جستجو در سایت

1402/07/11 00:00

حرف داشتن برای دیگری

حرف داشتن برای دیگری

 جایی در زمان هنگامی که خاکِ پاخورده درختی را به بار می‌آورد، هنگامی که خورشید از پس کوه طلوع می‌کند و ابرها آسمان را آزاد کرده‌اند، تو تمام می‌شوی، تو می‌میری. «‌زندگی‌های گذشته» استمرار قدرت یک نمایشنامه نویس در مدیوم سینما است. سلین سونگ کارگردان و نویسنده فیلم که اولین تجربه‌اش را پشت‌سر می‌گذارد بار دیگر ثابت می‌کند عبودیت زمان در درام پنهان شدنی نیست. اگرچه به باور من سینما به تنهایی هنر نیست و مجموعه‌ای هنرمندانه است که می‌تواند شعور زمانی داستان را افزایش دهد اما تنها مدیومی که می‌تواند چنین داستانی را آن‌طور که شایسته است نمایش دهد فقط سینما است. مولف با هوشمندی آن را انتخاب کرده و داستانش را به تصویر کشیده. داستان همان «خانه دوست کجا است» خودمان است. دختری که از روی حسادت به هم‌کلاسی‌اش هنگامی که او نمره بالاتر گرفته اشک می‌ریزد. آن دو هر روز مسیری را تا خانه با یک‌دیگر طی می‌کنند. پس از سال‌ها آن دو یک‌دیگر را در شبکه‌های اجتماعی پیدا می‌کنند و... شروع چالش برانگیز داستان این است که ابتدا می‌گوید: آن دو آسیایی چرا با آن مرد غربی صحبت نمی‌کنند. گویی که آن دو خیلی با هم حرف داشته باشند. اصلا مسئله‌ بشریت هم همین است. حرف داشتن برای دیگری. 

*زمان

هنگامی که فیلم را می‌بینیم نباید به دنبال داستانی عاشاقانه بگردیم که در آن «داستان یک عشق» تکرار شود یا مانند رومئو و ژولیت ایثار در آن آشکار باشد. در «زندگی‌های گذشته» ایثار شکل مدرنی به خود گرفته است که زمان گوشه‌ای جدانشدنی از آن است. این بازه زمانی مهم نیست که پسری به دنبال دختری در شبکه اجتماعی مجازی می‌گردد و او درحالی که اسمش را عوض کرده سبک زندگی‌اش هم تغییر کرده پس دیگر آن آدم سابق نیست. بلکه این بازه زمانی مهم است که دختر در ناخودآگاهش از روی تفریح اسم پسر را جست‌وجو می‌کند و متوجه می‌شود همچنان او به دنبال همان نام گذشته سال‌ها است که جوینده است. زمان بین آن دو پرده‌برداری می‌کند و آن‌چیزی که میان آن دو فاصله انداخته شکل زیست و مدرنیته گرایی آدم‌ها است. در افسانه‌های شاهنامه داریم که هنگامی که رستم خسته‌ می‌شود و گرسنگی احساس می‌کند آنسوی رودخانه‌ای می‌ایستد، دستش را دراز می‌کند و یک درخت را از ریشه‌ درمی‌آورد، آن را به رودخانه می‌زند، با آن ماهی می‌گیرد و می‌خورد. این افسانه‌ها است که داستان‌ها را زنده نگاه‌داشته‌اند و این داستان‌ها است که مارا به زیستن علاقه‌مند می‌کنند. حالا تصور کنید که این داستان یک افسانه است. فیلم به غایت یک افسانه تصور نشدنی است. چطور کسی که سال‌ها از کودکی‌اش گذشته هم‌کلاسی آن زمان‌هایش را به یاد می‌آورد؟.

*تردید

با تردید فیلم را برای دیدن انتخاب کردم. چرا که احساس می‌کردم دیگر سینما نمی‌تواند جایی برای داستان‌های ترحم برانگیز و عاشقانه داشته باشد. اما به مراتب این فیلم ثابت می‌کند که تنها بهانه روایت ستایش کردن دیگری است. از سوی دیگر تسلط کارگردان بر میزان‌سن، بازی‌ها و دوربینش فیلم را برایم جدی‌تر کرد. بازیگرها در این فیلم نیاز نیست فراتر از حس و حال دو آدم به یک‌دیگر وابسته را به نمایش بگذارند بلکه همین کافی است تا واقعا دو آدم به یک‌دیگر وابسته باشند. نسبت کارگردان با اجتماعش، اگرچه خود این دوری از وطن را تجربه دارد، یک نسبت رئال است. ما واقعا می‌بینیم که ارتباط حسی از طریق ویدئوچت برقرار می‌شود، ما چیزهایی از کاراکتر زن فیلم می‌بینیم که شاید اتوبیوگرافی خود مولف باشد. هنگامی که فیلم «چشمان کاملا بسته» کوبریک را دیدم، متوجه آن نشدم که کارگردان خود را جای چه کسی می‌تواند گذاشته باشد، چرا که در فیلم‌ها اصولا کارگردان با یکی از شخصیت‌های داستانش بیشتر همذات‌پنداری می‌کند، اما بعد دیدم که همه آدم‌های آن فیلم خود کارگردان هستند. «زندگی‌های گذشته» هم شاید آرزویی در دسترس از کارگردانش باشد. نمایشنامه‌نویسی که فقط با ساخت فیلم می‌تواند حس و حالش را بگوید. چنین فیلم‌هایی که شدیدا فیلم‌بازان را به یاد کورساوا یا کیارستمی می‌اندازد نباید خیلی هم سخت باشند اما واقعیت آن است که خیلی سخت ساخته می‌شوند. یادم می‌آید که کیارستمی در مستندی گفته بود هنگام فیلم‌برداری «مثل یک عاشق» از رج استفاده نمی‌کرده. حال بنظر می‌رسد فیلم مورد بحث هم از رج استفاده نکرده است اگرچه میان نوشته‌ها مثلا 25 سال آینده را نشان می‌دهد اما این تواتر زمانی به تهاتر مکانی منجر می‌شود و ما گذشتی از زمان را احساس می‌کنیم که بی‌صبرانه منتظر آن بودیم. 

علی رفیعی وردنجانی


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط