جستجو در سایت

1395/09/02 00:00

سفر در زمان؟

سفر در زمان؟

بیداری ششمین اثر سینمایی فرزاد موتمن بعد از هفت سال اکران شده و این روزها به سینمای خانگی آمده است. بعد از این فیلم موتمن چهار فیلم دیگر ساخته است، اما بیداری با تمام فیلم های این کارگردان تفاوت های بسیاری دارد، ملودرامی که قرار بوده متفاوت باشد اما این اتفاق صورت نگرفته است چرا که این فیلم در اجرا و تصویر به یک اثر خسته کننده تبدیل شده است. بیداری داستان کلیشه یی و فرمی غیرقابل باور دارد، که موتمن سعی نکرده است جریان و کلیات آن را بر اساس مدیوم سینما به تصویر تبدیل کند، چرا که بیداری از دقیقه ی ده تغییر مسیر می دهد و نمی تواند یک قصه یا یک درام را در قالب سینما گسترش دهد.مطمئنا در نگاه اول این ضعف و عدم ایده پردازی و شخصیت پردازی به فیلمنامه برمی گردد و صرفا با تخیل و خلق فضاهای ماورایی نمی شود قصه تعریف کرد.

بیداری روایت گر زنی است به نام زهرا(شقایق فراهانی) که در سال 63 حافظه اش را در برخورد با یک مینی بوس از دست می دهد، او برای آخرین بار دخترش را در سن شش سالگی دیده است و از همان روز دیگر چیزی یادش نمی آید، حالا بیست و چهار سال از آن موضوع می گذرد، زهرا با همان شکل ظاهری بدون کوچک ترین تغییری در سال 87 دنبال یاسمن میگردد و یاسمن سی ساله دانشمند سلول های بنیادین شده است.

تکلیف فیلم با خودش مشخص نیست . بیداری بین ملودرام و سفر در زمان و دنیای ماورا گیر افتاده است و نتوانسته به آن کلیت و هدف که در طرح فیلم بوده است برسد، مشابه موضوع فیلم را در چند سریال و فیلم سینمایی دیده ایم آن هم به درست ترین و فانتزی ترین شکل. سریال پنجمین خورشید علیرضا افخمی را به یاد بیاورید.

اما فیلمساز ما در بیداری سعی نکرده است که از کلیشه های مرسوم فاصله بگیرد، حتی فیلم در فرم هم  آسیب دیده است، به نوعی که هر بار حامد بهداد در خیال زهرا می آید مخاطب به مصنوعی بودن فضا ،نور سفیدی که اطراف بهداد را فرا گرفته و نوع دیالوگ هایی که بین آن ها رد و بدل می شود می خندد در صورتی که اگر این فضاها با یک میزان سن مرتب تر و دیالوگ های عمیق تر از سوی موتمن جدی گرفته می شد، این سکانس ها برای مخاطب هم طور دیگری جلوه می کرد.

شکست زمان در رمان یا فیلم همیشه برای مخاطب لذت برانگیز بوده است، اما اِلمان ها و نشانه های تکراری در فیلم بیداری، مخاطب را به یاد فیلم هایی که قبلا دیده است می اندازد، زهرا بی خبر از اینکه از سال شصت و سه به هشتاد و هفت آمده است با کنجکاوی به تغییر خیابان ها و اتوبان ها و برج میلاد  نگاه می کند نمونه این را در فیلم سیزده 59 دیده بودیم. این خرده جزییات کلیشه یی نه تنها نتوانسته  به فیلم و شخصیت کمکی بکند بلکه باعث شده است بیداری به یک فیلم بی شاخه و برگ تبدیل شود. فیلم تنها به قصه تعریف کردن می پردازد، اما قصه هم به دلیل بی کشش بودن خط اصلی درام نمی تواند مخاطب را با فیلم همراه کند. یاسمن سی ساله صدای مادرش را می شنود، مگر می شود؟ این همه سال پس یاسمن چه گونه زندگی اش را گذرانده؟ چه اتفاقی افتاده است که یاسمن اینقدر افسرده شده است؟ با وجود این افسردگی و بی حوصله گی و بی اشتیاقی به زندگی چه گونه توانسته است به این موفقیت برسد که درباره سلول های بنیادین کنفرانس بدهد و زهرا که در خیابان ها پرسه می زند پخش این کنفرانس را در تلویزیون های مغازها ببیند. این اتفاق های نخ نما شده و قدیمی باعث شده است که بیداری ریتم اصلی اش را از دست بدهد، بیداری فارغ از هیچ بحران جدیدی فقط جنبه ی نمایشی و تخیلی به خود گرفته است . تخیل بودن داستان هم نمی تواند فیلم را نجات بدهد زیرا که کلیت فیلم در سکانس آخر از بین می رود، یاسمن مادرش را ندیده است، اما حالش خوب می شود و به زندگی برمی گردد اگر کل اتفاق های زهرا و زندگی دوباره اش یک معجزه و تخیل است پس اساس فیلم دروغ است.

از تصادف زهرا با مینی بوس ،پیگیری بیمارستان و پلیس و آن همه اتفاقی که برای زهرا می افتد هیچ واقعیتی ندارد ، خوب چرا مخاطب باید همچین فیلم بی اساسی را ببیند؟ بیداری چه نکته مهمی برای مخاطبش دارد؟

بیداری عجولانه ساخته شده است ، به نوعی که انگار موتمن خواسته است فقط یک فیلم بسازد و اساسا مخاطب و هدف برایش مهم نبوده است، پایان فیلمش هم با یک فلاش بک کوتاه غیرقابل باور به پایان می رساند. تعجب برانگیز ترین نکته فیلم بازی های ضعیف حامد بهداد و شقایق فراهانی است، که نه تیپ هستند و نه شخصیت فقط کاراکتری اند که در فیلم حضور دارند. دیدن این گونه فیلم ها که فارغ از مضمون و فرم قابل توجهی ست برای مخاطب اهمیتی ندارد ، به طوری که وقتی فیلم به پایان می رسد بیننده فیلم را فراموش می کند زیرا که بیداری عنصر قابل توجهی برای کسب و رضایت مخاطب ندارد، اساسا فرزاد موتمن فیلمساز تجربه گرایی ست که در هر برهه های زمانی در مقام کارگردان فیلم های گوناگونی ساخته است به طور مثال خداحافظی طولانی ، سایه روشن یا شب های روشن فیلم های دغدغه مندی هستند که موتمن علاوه بر حدیث نفس و اشتیاقش در فرم گرایی مخاطب را فراموش نکرده است اما در فیلم بیداری با سینمایی مواجه هستیم که فیلمساز مخاطب را فراموش کرده است و از مختصات ساختاری بیداری شاید بشود به این مسئله پی برد که این فیلم یک اثر سفارشی ست که با شتاب زدگی ساخته شده است.