مرد نامرئی
تونی اردمن یک سینمای ناب گروتسک است که مفهوم چند بعدی زیستن را به نمایش میگذارد. فیلمی سوررئالیستی که در بطن نظام سرمایهداری مطرح میشود و چالشهای زندگی عاشقانه و کمیک پدر و دختری متفاوت را به نمایش میگذارد. شخصیت دوگانۀ وینفرید (پدر) از همان پلانهای آغازین فیلم، در قالب یک نمایش کمدی با مأمور پست به نمایش گذاشته میشود. وقتی او نمیتواند در جهان واقع که طبق قراردادهای خاص خود و ارتباطات سرد، حسابگر و مکانیکی آدمها اداره میشود ظاهر شود، تونی اردمن شخصیتی است که میتواند او را از مهلکه برهاند. شخصیتی نیمه دیوانه، عجیب و رها که تصمیم گرفته است در مهمانیها و محل کار اینس (که مشاور یک کمپانی بزرگ نفت است) حاضر شود، خودش را سفیر آلمان یا مشاور پروژههای نفتی مشابه معرفی کند، اینس را از دور زیر نظر بگیرد و سعی کند با تمسخر پوچی زندگی جدی و تهی از مفهوم اینس، وی را به ریشههای واقعی مفهوم زیستن رهنمون سازد.
فیلم در دو سطح خودآگاهی و ناخودآگاهی در جریان است که با تغییر هویت وینفرید به سطح معنا میرسد. خودآگاهی که با هویت واقعی وینفرید در جهان واقع همراه است و ناخودآگاهی که با شخصیت تونی اردمن ظاهر میشود. وینفرید شخصیتی الینه با ساختار سنگی دنیای سردی است که در آن میزید. جهانی که وینفرید در سطح ناخودآگاهی برای خود ساخته است، یک مانیفست بکر ارائه می دهد: «تنها کودکان و حیوانات به مثابۀ ابژههای معصومیت و خلوص هستند که ارزش وجود و زیستن دارند.» وی برای در امان ماندن از واقعیت اجتناب ناپذیر جهان واقع ناچار به ساخت هویتی غیرواقعی است. هویتی که در ابتدا به نظر میرسد برای مضحکۀ جهان واقع ساخته شده است و کارامد است؛ مضحکۀ نظام سرمایهداری که اینس نیز در آن سهیم است و در حال دست و پا زدن در آن است تا بتواند جایگاه خود را تثبیت کند.
فیلمساز تا نیمههای داستان موفق میشود با اتکا بر شخصیت تونی اردمن، مفهوم فوق را بر واقعیت فیلمیک تسری دهد و بر امر واقع، پیروزی موفقیتآمیزی داشته باشد. تونی اردمن به خوبی میتواند اینس را بعنوان نمودی از جهان کاپیتالیستی به چالش بکشد، او و اهدافش را به باد مسخره بگیرد و سلطۀ ناخودآگاهی را بر خودآگاهی به نتیجه برساند. بعد از آخرین همراهی وینفرید با اینس در یکی از قرارهای کاریش که به اخراج کارگران منجر میشود؛ در سکانسی که وی مورد لطف و محبت مردمان محلی آن منطقه واقع میشود، بار دیگر مسئلۀ غلبۀ نظام کاپیتالیستی (که با منطق خودآگاهی همراه است) بر پرولتاریا و قشر فرودست (که با ناخودآگاهی همراه است) پررنگ میشود و این بار این واقعیت اجتناب ناپذیر جهان واقع است که هجوم میآورد و بر سوبژکتیویتۀ وینفرید به مثابۀ جهان ناخودآگاهی غلبه میکند. حالا او با اینکه مرد بومی را با توصیۀ همیشگیاش «حس شوخ طبعیت رو از دست نده» وداع میگوید، اما در ناخودآگاه دچار بحران عمیقی شده است که تا انتهای فیلم به آن دامن زده میشود و به تاریکی درونی وینفرید میانجامد.
واقعیت دردآور و اجتناب ناپذیر نظام کاپیتالیستی که در حال فرو بردن جهان در خود است، واقعیتی است که اردمن نیز نمیتواند بر آن فائق شود، پس رفته رفته تحلیل میرود و نامرئی شدن آغاز میشود. وینفرید در سکانس مهمانی جشن تولد اینس نیز با ماسک بلغاری سوررئالیستی و حیرتآوری ظاهر میشود که سطح ناخودآگاهی فیلم را تا قلههای اوج بالا میبرد. حالا دیگر وینفرید نه میتواند با هویت واقعیاش بعنوان پدر در محافل اینس ظاهر شود، نه در قالب شخصیت تونی، چون امر واقع به سرعت در سوبژکتیویتهاش نفوذ کرده و بر واقعیت درونیاش غلبه کرده است. او فکر میکند با کور کردن خودش در قالب ترفندی برای مقابله با امر واقع، نامرئی میشود و نمیتواند به وسیلۀ چیزی که از دیدن آن امتناع میکند آسیب ببیند. پس به این وسیله دست به یک خودفریبی محض میزند. او همچون کودکی که برای از سر گذراندن بحران درونی و اضطرابش، خودش را در دامان مادرش پنهان میکند، خودش را در قالب شخصیت و هویتی بی نام و نشان نمودار میکند تا از امر واقع هولناک پیرامونش بگریزد. در این میان با شخصیت عملگرا و مثبت اینس مواجهیم. شخصیتی که از ابتدای کار تا بدین جا سعی داشته به مهرۀ تأثیرگذاری در جهان سرمایهداری مبدل شود و لحظاتی آکنده از اضطراب، فشارهای کاری مضمحل و گفتگوها و معاشرتهای کسل کننده و نمایشی را پشت سر گذاشته است.
شخصیتی که خودش نیز از زندگی ساختگیاش لذتی نمیبرد و به اجبار تن به ادامۀ آن داده است. اما با این حال برخلاف وینفرید که تا به حال یکه تاز میدان مبارزه علیه جهان نمایشی زندگی اینس بوده است، در پایان با عکس العمل فی البداههای که در جشن تولدش انجام میدهد، به سطح گستردهای از مفهوم ناخودآگاهی دست مییابد. او زیستن در جهانی را تجربه میکند که با جهان واقع روزمرهاش فاصلهای ژرف و شگرف دارد. او برخلاف وینفرید در میزانسنی دیالکتیک، خود واقعیاش را بدون هیچ نقابی به نمایش میگذارد. حالا او میتواند بر پایۀ شخصیت شجاع و راسخش به سطحی از ناخودآگاهی دلخواه وینفرید دست یابد و به مفهوم قابل قبولی از زیستن دست یابد. پلانهای پایانی این سکانس، اینس رستگار شده در بازی پرچالش زندگی را در آغوش وینفرید نامرئی شده به نمایش میگذارد. دختری با شمایلی سپید در آغوش پدری با شمایلی سیاه که در یک فضای عمومی و ابدی، احساسات شگرف انسانی و خصوصیشان را تبدیل به درونمایهای جهان شمول میکنند و از بند رکود و تاریکی جهان واقع پیرامونشان میگریزند.