم بازیگری است. قرار دادن کیمرام در این فیلم در کنار دیگر بازیگران خطایی نابخشودنی بوده و بازی که او از خودش ارائه میکند، بیهنرنمایی ترین!! بازی است که میتوان در طول فیلم مشاهده کرد.
فیلم اما یک نکته قوت بسیار مهم دارد و آن هم همانا فضاسازی و جوسازی است. اتمسفری که ثقفی در فیلمش ساخته و آن را در تک تک عناصر فیلمش پخش کرده، موفق آمیز بوده و جای تحسین دارد. میزانسن فیلم و فیلمبرداری و طراحی صحنه و به طور کلی جلوههای بصری فیلم روسی یک سر و گردن بالاتر از سایر فیلمهای ایرانی است. نماهای فیلم شبیه به تابلوهای نقاشی است و لوکیشنهایی که کارگردان برای روایت داستانش انتخاب کرده بینظیر است. قابهای تصویر فیلم به یاد ماندنی هستند و فیلمساز نشان میدهد که چشم تیزی در ساخت و خلق صحنههایی زیبا و ناب دارد.
ثقفی در فیلم روسی زیبایی بصری را به تصویر کشیده و فیلمش را شبیه به تابلوی نقاشی کرده که قاب بسیار زیبا و با ارزشی دارد اما محتوای نقاشی آن چیزی به جز خط خطهای یک خالق ناشی و کپیکار نیست.
فیلم روسی میخواهد حرفهایی درباره انتقام و بدی کردن بزند؛ میخواهد بگوید که روزگار میچرخد و ماه همیشه پشت ابر نمیماند. میخواهد بگوید که سرنوشت آدمهای گناهکار را رها نمیکند و میخواهد بگوید که انسانهای بد در بازی سرنوشت معمولا بازنده هستند. فیلم میخواهد خشونت و بیرحمی دنیای شبه انسانی بشر را نشان دهد و از غم فرا گرفته در عشقهای کنونی صحبت کند. فیلم دوست دارد همه این کارها را انجام دهد و در گفتن این پیامها ناموفق عمل میکند. فیلم روسی با انتخاب بازیگران مطرحش، احتمالا مخاطبین را به سینماها میکشاند اما آنها را ناامید از سینما بیرون میکند. فریب جملاتی نظیر اینکه فیلم برای اقشار خاص تولید شده و... را هم نباید خورد؛ در واقع روسی بدتر از اینهاست که برچسب خاص و کالت و امثالهم روی آن بچسبد و قطعا این برچسبها پس از چند دقیقه تفکر درباره ماهیت فیلم، وا میروند.