نقد قسمت اول فصل سوم شهرزاد

نقد قسمت اول فصل سه شهرزاد
اولین صحنه سریال با خشونت و کتک شروع می شود و شاید مقدمه ای است بر کل سریال که در این فصل مانند فصل های قبل با صحنه های اکشن بیشتر مواجهیم تا صحنه های آرام.
سروان آق پرویز از حرف هایی که به صابر و در جایی دیگر به اکرم می زند در واقع هویت خودش را فاش می کند و اینکه از پایین شهر هیت و دوست دارد هوای آدم های پایین شهری را داشته باشد.
صابر با شنیدن حرف های سروان نسبت به شیرین و خانواده اش غیرتی می شود اما وانمود می کند که با او موافق است.یا برای لو ندادن عشقش و یا برای نجات جان خودش.
مستخدم خانه شاپور بهبودی اسرار خانوادگی شان را لو می دهد(البته نه کامل)
بهبودی با حیله و نیرنگ هم طرف شروانی را از دست نمی دهد و هم طرف قباد را.
گله های حمیرا برای زندگی خودش است و عقاید و افکار شهرزاد را نمی تواند درک کند.در واقع دنیایش از دنیای شهرزاد دور است.
سیمین طبق معمول ضعیف بازی می کند.
شهرزاد و فرهاد حرف و نیش و کنایه های عاشقانه شان را همراه با بازی چرخش اسباب بازی ساسان انجام می دهند .شاید این مفهوم را می خواهند القا کنند که بچرخ تا بچرخیم...
باز هم حرف های شهرزاد از همان آغاز سریال بوی شدید فمینیست می دهد.
بتول جلوی اکرم با خنده و شوخی صحبت می کند اما پشت سرش با تنفر و بدبینی به حرف هایش واکنش نشان می دهد.
(شاید دو رویی اش به خاطر آگاهی از جریان قتل ململ و ترس از این اتفاق برای خودش وکل کل همیشگی اکرم و ململ باشد و به اکرم سوءظن دارد.)
نوع صحبت سروان آق پرویز با اکرم و صمیمیتش حتی مخاطب را به این شک می اندازد که اکرم با او هم روابط پنهانی داشته باشد و چه بسا بچه هم از او باشد نه از قباد.هرچند این فقط یک احتمال ضعیف است.
جلسات فرهاد و دوستانش از پوشش محفل ادبی خارج شده و در کافی شاپ برقرار می شود .آن هم با تعداد کمتری که همه هم رای فرهادند.
اکرم حتی پشت سر قباد و خانواده دیوان سالار به بچه قباد می گوید آقا کبیر.شاید ترس عجیبی از این خانواده دارد که نمی تواند بر آن غلبه کند و دور از آنها نیز این ترس با او همراه است.
سروان اکرم را تشویق می کند به کشتن کبیر.چون می داند سابقه این کار را دارد(شاید هم در آینده ثابت شود که می خواهد از او آتو بگیرد.یا از طریق او به راز های خانواده دیوان سالار واقف شود.
حمیرا قصد دارد از شوهرش جدا شود.اما ماجرای حمیرا و شوهرش در سریال آنقدر خوب باز نمی شود.ما بیشتر صدای حمیرا و گله های او را می شنویم و یک دفعه مخاطب با خیانت شوهرش روبرو می شود و حق را به حمیرا می دهد.اما چندان صدای اعتراض هوشنگ در سریال به گوش نمی خورد و از این نظر درباره این خانواده(حمیرا و هوشنگ)فیلم تک صدا است نه چند صدا.
پروین زیاد سیمین را وارد موضوعات خانوادگی نمی کند اما همیشه از شهرزاد برای حل مسائل حمیرا کمک می گیرد.
زیبایی خیره کننده زن دوم هوشنگ هیچ تناسبی با خود هوشنگ ندارد و مخاطب را به تعجب وا می دارد که چطور چنین فردی حاضر شده زن دوم چنین مردی شود.مگر چه کمبودی داشته است.در واقع آنچه مخاطب را به بقیه داستان هوشنگ و زن دومش جذب می کند خود هوشنگ نیست بلکه کمبودی که باعث سده او زن دومش شود مخاطب را بیشتر جذب می کند.
هوشنگ مدام در ذهنش ترس از آمدن حمیرا را دارد در واقع شاید به نوعی عذاب وجدان دارد.
هوشنگ در فصل یک به حمیرا می گفت خدا رو شکر که شما درس نخوندید .اما به این دختر قول ادامه تحصیل را داده است.از همین ابتدا تبعیض رفتاری خود هوشنگ را می بینیم نسبت به این دو زن که در واقع از خلال حرف های هوشنگ هم باز صدای حمیرا شنیده می شود و این باز هم تک صدایی شدید این سریال را نشان می دهد.
