تجاری سازی

آخرین ساخته منوچهر هادی ، سر و شکلی شبیه به من سالوادور نیستم دارد. بعد از فروش خوب من سالوادور نیستم ، این دومین فیلم تجاری منوچهر هادی است. فیلم هایی که هدفی جز فروش بالا ندارند. و چه در عمق و چه در سطح چیزی برای گفتن ندارند. صرفا فیلمی برای پر کردن وقت و خندیدن به مسائل سطحی است ، که طرفداران کمی هم در سینما ندارد. و مردم هم همیشه دنبال چنین فیلم هایی هستند. فیلم هایی که به عنوان سرگرمی و یک روز دورهمی با خانواده و دوستان خود به تماشای آن بنشینند ، کمی بخندند و بعد از ترک سالن آن را به کلی فراموش کنند. و هر کسی را دیدند بگویند : «خیلی خنده دار بود ، حتما ببین». سینمای طنز به کلی تبدیل شده به سینمای تجاری ، فیلم هایی برای گیشه ، که ساخته می شوند تا فروش کنند و برای عوامل کار هم چیزی جز پول ندارد. شما به اسامی بازیگران نگاه کنید. رضا گلزار در صدر جدول است. اگر گلزار نبود چه می شد؟ فیلم فروشی به این حد نداشت. در انتخاب بازیگر نگاهی به مهارت یا تکنیک او نمی شود و در انتخاب بازیگر چنین فیلم هایی فقط نگاه تجاری حکم فرماست. هر بازیگری معروف تر و پول ساز تر ، بهتر. در کنار او جواد عزتی که خود (در طنز) تبدیل به کلیشه شده است. بازی های او در کار های کمدی ، حتی کمی در شیوه بیان و نوع اکت تغییر نمی کند. و صرفا به همین دلایل معروف شده و مخاطبان زیادی او را دنبال می کنند. حالا در کنار این دو ، خواننده معروف (امیر عباس گلاب) به بی منطق ترین شکل ممکن درام را استارت می زند (با موزیکی شاد). که مخاطب بیشتر لذت ببرد. داستان از ایده کلیشه ای پی روی می کند. تقابل دو خانواده (زوج) ، یکی پولدار و مرفه و دیگری از نظر مالی ضعیف و سطح پایین. یک نفر بدلیل خوش گذرانی یک مازراتی از پارکینگ بر می دارند و به آینه بغل آن ماشین ، آسیب می زند. در این فیلم ها که هدف خنداندن است ، به روایت توجه نمی شود. همه چیز غیر قابل باور است. اما مخاطب باور می کند چون نقطه ضعف دارد (می خندد). و این شروع کلیشه ای به پایانی کلیشه ای تر ختم می شود. عده ای در پارکینگ جمع می شود و کسی با بغض در بین جمعیت شروع به روضه خوانی می کند. همه متقاعد می شوند در چشم همه اشک جمع می شود و دوباره همه به خانه شان باز می گردند و در پایان بندی شخصیتی که مشکل ایجاد می کرد متحول می شود و به همه کمک می کند و تمام. هیچ کدام از اینها باور پذیر نیست. اما مخاطب می پذیرد چون به ازای آن خندیده است. در این بین فیلمساز حرف هایی هم برای گفتن دارد ، اما همه چیز سطحی و با ارجاعات دیالوگی گفته می شود و فراموش می شود. و فقط بهانه ای می شود برای حمایت از فیلم که بگویند : «این فیلم طنز انتقادی بود». به جزئیات توجه کنید همه چیز برای مخاطب جذاب طراحی می شود. به انتخاب موزیک ها توجه کنید. به نمایش گذاشتن خانه و خودرو ها در قاب ها توجه کنید. برای مثال در سکانس صحبت گلزار و عزتی بعد از آزاد شدن عزتی ، توجه مخاطب به شخصیت ها و قصه است یا به بی ام و پشت سر آنها؟ همه چیز در فیلم سطحی نگری شده تا مخاطب بیشتر بخندد. این سبک فیلم ، فقط برای گیشه ساخته می شوند تا رکورد بزنند. و این رکورد در کنار تمام چیز هایی که گفته شد تبدیل شود به عنصری برای تبلیغات فیلم که باز بیشتر بفروشد. این سبک فیلم چیزی برای گفتن ندارد (اگر هم داشته باشد در سطح می ماند) و فقط برای سرگرم کردن مردم است. مردم هم با خانواده و دوستانشان به دیدن این فیلم می آیند تا کمی شاد باشند ، تا کمی از دنیای بی رحم فاصله بگیرند و همه چیز را برای لحظه ای فراموش کنند.