بیژامه زشت هوشنگ با لباس زسمی او و حتی کراواتی که هنوزکامل باز نکرده اصلا تناسبی ندارد و صحنه جالبی را در فیلم پدید نیاورده است بیشتر صحنه تمسخر آمیز و مضحکه بار به وجود آورده است.
حرف های پروین به حمیرا نشان می دهد بزرگ آقا از همان قدیم قصد داشته خودش و نام خانواده اش را در همه جا علم کند (نام فرزند جمشید به نام مادرش و نام فرزند شهرزاد به نام پدرش.)
دلیل پروین برای مخالفت با طلاق حمیرا این است که هرچه باشد اسم شوهر بالای سر دخترش است.و به این امید که روزی اصلاح شود باید حمیرا با او زندگی کند.در اینجا نیز فیلم تک صدا می شود و عقیده فیلم که بیشتر به طلاق متمایل است در این برداشت سطحی پروین و دلیل خیلی معمولی اش برای طلاق نگرفتن حمیرا نیز خود را نشان می دهد.یعنی در واقع پروین می گوید طلاق نگیر اما کارگردان در دل همین حرف پروین و دلیلی که برایش می آورد می خواهد به حمیرا بگوید طلاق بهترین راه است.
حمیرا با حرفی که به شهرزاد می زند نشان می دهد که باور کرده است شخصیت او با شهرزاد متفاوت است.
هوشنگ با آمدن به نزد قباد و لو دادن سریات خانواده شهرزاد باز هم برگ سیاهی از شخصیتش رو می کند و مخاطب را بیش از پیش از خودش متنفر می کند.اما باز هم نمی توانیم صدای هوشنگ را بشنویم(آیا صرفا بی پولی می تواند یک شخصیت را وادار به گام برداشتن به سوی جاسوسی بکند)
شهرزاد به مادرش پول می دهد تا به خاطر پول هوشنگ با او رودروایستی نداشته باشد و حرف حق را بزندو زیر بار ظلم نرود.یعنی در واقع نمک گیر هوشنگ نباشند تا بتوانند این جرئت را داشته باشند که زیر بار هر حرکتی نروند.
قباد هم می خواهد که هوشنگ مخبر او باشد و هم از نزدیکی زیاد هوشنگ به خودش خوشش نمی آید در واقع دنبال منافعش از هر راهی می گردد اما همچنان غرور دیوان سالاری وجودش نیز فراوان است.
هوشنگ در اولین دبدار با قباد مشروب را بو می کشد و می گذارد و درخواست آب می دهد)مقایسه شود با دیدار دوم که جام را در دستش گرفته و با آن احساس افتخار می کند و با آمدن قباد سریع آن را سر جایش می گذارد)
این که کارگردان حدود یک و نیم دقیقه از وقت سریال را صرف همان عیش و نوش های همیشگی که این بار توسط شروانی و زنش انجام می شود جز کش دادن بی هدف سریال معنی دیگری نمی تواند داشته باشد.مگر اینکه در این کافه گردی های شبانه نکته خاصی می بود که من متوجه نکته خاصی در آن نشدم.خوش گذرانی ای مثل همه خوش گذرانی های دیگر فیلم که می توانست فقط چند ثانیه را به خود اختصاص دهد.
نقشه قتل شروانی را بهبودی دو پهلو و بلکه چند پهلو کشیده است.هم سیگار و راز گفتن در آن وجود دارد هم کشتن طرف مقابل به وسیله خود شروانی یا کشته شدن او توسط طرف مقابل که قباد باشد و هم در نهایت کشته شدن به وسیله نوچه های بهبودی به صورت غیر منتظره.
بهبودی با زیرکی از زیر زبان شروانی ماجرای پیدا کردن شیرین را کشیده تا راپورتش را به قباد بدهد.هرچند در ابتدا اصلا برای شنیدن آن خبر به نظر نمی رسید مشتاق بوده باشد یا خوشحال شود.
با کشته شدن شروانی کلاغ ها از بالای عمارت حرکت می کنند شاید به نوعی استعاری می خواهد شوم بودن مرگ و شوم بودن حرکت کلاغ و خبر بد داشتن آن را در باور های اسطوره ای نشان بدهد.
اکرم در کلنجار با خودش بالاخره نیمه شب تصمیم می گیرد پیشنهاد سروان مبنی بر کشتن کبیر را انجام دهد
ابتدای قسمت و انتهای قسمت هر دو رد پای سروان آق پرویز دیده می شود(در ابتدا تنبیه صابر به دستور او بود و در انتها کشتن امید به پیشنهاد اوست